ابراهیم تاتلیسس علیه پسر بزرگش، احمد تاتلیسس، سخنان سنگین و تکان دهنده ای بیان کرد. به گفته او، پسرش به او خیانت کرده است. درست در روزی که به ابراهیم تاتلیسس تیراندازی شده، او به شرکت رفته و گاو صندوق شرکت را خالی کرده است!
خواننده مشهور ترکیه که به امپراتور معروف است، بعد از گذشت چندین سال از ماجرای ترورش، لب به سخن گشود، چشمانش را بست و از اسرار خانوادگی پرده برداشت!او، در یک ارتباط تلفنی با برنامه “مجله سفید” یا Beyaz Magazin که از شبکه بیاز تی وی در حال پخش بود، درباره همسر سابقش عدالت سارا و پسرش احمد تاتلیسس اظهارات تعجب آوری را بر زبان آورد. این خواننده معروف ترکیه ای گفت:«روزی که به من تیراندازی کردند احمد رفت و گاوصندوق شرکت را خالی کرد.»
امپراتور ترکها مدتی است با پسرش احمد تاتلیسس اختلاف دارد. او هفته گذشته، در حساب کاربری خود در شبکه های اجتماعی این پیام را به اشتراک گذاشت:«بابا عزیز است، کسی که قدر پدرش را نمی داند، احمق است! یک پسر احمق!»همسر سابق تاتلیسس، آدالت سارا، به این پیام، جواب توهین آمیزی داد:«امروز روز پدر است… روز کدام پدرها مبارک باشد: آنهایی که بچه هایشان را فدای یک زن غریبه نکردند! کسانی که عشقشان را بدون هیچ تفاوتی بین دختر و پسر، فرزندخوانده و خود تقسیم می کنند… آنهایی که به خاطر ‘قضیه ناموس’ زندگی را برای مادر، دختر یا همسرشان سخت نمی کنند! کسانی که نگران مشکلات فرزندان خود هستند و از شادی آنها خوشحال می شوند. کسانی که در آرامش زندگی نمی کنند و فرزندانشان در بدبختی. آنهایی که با عطوفت پدری چنان فرزندی تربیت می کنند که حتی اگر مال خودش نباشد، گویی فرزند خود آنها هستند. امروز روز پدر است… روز کدام پدر مبارک؟ روز پدر بر آنانی که بار زندگی بر دوش دارند، آنهایی که از پدر یتیم شده اند، پدرانی که مانند پدر برای فرزند و برای مادر هستند مبارک باشد.»
جواب دندانشکن ابراهیم به پیام همسرش
تاتلیسس همسر سابق و پسرش را در پیام خود مورد سرزنش قرار داده بود، در پخش زنده تلویزیونی اظهاراتی کرد که حسابی تکان دهنده بود. او گفت:«من ۴۵ سال است که طلاق گرفته ام و ۴۵ سال است که حقوق می دهم. اگر حقوق نپردازم، شرکت را به هم می ریزند. هفت مغازه به پسرش دادم، همه را نابود کرد. هیچ یک از فرزندانم قربانی نشده اند، من هیچ یک از فرزندانم را قربانی نکرده ام. من هیچ زنی از جمله پریهان ساواش را قربانی نکردم. ۴۵ سال است که از خانم عدالت جدا شده ام، ازدواج شرعی هم نداشته ایم. به آن پسرم که نامش احمد است ۷ تا مغازه دادم اما او بزرگترین خیانت را به من کرد.»
«بهترین مغازه ها را ویران کرد. هر جا که خواست به او دادم. هر چه از من خواستند به آنها دادم. دیگر چه کار کنم؟ من تمام تلاشم را می کنم، هنوز نمی توانم از شر آن خلاص شوم. مرد ۷۰ ساله ای هستم که هنوز روی صحنه می روم. زمانی که شروع به کسب درآمد کردم کارهایشان شروع شد… بس است. با سلامتی خود کنجار بروم یا با آنها کنار بیایم، دیگر چه کار کنم؟ کمی به من رحم کنید…»«من در قبال هیچ یک از فرزندانم کوتاهی نکردم. به جز بزرگ ترینشان … اگر به یک نفر هفت مغازه بدهید، هفتمی را هم ویران می کند؟ من حتی نمی خواهم اسمش را بشنوم. از بدروم که بیرون آمدم به من کلمات بسیار تند و حرف های زشتی زد. الان دیگر آنها را بازگو نمی کنم.»
پسرم صندوق شرکت را خالی کرد!
«پسرم در بیمارستان بستری شد، دریغ از یک قطره اشک که برایش بریزم…! به من خیانت کردند. گلوله خوردم، اما او مستقیم به شرکت رفت و گاوصندوق را خالی کرد. چرا بچه های دیگر من این کار را نمی کنند و او انجام می دهد؟ چرا دستانم تکان می خورد و می لرزد؟ چون همه را توی خودم می ریزم. عدالت خانم! شما چه حقی به من دارید؟ من ماهانه سه هزار لیره می دهم. به شما آپارتمان هم دادم و زندگی می کنید.»
من ازدواج خواهم کرد
ابراهیم در مورد زن جوانی که با او در رابطه است و تصمیم به ازدواج با او را دارد گفت:«به در خانه من در شهر بدروم روغن خوک مالیدند… (یک سنت خرافی میان مردم آناتولی برای رفع چشم زخم). وگرنه من خانواده اصلی ام را اینجا تشکیل داده و داشتم ازدواج می کردم. من الان با اون شخص هستم دنیا یک طرف او یک طرف… اکنون رابطه ما روشن است. اما من ازدواج می کنم و تمام دارایی ام را در اختیار آن شخص می گذارم و به نامش می زنم. همه چیز فدای او باد، او قلب من است. او در حالی با من بود که هیچ کس دیگری با من نبود.»
این شخص گلچین کاراکایا Gülçin Karakaya است. تفاوت سنی بین ما اصلا مهم نیست، بچه هایم نمی خواهند من ازدواج کنم تا «پول از دست نرود». من می دانم وقتی زمانش برسد با پولم چه کنم. من همه آنها را به بنیاد Mehmetçik اهدا خواهم کرد. لطفا مرا زن ستیز جلوه ندهید.«احمد نزد من آمد و التماس کرد و گفت: بابا بیا و مرا از دست این زن نجات بده. او بعداً به خاطر زنی که اکنون با او ازدواج کرده است رفت و آشتی کرد.»