«آشغالهای دوست داشتنی» میتواند شبیه فیلم «مادر» دانسته شود اما در مسیری کاملا برعکس، در فیلم «مادر»، مرحوم علی حاتمی، مادر را میزبان شکلهای مخالف اجتماعی و با پایگاه اجتماعی غیر همگون قرار داده بود تا به عنوانی همه ایران را در کنار هم زیر سقف قرار دهد، زن و مرد سنتی و مدرن در کنار هم فرزندان یک مادر بودند، این همان کاری است که پیش از این نجیب محفوظ در رمان مشهورش «کوچه مدق» انجام داده بود.
در فیلم «مادر» علی حاتمی، هر چهره یک پایگاه اجتماعی را نمایندگی میکند، اما در «آشغالهای دوست داشتنی» قرار است هر چهره نماینده یک تفکر و حتی یک تفکر سیاسی باشد. انتخاب اکبر عبدی، صابر ابر، حبیب رضایی و شهاب حسینی برای نمایندگی برای تفکرات سنتی، ارزشی، روشنفکری و چپ، انتخابهای درستی بود و این که هیچ کدام برای نمایندگی عمق پیدا نکردند هم به نظر انتخاب هوشمندانهای بود، چون همه اینها تصورات برخاسته از خاطرات مادر است نه شخصیتی برخاسته از تاریخ …
«آشغالهای دوست داشتنی» مثل «مادر» همه را زیر سقف جمع میکند اما یک تفاوت بسیار بزرگ وجود دارد، تفاوتی که در ماهیت دو فیلم تفاوت ایجاد میکند، در فیلم مرحوم حاتمی، همه آمدند تا شاهد رفتن مادر باشند، همه هستند و در انتها مادر است که نیست اما در «آشغالهای دوست داشتنی » همه رفتهاند و مادر مانده است. فیلم «مادر»، فیلم کمک به فرزندان است و فیلم «آشغالهای دوست داشتنی فیلم کمک به مادر!»
مادر که در تنهایی، تنها سرمایهای که دارد، چیزهایی است که در مرور سالها به عنوان ناظر مشاهده کرده و به عنوان خاطره برای خودش جمع کرده و حالا همین خاطرهها هم برایش باری است، او میدانسته بغلی همسرش، سیگار تیر پسر روشنفکرش، نامه عاشقانه پسر مذهبیاش و فشنگهای برادری که مثل پسرش میماند کجاست، اما میخواهد در خیال از خود آنها بپرسد که مخفیکاریهایشان را کجا گذاشتهاند.
مادر نمیتواند از خاطرههایش عبور کند، باید عبور کند … برای همین بازی قابها را شروع میکند تا رضایت دور ریختن را از قابها بگیرد اما حتی رضایت آنها باعث نمیشود که از دورریختن خاطرهها پشیمان نشود و به دنبال آنها نرود.
این قصه «آشغالهای دوست داشتنی » است؛ مادر هست و هنوز جان دارد، با همه رفتههایش.