شاید در نگاه اول کمی عجیب باشد که شهاب حسینی برای کارگردانی فیلم دومش (مقیمان ناکجا) سراغ اقتباس نمایشنامه «مهمانسرای دو دنیا» نوشته اریک امانوئل اشمیت رفته و در روایتی فلسفی، پیوندی ناگسستنی و غیرقابلتفکیک میان زندگی و مرگ ایجاد کردهاست اما اگر با احوالات و دلمشغولیهایش درباره هستی و چیستی آشنا باشیم، با آغوش باز از تجربه تازه فیلمسازیاش استقبال میکنیم و آنچه از دل و جان او برآمده، بر روان ما هم مینشیند، تاثیر میگذارد و همچون تلنگری موثر برای زندگی بهتر و قدردانستن همه لحظات عمر عاریه عمل میکند.
«ساکن طبقه وسط» نخستین ساخته سینمایی حسینی هم با تولد یک نوزاد آغاز میشود و با مرور زندگیهای مختلف، سؤالات بنیادین و مهمی را مطرح میکند و در پایان که علیرضا قربانی شعر «بیقرار» ابتهاج را میخواند و میگوید: «باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست/ وین جان بر لب آمده در انتظار توست» روح سرگشته شخصیت اصلی با بازی خود حسینی هم مأوایی امن و آرام مییابد. فارغ از یکی دو باری که بازیگر محبوب و دوستداشتنی سینمای ایران تا پایان زندگی و آستانه مرگ پیشرفت و برای ادامه حیاتی بهتر و پربارتر به خود آمد و دغدغههایش در این زمینه قوت گرفت و بهجز انبوه نقشهایی که هنرمندانه در آنها زیست کرد و نیست شد، جالب است که حتی آغاز فعالیت تصویریاش هم نسبتی ظریف با مفاهیم هستیشناسانه دارد. آنجا که در ۲۵سالگی و سال۷۷ و بهعنوان مجری، درباره دلیل نامگذاری برنامه «اکسیژن» میگوید: «میگم میدونین چرا اسم برنامه رو گذاشتیم اکسیژن؟ (نفس عمیقی میکشد و لبخند میزند) به خاطر این. وا… بهخاطر اینی که هر روز ازش استفاده میکنیم ولی زیاد جدی نمیگیریمش. به زندگیمون بستهاستها ولی باورش نمیکنیم. بهخاطر این و بهخاطر خیلی چیزای دیگه بود که اسم برنامه شد: اکسیژن.» حالا او سالها بعد و در «مقیمان ناکجا» همچنان از ارزش حیاتی اکسیژن میگوید، منتها این بار تنها با یکی از عناصر شیمیایی در جدول تناوبی طرف نیستیم و پای مباحث مفهومی و تعیینکنندهای در باب آدمیت و انسانیت و ارزشهای زندگی و توجه به ودیعه الهی و تهیه رهتوشهای شایسته هم در میان است.
ساکن طبقه وسط و مقیمان ناکجا همانطور که در عنوان، اشتراکات و خط و ربطهایی با یکدیگر دارند و به سکونت و اقامتگاههایی موقتی و گذرا بین مرگ و زندگی و طبقات پایین(ماتریالیسم، مادیگرایی و زندگی دنیوی) و بالا(خدا، معنویت و عالمی دیگر) ارجاع میدهند، یکراست نشانی دغدغهها، جهان ذهنی و دلمشغولیهای شما را هم دارند که البته خودش سؤالات و ابهامات زیادی را نمایندگی میکند و اینها پرسشها و رازهای بدون جواب شاید همه مخاطبان باشد. از چه زمانی این سؤالات برایتان جدی شد و چرا در هر دو فیلمی که تا اینجا کارگردانی کردید، از زاویههای مختلف سراغ طرح چنین فضای فلسفی و هستیشناسانهای رفتید؟
بسیاری از این دغدغهها را مرهون پدرم هستم. ایشان در زمان حیاتشان خیلی علاقهمند به مطالعه در باب زندگی و عوالم پس از مرگ بودند. اساسا چون ایشان آدم مرگاندیشی بودند، اغلب صحبتهایی هم که با من داشتند پیرامون این موضوعات بود که تکلیف بودنمان را در این جهان بدانیم و به آن سؤال بزرگ «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر …» جوابی بدهیم. بههرحال فضای کلی ذهنی من این است. در این مدتی هم که در سینما چه بهعنوان مخاطب و چه بهعنوان یک سینماگر حضور دارم، فیلمهای زیادی دیدم که برای کار کردن در این فضا به من کمک کردند. در میان این آثار، فیلمهایی بود که دغدغههای عمیقی را مطرح میکرد و برای من قابلتامل بود. علاقهمندیام این است که چه در بازیگری و چه در کارگردانی، در آثاری مشارکت داشتهباشم که بتواند تاثیر مهمی روی مخاطبان داشتهباشد.
نمایشنامههای خوب بهویژه متون کلاسیک همیشه تکیهگاه مطمئنی برای بهرهمندی و اقتباس سینمایی هستند. نمایشنامههای خوب معاصر ازجمله آثار اریک امانوئل اشمیت هم چنین ظرفیتی دارند. از قضا همین نمایشنامه مهمانسرای دو دنیا ترجمه دکتر شهلا حائری که پایه و اساس فلسفی دارد و به نگاه و دیدگاههای هستیشناسانه و مرگاندیشانه شما نزدیک است. بهجز برخی معادلسازیها ازجمله تغییر اسامی مثلا شهاب افلاک بهجای راجاپور غیبآموز یا بنیامین فرد بهجای ژولین پورتال و … چندان سراغ تغییر ساختاری و کلامی نرفتید و حتی با وجود بسیاری دیالوگهای مشترک، میتوان گفت اقتباسی وفادارانه انجام دادید. همین وفاداری به متن اصلی البته امتیازاتی دارد و بهدلیل مفاهیم مطرحشده، سطح و ارزش فیلم را حفظ میکند اما از منظری دیگر انگار دست شما را برای خوانش و اجرایی خلاقانه و متفاوت بسته است. دوست نداشتید با چالش اساسیتری در نگارش فیلمنامه و اجرا دست و پنجه نرم کنید؟ یا همین شیوه مواجهه و وفاداری تقریبا صرف را مناسب این اقتباس و انتقال مفاهیم به مخاطب میدانستید؟
طبیعتا مواجهه و آشنایی من با هر اثری و علاقه و عرق به آن، حتما بهدلیل پردازش خود اثر است و آن متن با همان کیفیتی که وجود داشته و متولد شده توانسته ارتباط مستقیمی با قلب و روح من برقرار کند. در اقتباس، هیچ دلیلی بر دخل و تصرف نمیبینم. امیدوارم روزی این توانایی را پیدا کنم که مثل مولفان بزرگ دنیا و سرزمین خودمان دست به تالیف بزنم و در زمره خالقان یک اثر قرار بگیرم اما وقتی این توانایی را ندارم و به اقتباس رو میآورم، طبعا به همه آن چیزی که توانسته روح مرا فتح کند وفادار خواهم ماند. در مقیمان ناکجا هم دلم میخواست همان تاثیری که از نمایشنامه مهمانسرای دو دنیا گرفتم را به مخاطب انتقال دهم. ترجیحم این بود که به چیدمان خود نویسنده و فضاهایی که خلق کرده و مدت زمانی که برای طرح موضوع در نظر گرفته، کاملا وفادار باشم. با وجود ترجمه زیبای خانم دکتر حائری که اولین مواجهه من با این نمایشنامه بود اما برای اقتباس، با سرکار خانم خلیلی ــ که همیشه با ایشان کار میکنم و زحمت زیرنویس انگلیسی کار را هم به عهده داشتند ــ متون اصلی را بازبینی کردیم. برای این اقتباس، سعی کردم همه آگاهیهای قبلی و دادههایی که از این نمایشنامه داشتم را در یک ظرف بریزم و به یک خروجی برسانم که درنهایت تبدیل به فیلمی شد که شاهد آن هستید. ضمن اینکه توان و بودجهای که به ساخت هر اثری اختصاص مییابد، میتواند در سرنوشت نهایی آن بسیار موثر باشد. ما مقیمان ناکجا را تقریبا با بودجهای معادل یک چهارم بودجه مرسوم یک فیلم کم هزینه کار کردیم. اگر بودجه و زمان بیشتری داشتیم، شاید رنگ و رخ این کار بهصورت دیگری درمیآمد. درمحدوده توان خود، این نهایت کاری بود که از ما برمیآمد.
در ویدئویی که اخیرا از اریک امانوئل اشمیت منتشر شده، ایشان رضایت خود را از این اقتباس اعلام کردهاند. فکر کنم این میتواند بهترین دستاورد یک کارگردان باشد که نویسنده بزرگی چون اشمیت حال خوبی بعد از دیدن فیلم دارد و آن را تایید میکند. احیانا قبل یا حین اقتباس دیدار و مکالمهای با اشمیت داشتید و او از روند این پروژه مطلع بود؟ آیا پیشنهادهایی در این زمینه داشت یا نه؟ فارغ از این تایید ارزشمند بهخصوص اشارهای که به زبان فارسی اثر دارد، فکر میکنید دیگر مخاطبان خارجی هم میتوانند با فیلم شما ارتباط برقرار کنند؟ به ویژه اینکه صرفنظر از مابه ازاهای اسامی و ایرانی، مقیمان ناکجا، چندان بومی به تصویر کشیده نشده و مختصاتی جهانشمول دارد و آن دغدغههای پیرامون خدا، مرگ و زندگی هم منحصر بهجای خاصی نیست و همه نقاط دنیا را دربرمیگیرد.
(میخندد) درواقع شما بخشی از جواب مرا هم در سؤال خودتان داشتید. من خوششانسی بزرگی داشتم. درست زمانی که فیلم به پایان رسید و آماده ارسال به جشنوارههای خارجی بود، با آقای اریک امانوئل اشمیت، نویسنده عزیز، بزرگ و موردعلاقهام ارتباط برقرار کردم. فیلم را خدمت آقای اشمیت بردم، ایشان هم فیلم را دیدند و با نهایت لطف و محبت، درس انسانیت را دوباره به من آموختند و متنی را به اول فیلم اضافه کردند. به دلیل روح بزرگ آقای اشمیت و وسعت انسانیتشان، جز این هم از ایشان انتظار نمیرود. بعد هم که با این ویدئو مرا شگفتزده و غافلگیر کردند. خوشحالم خالق اثر احساس کرده که امانتداری در حق اثرش اتفاق افتادهاست و فیلم مقیمان ناکجا شایستگی دارد که بتواند مفاهیم ارزشمند متن اصلی را با خودش حمل کند. از این بابت خدا را شکر میکنم و خیلی خوشحالم. همانطور که اشاره کردید، اساسا محتوای جهانشمول این اثر از مرزها فراتر میرود و همه انسانها میتوانند با محتوای نوشته آقای اریک امانوئل اشمیت ارتباط برقرار کنند. امیدوارم مخاطبان ایرانی و خارجی هم چون فیلم را منطبق با اقتباس میبینند، بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. درباره اینکه فیلم چندان بومی به تصویر کشیده نشده هم باید بگویم برای سرزمین عزیزمان ایران، قائل به دو نوع سینما هستم. ما هم میتوانیم فیلمهایی ایرانی داشتهباشیم که صرفا به مسائل و دغدغههای جامعه خودمان بپردازد و هم میتوانیم فیلمهایی اصطلاحا «ساخت ایران» داشتهباشیم که در گسترههای بینالمللی عرضه شود، آثاری با روایتهای جهانشمول درباره مسائل مشترک همه مردم دنیا ازجمله اعتقاد و ایمان، مرگ، زندگی پس از مرگ و نوع نگرش آنها به زندگی. ما میتوانیم با اقتباس از ادبیات غنی و بیمانند خودمان فیلمهای بسیاری از این جنس تولید و اندیشههایی را در سطح جهان مطرح کنیم تا سینمای ایران از طریق این صادرات فرهنگی به یک جایگاه بینالمللی خوب برسد.
سؤال «اون بالا چه خبره؟» چند بار در فیلم و از سوی شخصیتهای منتظر مطرح میشود. بعد از این اقتباس و مشغولیت ذهنی همیشگیتان و تحقیق و پژوهشهای فراوانی که در این زمینه انجام دادید، میتوانید کمی به ما تقلب برسانید و بگویید واقعا آن بالا چه خبر است؟! فکر میکنید اگر بعد از ۱۲۰سال گذرتان به آنجا بیفتد، چقدر فضا شبیه آنچه باشد که در این فیلم تصویر کردهاید؟
(میخندد) قصه، تصاویر انتزاعی ذهن نویسنده است که اقامتگاهی را در قالب هتل ـــ در فیلم در قالب یک سالن انتظار ـــ به تصویر میکشد اما پاسخ این دغدغهها و سوالات به وفور در باورهای ایمانی ما وجود دارد. من با لفظ ایمان بهعنوان منش زندگی کار دارم و درباره آن صحبت میکنم. روشها هم به اندازه انسانهایی که روی زمین هستند، میتواند متفاوت باشد. احساس میکنم پروردگار بزرگ، بینیاز و قدرتمند به هیچ عنوان در هیچکدام از کتب آسمانیاش، هیچ چیزی را خلاف واقعیت و حقیقت نفرمودهاست. اصلا نیاز به این کار نداشت تا به بندگانش غیر از حقیقت بگوید. اگر بخواهیم مفاهیم را از معانی کلی و ریشههای آن استخراج کنیم، میبینیم که در تمام کتابهای آسمانی آن مقصود، منظور و هدف اصلی درواقع یگانه و یکی است. من ترجیح میدهم پناه ببرم و قلبا به آن چیزی اعتماد کنم که پروردگار فرمودهاست. خداوند اشارات زیادی به ما میکند تا جواب بسیاری از سوالاتمان را پیدا و درنهایت بفهمیم باید با زندگیمان چه کار کنیم. راستش تصورم این است که باید با اندیشه مرگ درست زندگی کنم، چون مطمئنم این لحظاتی که در زندگی سپری میکنم در کیفیت مرگ تاثیر خواهد داشت. به نظرم موقع مرگ، وضعیتی شبیه یک نوزاد خواهیم داشت. همانطور که یک نوزاد و جنین نمیداند موقع به دنیا آمدن به کجا وارد میشود به احتمال زیاد ما هم هنگام مرگ به یک تولد دوباره میرسیم اما اینکه آنجا چه فضایی دارد و به چه شکل است، طبعا هیچ اطلاعی نداریم. همچون جنینی که تمام دنیای خود را بطن مادر میپندارد و اصلا هیچ خبری از دنیای بیرون آن ندارد.
مقیمان ناکجا با همه رمز و رازهای بی پاسخ و استمرار ابهامهای ازلی و ابدی بشری، حکم یک تلنگر و هشدار برای زیست و زندگانی بهتر دارد و ایثار و فداکاری شهاب افلاک، استحاله بنیامین فرد و عشق و علاقهای که میان او و الهه شکل میگیرد، همگی دعوت به دوست داشتن هم و قدردانی از هدیه و ودیعه الهی به نام هستی و زندگی است. فکر میکنید با ساخت این فیلم، مخاطبانی به خود خواهند آمد و برداشتی غیر از تماشای یک فیلم خواهند داشت؟ سؤال دیگر این است که چرا باوجود تلنگرهایی از این دست و مصادیق عینی که هرکدام از ما در زندگی واقعی میبینیم و تجربه میکنیم، باز هم مثل شخصیت عمه شهاب افلاک، مرگ را فقط برای دیگران میبینیم و باوجود همه تاکیدات و نشانهها، آن را فراموش میکنیم و به مسیری میرویم که نباید؟
سوگند یاد میکنم که این فیلم را به هیچ عنوان برای منافع مادیاش نساختم. این نمایشنامه پیامی را به من رساند که تلاش میکنم آن را بازنشر دهم. امیدوارم این پیام همانطور که از دل برآمده، لاجرم بر دل تماشاگر هم بنشیند. امیدوارم مخاطب با دیدن این فیلم، بتواند به ایدهای مبنی بر یک بازنگری کلی در روند زندگیاش برسد. همانطوری که برای خودم اتفاق افتاده و یکی دو بار در زندگیام تا مرز مردن و مرگ پیش رفتم اما به لطف پروردگار نجات یافتم. در همان یکی دو بار متوجه شدم ما صرفا مهمانان این دنیا هستیم و تمام قراردادهای زندگی ما با مردن به حالت تعلیق درمیآید. اساسا ما در این جهان، مالک چیزی نیستیم. امیدوارم همانطور که این تلنگر به من خورده، با این فیلم هم چنین تلنگری به تماشاگران عزیز منتقل شود. اما اینکه چرا با همه این تلنگرها، مرگ را فقط برای دیگران میبینیم، به کتاب عظیم پروردگار قرآن کریم استناد میکنم، آنجا که (نقل به مضمون) درباره شیطان میفرماید: «شیطان شما را به آرزوهای دور و دراز درافکند و گناهان شما را در پیش چشمتان زیبا جلوهگر کند.» وقتی پروردگار به این صراحت میفرماید وضعیت ما با نفس خودمان یا شیطان چگونه است، اینها همه نشانهها و مصادیقی از فراموشکاری انسان است. انسان در آرزوهای دور و درازش اینقدر گم میشود که لحظات را از دست میدهد و نمیداند چگونه زیست کند. او برای اینکه به آرزوهای دور و درازش جامه عمل بپوشاند، حتی ممکن است از روی چند ده هزار انسان و زندگیهای بسیاری عبور کند و آنها را از بین ببرد. موضوع، فقط فراموشی حقیقت مرگ است، غافل از اینکه هر لحظه امکان دارد ما این جهان را ترک کنیم. نمیدانیم که معجزه تا همین لحظه اکنون و تا وقتی است که زنده هستیم. پس تا وقتی امکان این را داریم، باید در زندگیمان تغییرات بنیادین درستی ایجاد کنیم و به عنوان مخلوق، ظرفیت خودمان را نشان دهیم و در نهایت به سمت والا و شأن عظیم بندگی خدای بزرگ مفتخر شویم و به رستگاری برسیم. انشاءا…
یکی از لحظات ظریف فیلم و بازی شما جایی است که بنیامین فرد در حضور شهاب افلاک و دکتر اسرافیلی، دیگر آن آدم قبل نیست و اعتراف میکند: «مرگ، پایان نیست.» در این لحظه شهاب افلاک با چهرهای رضایتمند و با تکان دادن سر، جمله بنیامین را تایید میکند. این تایید درنگاهی فرامتنی، نظر و دیدگاه شهاب حسینی به عنوان نویسنده و کارگردان فیلم هم هست که انگار دوست دارد همه مخاطبانی که تا قبل از این دیدگاه بنیامین را داشتند، حالا مثل او درباره مرگ فکر کنند. این برداشت و تحلیل من درست است؟
طبعا اگر با آنچه که فحوای این اثر است موافق نبودم، اصلا سراغ آن نمیرفتم. با تمام آن چیزی که در این اثر وجود دارد، همرای و همنظر هستم و به خاطر همین هم با آن ارتباط برقرار کردم. بعضی از آثار به نحوی هستند که وقتی آنها را میخوانید دلتان میخواهد بگویید «جانا سخن از زبان ما میگویی». انگار نویسنده از بطن روح شما خبر داشته و آن کتاب را نوشتهاست. به هرحال این هم معجزه الهی است که ما در هرجای جهان و با هر قوم، نژاد، مذهب و ملیتی به همدیگر مرتبطیم. ما در این جهان یک شبکه انسانی را تشکیل دادهایم، شبکهای که تمام نقاط آن به همدیگر وصل است. مشکلات همان جایی اتفاق میافتد که بعضی میخواهند از دل این شبکه بیرون بیایند و مستقلا برای خودشان زیست داشتهباشند که این برخلاف جریان آفرینش است. اساسا آفرینش رسیدن از کثرت به وحدت است.
یکی از تغییرات فیلمنامه نسبت به نمایشنامه به سن دختر شهاب برمیگردد، در متن اشمیت سن دختر ۲۰ ساله و جوان است و در فیلم ۱۲ ساله.
دلیل تغییر سن این بود که نقش شهاب افلاک هم جوان بود و سن و سال چندان زیادی نداشت، بنابراین باید سن دختر او هم نسبت به سن کاراکتر شهاب، منطقی پیدا میکرد.
راستش این سن کم و موضوع مرگ دختر کاراکتر شما، یادآور بهترین نقشآفرینی متاخرتان در سریال «پوست شیر» و نقش سرگرد محب مشکات است. کمی هم درباره این بازی خوب و ماندگار و همکاری موفق با هادی حجازیفر و برادران محمودی بگویید؟
در «پوست شیر» تجربه ارزشمندی را در کنار این عزیزانی که نام بردید، گذراندم. هادی حجازیفر را انسان متشخص، زحمتکشیده و دغدغهمندی میدانم. برادران محمودی هم بسیار ساعی، کوشا و درجه یک هستند، خدا حفظشان کند و برایشان آرزوی موفقیت میکنم. در این کار تلاش کردیم اگر وقتی از مردم میگیریم، آن را هدر ندادهباشیم. در طول کار هم آسان و سخت با همه عزیزان تعامل و همکاری داشتیم. نه تنها برای پوست شیر بلکه برای همه کارهای دیگر هم عرض میکنم؛ درست است که یک اثر نمایشی کسی را بهعنوان کارگردان یا کاپیتان دارد اما بههیچ عنوان یک فیلم یا سریال محصول یک فرد نیست و ماحصل یک کار جمعی و گروهی است. در تیم هیچکدام از رستههای کاری از رسته دیگر کماهمیتتر نیست. مثلا رسته کاری عزیزان خدمات یا گروه فیلمبرداری یا گروه صحنه که زحمتکشترین افراد یک تیم فیلمسازی هستند، هیچ کم از کار بازیگران ندارد. حتی میتوان گفت اهمیت خیلی از آنها بیشتر است بهخصوص عزیران گروه خدمات و تدارکات که میدانند چطور به گروهها سرویس دهند تا انرژی و توان عوامل و بازیگران حفظ شود. اگر روزی فارغ از عناوین و مسئولیتهای تیتراژ، کاملا متوجه این شویم که سینما یک کار گروهی است، میتوانیم بدون دغدغههای فرساینده در کنار هم خوشبخت و با انرژی کار کنیم.
در این سالها علاوه بر بازیگری، در اقدامی ارزشمند سراغ تهیهکنندگی و حمایت از کارگردانهای جوان و مستعد هم رفتهاید. راهاندازی اندیشکده مستقل فرهنگ و هنر و حمایت از جوانان مستعد، مهر تاییدی بر مسئولیت اجتماعی شماست. سال گذشته و در چنین ایامی یادداشتی با عنوان «ستارهای که دکمه آسانسور را زد» درباره این نقش ویژه و احساس مسئولیت شما نوشتم. آن اندیشکده در این یک سال چه خروجیهایی داشت و در ادامه قرار است چطور دست جوانان مستعد را بگیرید و از آنها حمایت کنید؟
اول اینکه لطف شماست و امیدوارم برای همه این چیزهایی که میگویید، قابل باشم. خدا برای همه بزرگ است و خودش چارهساز و وسیلهساز است و افراد و آدمهایی که سعی دارند شایستگیهای قلبی و درونی از خود نشان دهند را به مسیر سعادت هدایت میکند. دلیل اصلی این کار من حمایت از جوانها نیست و با هدف دیگری انجام میشود. سالهاست پیکره کلی سینما را بهشدت درگیر یک غلظت خون خطرناکی میبینم و فکر میکنم تنها با پمپاژ شدن خون، توان، نفس، فکر و اندیشه تازه میتوان به آن کمک کرد و حال این بیمار وخیم را بهبود بخشید. علاقمندیام این است که بیشتر کشف کنم تا حمایت. اینکه فیلمسازان مستعد فیلم کوتاه چه کسانی هستند و از دل همینها کلی نیروهای انسانی جذاب، متخصص، پرانرژی، خوشذوق و بااندیشه پیدا کنم. این بیشتر حرکتی است در جهت کشف این استعدادها نه حمایت. ممنونم از جوانان عزیزی که تا همین الان به من اعتماد کردند و آثارشان را به من سپردند.
در این ۲۵ سال و بیشتر که فعالیت هنری میکنید، همواره چهرهای محبوب و دوستداشتنی بودید و هستید و با انتخابهای اکثرا درست و موفقیتها، مدام مورد توجه مخاطبان عام و جامعه نخبگانی سینما قرار دارید. بدون تعارف و شکستهنفسی، رمز و راز این موفقیت و محبوبیت را چه میدانید؟
این خیلی سؤال عمیق و بزرگی است. نمیدانم چطور به آن جواب بدهم که حرفهایم به وادی شعار نیفتد. اما خلاصهاش این میشود: اول خدا، آخر خدا، ظاهر خدا، باطن خدا. وقتی چنین چیزی در وجود شما تبدیل به باور شود، خداوند نگرشی عطا میکند و حفرهها، چالهها و چاههای سر راه را بهتر نشانتان میدهد تا از سقوط و گمراه شدن و بیراهه رفتن نجات پیدا کنید. مسیر بسیار شبیه هفتخان رستم است که فردوسی در «شاهنامه» به زیبایی تمام به آن اشاره میکند. ما در مسیرهای پرپیچوخم به یک راهنما نیاز داریم، سابقا آدمها از روی ستارههای آسمان راهشان را پیدا میکردند، بعدا بهتدریج موفق شدند نقشه طراحی کنند و الان هم به این رسیدیم که از طریق ماهواره مسیریابی کنیم. درحالیکه این مسیریابی که امروز از طریق اپلیکیشنهایی انجام میشود، بهطور ذاتی در انسان وجود دارد. اگر انسان بتواند با منشأ هستی خودش ارتباط برقرار کند، خدا به او قدرت جهتیابی عطا میکند که درهمه گامهای زندگی متوجه میشود که کجاها خطرناک است و نباید به آنجا قدم بگذارد و در عوض از چه مسیرهایی برود. این کمکم در روال آدم یک ثباتی به وجود میآورد که از پایگاه اقبال عمومی و مُهر تایید اجتماعی برخوردار میشود. در نهایت اگر بستر جامعه، مردم و مخاطبان توانستند بهعنوان یک هنرمند به شما اعتماد کنند و باور داشتهباشند و توانایی و عملکردتان را به رسمیت بشناسند، در مسیری قرار خواهید گرفت که خوب یا بد، آثار شما دیده خواهد شد. هرچقدر موفقیت بیشتر میشود، مسئولیت بیشتری هم خواهید داشت، برعکس تمام راههای دیگر، سینما از یک شاهراه شروع میشود و درنهایت به یک مسیر پرپیچوخم میرسد. شاید ورود به آن بسیار آسانتر از طیطریق و طی مسیر و ادامه دادن باشد. همیشه تلاشم این بود چند نکته را در کارم لحاظ کنم و برای شعور، فهم، عمر و وقت مخاطبم در حد توان و امکانی که دارم، ارزش و احترام قائل باشم. اثری که به او عرضه میکنم مطابق با همان توقعی باشد که از خدمات اجتماعی بقیه اقشار جامعه طلب میکند. اگر به رستورانی میرود و انتظار دارد غذای سالمی برای او سِرو کنند، من هم بهعنوان بازیگر و کارگردان باید کاری کنم تماشاگری که به سینما میآید، غذای روحی مناسب و سالمی دریافت کند و روحش را دچار بیماری نکند. تلاش میکنم، یادم نرود در یک بستر فرهنگی به جامعه، وطن خودم و به خدای بزرگی خدمت میکنم که هستی من از اوست. سعی میکنم سهمِ بودنم را ادا کنم، هیچ طلبی هم ندارم. آنچه خداوند تا به حال مرحمت کرده، از سر من و توان و شایستگیام، بسیار زیادتر است. من وامدار این هستم و باید به نوعی این حق را ادا کنم. ارزش بسیاری از کارهای اجتماعی را از کار خودمان بالاتر میدانم. معتقدم جوامع بدون تئاتر و سینما هم میتوانند به زندگی خودشان ادامه دهند اما بدون کشاورز، صنعتگر و آدمهایی که کارهای زیربنایی و سخت جامعه را انجام میدهند، نمیشود. بنابراین اگر بود و نبود کار من در سرنوشت زندگی یک جامعه علیالسویه است، پس تلاش کنم آن هم ارزشِ بودن داشتهباشد و از اینکه جامعه بخشی از توجهش را هم به فرهنگ و هنر معطوف میکند، راضی و خشنود باشد. باتوجه به فرمایشِ مولا علی(ع) سعی میکنم آنچه را برای خود میپسندم، برای بقیه هم بپسندم و آنچه را برای خود نمیپسندم برای دیگران هم نپسندم. در نهایت خطمشی زیستِ این حقیر در طول این سالها همین مواردی است که عرض کردم.
ساکنان طبقه وسط
اریک امانوئل اشمیت، نویسنده محبوب فرانسوی در ابتدای نمایشنامه «مهمانسرای دو دنیا» نقل قولی از فرانسوا ریون، نویسنده و شاعر قرن پانزدهم میلادی اهل فرانسه میآورد: «از نظر من هیچ چیز مطمئنتر از نامطمئن نیست» اشمیت هم با تکیه بر نگاه و تحصیلات فلسفیاش، مهمترین سوالات را درباره مطمئنترین و قطعیترین اتفاق زندگی، یعنی مرگ مطرح و در روایتی قابل تامل آدمهایی را پیش روی ما قرار میدهد که نمیدانند چگونه گذرشان به مهمانسرای دو دنیا افتادهاست، چه زمانی از آن خارج خواهندشد و به کجا خواهندرفت. در اقتباس سینمایی این اثر، فیلم «مقیمان ناکجا» به کارگردانی شهاب حسینی که این روزها در گروه هنر و تجربه روی پرده سینماست، شخصیتهای بنیامین فرد، شهاب افلاک، دکتر اسرافیلی، سالار جهانگیری، الهه و صغری سیاهزاده، مابهازاهای ژولین پورتال، راجاپورِ غیبآموز، دکتر س، رئیس دلبک، لورا و ماری و از مسافران این اقامتگاه پررمز و راز هستند. شهاب حسینی، پریناز ایزدیار، آرمان درویش، احمد ساعتچیان، غزاله نظر، مهدی حسینیتنی آواکیان و ناهید مسلمی در این فیلم بازی میکنند و برای ساعاتی جهانی غریب برای مخاطب میسازند.
چشم انتظار شمس تبریزی
مخاطبان سینما بیصبرانه منتظر و کنجکاو تماشای دو فیلم با بازی شهاب حسینی هستند؛ اولی «مست عشق» که نقش شمس تبریزی را در آن بازی کرد و دومی هم «تمشکهای وحشی» که قرار است با سپیده معافی، بازیگر ایرانیتبارِ هالیوود همکاری کند. از حسینی خواستیم توضیح مختصری درباره این نقشها و آخرین وضعیت دو فیلم بدهد، به ویژه نقش شمس تبریزی که باتوجه به تعلق خاطر و دلمشغولیهای او، قطعا با کلی عشق و انرژی و حال خوب بازی شده و این احوالات لاجرم بر دل مخاطبان هم خواهد نشست. شهاب حسینی در این زمینه توضیح میدهد: میفرماید «از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن». این اشاره نام بزرگ شمس تبریزی در مست عشق بود که این افتخار را نصیب من کوچک کرد تا در قامت و قالب ایشان ظاهر شوم و ایفاگر نقش این شخص بزرگ باشم. باوجود احترام برای سازنده اثر، تمام انگیزههای دیگر تحتالشعاع بزرگی همین شخصیت و حسی بود که نسبت به نقش داشتم. ما همه تلاشمان را کردیم اما متاسفانه واقعا نمیتوانم درباره سرنوشت و سرانجام کار اظهارنظر کنم. چون نقدهایی بسیار جدی به نوع تفکرمان دارم، اینکه چرا وقتی میخواهیم کارهایی از این دست انجام دهیم، برنامهریزی، نوع نگاهمان به پروژه و حرکتهایی که صورت میگیرد، چندان مناسب و ایدهآل نیست درحالیکه اینها خیلی اهمیت دارد. اگر بخواهم سر این حرفها را باز کنم، متاسفانه موجب دلخوری، دعوا و کژاندیشی درباره همدیگر میشود. برای همین تنها به این بسنده میکنم هرآنچه انجام شد، با عشق صورت گرفت که امیدوارم زودتر به نتیجه برسد. راستش خودم هم منتظرم. فیلم تمشکهای وحشی نیز کاری از سرکار خانم سودابه مرادیان از هموطنان خوبمان است که در آمریکا زندگی میکنند. ایشان متنی از نوشتههای سرکار خانم نغمه ثمینی را انتخاب کردند تا آن را به فیلم تبدیل کنند. مدتی روال مذاکرات برای سرمایهگذاری فیلم طول کشید. قرار است فیلمبرداری کار هم در دسامبر امسال یا ژانویه و فوریه سال بعدی میلادی باشد. البته هنوز کاملا مشخص نیست و انشاءا… به وقتش درباره این کار هم اطلاعرسانی خواهدشد.