پیتزا داوود در خیابان نوفل لوشاتو کوچه لولاگر قرار دارد که خیلیها با پیتزاهاش خاطره دارند.
عمو داوود، موسس و مالک اولین پیتزا فروشی تهران دیروز درگذشت. او در سال ۱۳۴۰ اولین پیتزا فروشی تهران و شاید ایران را در تهران، خیابان نوفل لوشاتو کوچه لولاگر افتتاح کرد و تا امروز هم پابرجا می باشد، خیلیها با پیتزاهاش خاطره دارند.
مهدی یزدانی خرم نوشت: داود رفت… خبری که برای بسیاری باز آورندهی خاطرات است و برای بسیاری دیگر اشاره به تکهای از تهران و البته ایران که در دکانِ کوچکِ خود در کوچهی لولاگر شصت سال پیتزا پخت و فروخت. «پیتزا داود شعبهی دیگری ندارد». این شعارش بود که «اولین» بماند. اولین پیتزافروشی تهران که یکی از مظاهر مدرنیسمِ پیشرونده بود.
نشانهای از ظهورِ خوراکی تازه که البته داود آن را به شیوهی خود میپخت و برای خورندهگانِ پر و پا قرصاش این پیتزا و آن کالباسهاس سساندودشده نشانهای بود از زمان و قطعن مکان. آدمها مکانها را میسازند، به آنها هویت میدهند و بعد این رابطه دو سویه میشود. در این کشور که اغلب مکانها به سرعت از بین میروند و انبوهی از تکههای تاریخساز در شهرها به سرعت و بیتوجه به حافظهها تغییر کاربری میدهند یک پیتزافروشی کوچک در خیابان نوفللوشاتو بخشی از خاطرهای جمعی بود و هست که مردی یکتنه آن را ساخت و البته پسرش نیز آن را ادامه داد.
این حضور است که به شهرها هویت میدهد و از قضا مقابل نوستالژیهای آبکی میایستد. اینکه داود و خوراکی که مهیا میکرد و آن کوچه چه تاریخی را مشاهده کردند و اصلن خود بخشی از آن شدند، بسیار مهم است. حالا عمو داود از دنیا رفته. اویی که بخشی از یک هویت تازه شده بود در زمانهی خود و در داستانها و خاطرات میتوان نشاناش را یافت. امیل زولا در رمانِ درخشانِ «قلبِ پاریس» روایتِ خوراکپزیهای پر جانِ ارزانی را در پسزمینهی داستاناش میآورد که به زعمِ او هر کدام بخشی از پاریس هستند. انبوههای از گوشتها، سبزیها، نانها، آشپزها، خورندهگان و گرسنهها و… جهانی که او میسازد قصهی شهریست که در آن هر جزیی جانِ خود را به تاریخ میدهد و بیتردید پیتزا داود یکی از همین بخشهای تهران است.
زیرا چند نسل آن را درک کردهاند. و این یعنی مکانی متولد شده که دیگر از آن یک شخص نیست، که هزاران نفر به آن پیوند خوردهاند. حال با هر کیفیتی که باشد. برای همین مکانها باید بمانند و زمانی را یادآوری کنند که میگذرد. و چنین است که میتوان نوشت «نه، پیتزا داود هزاران شعبه دارد». هزاران نفر آن را مرور کردهاند و درش «سیر» شدهاند و بسیار به آنجا بازگشتهاند چون آن مکان و آن مرد را خوش داشتهاند. مرگِ پیتزافروش سالخوردهی تهران به یادم میآورد بارها تماشای آن ویترین را و زمان را. و قطعن حتا کسانی که او را هم ندیدند نیز در این یادآوری شریک هستند زیرا مکانها حافظهای هستند که تاریخ خود را تکثیر میکنند. پیرمرد سفرت شاد و بسیار ممنونام بابت آنچه برای ما رقم زدی.
مازیار فکری ارشاد نوشت: حاج داوود امروز مُرد. اسم پیتزا داوود را احتمالا همه شنیدهاند، تحت عنوان اولین پیتزا فروشی تهران با شصت سال سابقه. آنها که کفِ خیابانهای تهران شکمچرانی کردهاند، کوچه لولاگر، کالباسهای بیکیفیت با سس کچاپ و آویشن به عنوان پیشغذا و پیتزاهای نهچندان خوشمزه داوود را خوب میشناسند. مسئله پیتزا داوود کیفیت غذاهای کم تنوع و کیفیت پایین موادش نبود. مسئله حال و هوای حاکم بر کوچه لولاگر با آن صندلیهای پلاستیکی آبی و صورتی چرکمرده که هم حکم نشیمن را داشتند و هم میز میشدند بود.
مسئله روحیه لوطیمسلک آقا داوود بود و مردمداری و اخلاق خوشش که به کارکنان کمتعداد و قدیمی این پیتزافروشی کوچک سرایت کرده بود. از قدیم گفتهاند سفرهداری مهمتر از چیزی است که سر سفره جلویت میگذارند و حاج داوود سفرهداری بلد بود. همین کفایت میکرد که قرارهای دوستانه یا کاری محدوده نوفللوشاتو و جمهوری را بهجای یک کافه یا رستوران شیکو پیک و ادایی، بیندازی کفِ کوچه لولاگر و از آن سرِ شهر بکوبی و بیایی تا آن کالباسهای صفر درصد گوشت را سق بزنی و لذتش را ببری.
در پیتزا داوود، صفای میزبان به کیفیت غذا ارجحیت داشت و برای بعضیها مثل من غنیمتی بود. این سالهای آخر خودش کمتر در محل کارش حاضر میشد، گویا بهدلیل بیماری و کهولت سن. اما هنوز صدای بم و مردانهاش توی گوشم هست که موقع حساب و کتاب میگفت: «سیر شدی عمو؟»
با درگذشت داوود، احتمالا پیتزافروشیاش پابرجا خواهد ماند. اما نشانههای این شهر برای نسل من یکییکی دارند حذف میشوند. شهری که در آن بهدنیا آمدم، زیستم و به میانسالی رسیدم، اما هرروز خودم را در آن غریبهتر حس میکنم. قلبت پر از نور باشد حاج داوود.