مراحل هیتلرشدن
«جنگ جهانی سوم» ششمین فیلم سینمایی هومن سیدی با قابهایی از مردی به نام شکیب با چشمان همیشه نگران و غمزده شروع میشود.
مردی که خانه و کاشانه و زن و فرزندش را در زلزله از دست داده و حالا ته مغازه دوستی شب را به صبح میرساند و صبح در صف کارگران دور میدان شهر به انتظار میایستد تا روزیای کسب کند. یکی از همین روزهای انتظار ورق به گونهای رقم میخورد که بعد از کارگری، جای بازیگر نقش اصلی یک فیلم سینمایی نقش ایفا کند؛ فرصتی که سیدی از آن استفاده کرده تا فیلم در فیلم بسازد و به ما تماشاگران بگوید که زندگی هم بازی است و این بازی چه نقشها که به ما نمیدهد و گاهی اوقات از خود وجودی ما چه چیزها که نمیسازد. فیلم به لحاظ کارگردانی و فنی قابل توجه است؛ فیلمنامه خوب با گرههای بجاست، بهخصوص چون محور اصلی شکیب است و آنچه در ارتباط با شکیب و مسیری که او را به هیتلرشدن نزدیک میکند قابل قبول است؛ فیلمبرداری روی دست گرچه در بعضی موارد آزاردهنده است، بیانگر اضطراب و نگرانی پنهان در شخصیت اصلی است. هیچ بازیگری غیر از محسن تنابنده بازی خوبی ندارد، یعنی اصلا فرصت درست و لازم را برای بازی ندارد چون محور اصلی محسن تنابنده است که انصافا بازی خیلی خوبی دارد و مخاطب را در شرایط مختلف از غم و اندوه تا خشم و عصیان با خود همراه میکند. اما مهمتر از مسائل فنی، نگاهی است که سیدی در این فیلم به «انسان» و تاثیر موقعیتها و اتفاقاتی که بر او میرود، دارد.
تاریخ تکرار نمیشود
در ابتدای فیلم یک جمله از مارک تواین روی صفحه نقش میبندد: «تاریخ تکرار نمیشود، اما اغلب همقافیه میشود»، جملهای کلیدی که محتوای فیلم بر آن استوار است. مردی روزی زن و فرزندش را در حادثه زلزله از دست داده، غمگین و افسرده روزگار میگذراند، دوباره عاشق میشود، دوباره از دست میدهد و این بار خود او به نوعی در این از دستدادن سهیم است، آنجا که پنهانی عشقش را به حریمی(خانه هیتلر در فیلم) که نباید راه داده بود. این بار دیگر غمگین و افسرده نیست، عصیان میکند، هوار میزند، خودکشی میکند و در نهایت دست به کشتار دستهجمعی میزند، کشتار دستهجمعی کسانی که با پول و زور میخواستند وجود عشق او در آن خانه را منکر شوند، کشتار دستهجمعی کسانی که شهادت داده بودند که او میدانسته قرار است خانه به آتش کشیده شود، عین تهمتی که برادران همسرش به او زده بودند که زودتر از بقیه خانه را در زمان زلزله ترک کرده است….
اما این عصیان چطور رخ میدهد؟ چطور ممکن است مرد افسرده و غمزده که حتی اجازه ندارد بر سر مزار زن و پسرش برود و این دوری، تهمت و حقارت را تحمل میکند به مردی خشمگین تبدیل میشود که توان کشتن دیگران را دارد؟
سیدی برای این که بگوید واقعا چنین چیزی ممکن است و همه انسانها میتوانند در مسیر هیتلرشدن قرار بگیرند و فقط این دیکتاتورهای تاریخ نیستند که «شیطان وجودشان» بر هستیشان تسلط دارد، هیتلر و جنگ جهانی دوم و اردوگاه آشویتس و اتاقهای گازش را در فیلمش به تصویر میکشد و فیلم در فیلم میسازد و چون برای نقش اسرا از کارگران روزمزد دور میدان استفاده میکند و آنها خبر ندارند چه اتفاقی قرار است رخ دهد، باعث میشود که صحنهها نسبتا خوب از آب دربیاید و چون مخاطب میبیند که این فیلم در فیلم است، نقاط ضعف را ندیده میگیرد، مثل این که لباس اسرا در چنان موقعیتی اصولا تمیز نیست، ولی لباس این اسرا تمیز است. اما همچنان مساله اصلی همان شخصیت اصلی یعنی شکیب است، شکیبی که نقش هیتلر به او داده میشود، بدون این که بداند هیتلر کیست و چه کرده است.
سیلی محکم
کارگردان فیلم جنگ جهانی سوم برای این که شکیب بتواند نقشش را خوب بازی کند داستانی از کشتهشدن زن و فرزند یک مرد برایش تعریف میکند تا او حسابی برانگیخته شود و سیلی محکمی به عاملان بزند. از همین جا مسیر هیتلرشدن شکیب شروع میشود و شکیب به جای سیلی زدن، آنها را با یک تیر خلاص میکند. به مرور و با هر مرحله از ظلم و زوری که به او روا میشود، یک گام به هیتلرشدن نزدیک میشود و محسن تنابنده چقدر خوب از پس این سیر تحولی برمیآید، خصوصا که همه چیز تا قبل از عصیان واقعی در سکوت رخ میدهد و هر بار که ظلمی میبیند یا زوری را متحمل میشود اشک در انتظار سرریزشدنش را به فشار بیشتر روی دندانهایش منتقل میکند. اما شکیب، ناشکیب میشود وقتی که وجود عشق او را منکر میشوند، عشقی که تنها وقتی با او حرف میزند، یا در کنار اوست خندهای گوشه لبش مینشیند، آنقدر شیرین است که با تمام وحشتی که هم از کارفرمای خود و هم از کارفرمای دختر دارد، او را پناه میدهد و برای حفظ او حاضر میشود هر چه دارد و ندارد را به کارفرمای دختر بدهد، به کارفرمای خودش دروغ بگوید و همه جا با چشمهای نگران و چهره غمزدهاش مخاطب را با خود همراه کند و وقتی با لباس هیتلر در چارچوب اتاقک چوبی میایستد، انگار همان هیتلری است که در واقعیت میشناسیم و دلیل سرفههای کشتهشدن عوامل فیلم را خوب میفهمیم. پس یعنی سیدی و تنابنده به خوبی از عهده کاری که شروع کرده بودند، برآمدهاند و این همان جنگی است که در بستر آن هستیم، جنگی که نه دیکتاتورهای تاریخ که انسانهای عادی در حق هم روا میدارند، جنگ جهانی سوم با شرکت آدمهایی از جنس خودمان. سیدی یک هوشمندی هم در این فیلم به خرج میدهد و آن نشاندادن اتفاقات پشت صحنه فیلمسازی (حداقل در ایران) است. این که صاحبان فیلم چطور زور میگویند، چطور استثمار میکنند و قراردادهای یکطرفه میبندند، چطور منافع خودشان حرف اول و آخر است و نه وجود همکارشان برایشان مهم است و نه جان آدمهای دیگر، فقط فیلم باید ساخته شود، وگرنه سرمایه آنها به خطر میافتد. در این میان شاید به زعم عدهای، سیدی نکتهای را اغراق کرده باشد، ولی همین اغراقهاست که میتواند گوشهای از آنچه در پشت فیلمهای دوستداشتنی و کارگردانها و تهیهکنندههای پرزرق و برقشان میگذرد را به مخاطب نشان دهد.
روزگار خوش فیلمهای اجتماعی
«جنگ جهانی سوم»، آخرین ساخته هومن سیدی در حالی اکران خود را از ۲۶ فروردینماه، پس از آنکه نسخه قاچاق آن یک هفته قبلتر در فضای مجازی منتشر شد، روی پرده رفت که طی هشت روز نمایش یعنی تا ۳اردیبهشتماه، توانست فروش ۲.۵میلیاردی را تجربه کند. این موضوع نشان از آن دارد که سینمای ایران اگرچه همچنان در دست فیلمهای کمدی است و خیل سینماروها ترجیح میدهند که دیدن فیلمهای کمدی را تجربه کنند اما سینمای اجتماعی هم در این گذار، مخاطب جدی خود را دارد. این فیلم اجتماعی و روانشناختی پس از آنکه در مهر سال گذشته یک دوره اکران محدود را تنها در یک سینما برای حضور در جوایز اسکار تجربه کرد، حالا به رقیبی جدی برای فیلمهای کمدی روی پرده همچون «فسیل» تبدیل شده است. این موضوع نشان از آن دارد که سینمای اجتماعی همچنان میتواند محرکی برای چرخ اکران سینمای ایران باشد و تولید چنین فیلمهایی با شاخصههای کیفی حتی میتواند ورق اقتصاد سینما را برای این نوع سینما برگرداند.اما فیلم جنگ جهانی سوم فیلم مستحکمی از لحاظ مضمون و ساختار در سینمای اجتماعی است. فیلمی که به شکلی خردمندانه انتظار یک فراروایت در مورد تولید فیلمی با موضوع جنگ جهانی دوم را برآورده میکند و در این بین، اشارهها، شوخیها حتی بارقهای از کمدیسیاه را نیز به نمایش میگذارد. این روند در راهاندازی یک دنیای گران، ساختگی و استثمارگر در لفافه یکپارچگی هنری، قوسهای شگفتانگیزی را رقم میزنند. کشمکشهایی که شخصیت اصلی فیلم با آن روبهرو میشود، مسائلی در دنیای واقعی هستند که در این واقعیت ساختگی از جنگ جهانی دوم نفوذ میکنند و بهتدریج کاملا باز میشوند.
نقشآفرینی چندبعدی محسن تنابنده در نقش شکیب و کاراکتر اصلی فیلم، جنگ جهانی سوم را بهعنوان یک فیلم بدیع درآورده و نوعی آسیبپذیری و غم پنهان در چشمان او روندی را طی میکند که بهآرامی سر میرود و بعد کاملا به جوش میآید. در حقیقت جنگ جهانی سوم بهعنوان داستانی از ظهور یک آنارشیست در یک رژیم کوچک فاشیستی عمل میکند. صحنه تولید فیلم حس یک رژیم توتالیتر شکستخورده را تداعی میکند، جایی که تهیهکنندگان و کارگردانان بالای پایههای خود نشستهاند و تصمیم میگیرند برای کدامیک از «افراد زیردست» مورد نظر خود تبلیغ کنند و اخطار میدهند اگر روایت خودشان بطلبد، فورا میتوانند آنها را دوباره به پایین برگردانند اما با پایان فیلم، ما بهگونهای ضمنی و وحشتناک، سقوط این رژیم را میبینیم.اما نقطه شکوفا در این فیلم آن است که در عصری از فیلمسازی که حتی پایانهای مبهم نیز قابل پیشبینی شدهاند، این اثر حداقل به تماشاگر اجازه میدهد شگفتی را تجربه کند که حرکتی قابل ملاحظه و تأثیرگذار است.