نمایش «دردنوشان» نوشته و کار عمار تفتی بر پایه خاطرات واقعی است و نویسنده از خود میگوید و به بیان بهتر حدیث نفسی است که از فراز و نشیبها و گسلها و گسستهای زندگی یک هنرمند حرف میزند. مقاومت او در این پستی و بلندها که روزگارش از بدفرجامی به یاری رواندرمانگر و شیخ اجل سعدی شیرازی نجات مییابد و امروز شمه و گوشهای از آن مخاطرات و خاطرات به روایت خود بازیگر، نویسنده و کارگردان بر صحنه روایت میشود.
به این نوع روایت واقعی و زندگینامهای که همانا اعترافنامه نیز میگویند و در آن، هنرمند جسارت میکند و برای آگاهی مخاطبان بیرودربایستی از زندگی خویش میگوید و هدف نیز تنبیه و پاکسازی تن و روان است که در این چالش بزرگ از کژراهه به درآمده و با فهم خود و خدای خویشتن عاقبتبخیر شده است. این فرجامی نیک برای بازیگری که در چهل و دو سه سالگی سر و صورت سفید کرده و گرد پیری به رخسار کشیده است، گویای دشواریهایی است که دردها و رنجهایی را بر تن و روان رنجور او وارد ساخته و او با تلویحات صریحاللحن و زودگذر ما را در جریان امر خواهد گذاشت. خب شاید شنیدن آنها برای مخاطب هم راحت نباشد؛ بهویژه کسی که آشنایی قبلی با بازیگر داشته، کار را سخت میکند زیرا که آرزوی ما در همه حالات، حال خوش برای دیگران است، بهویژه برای هنرمندی که باید بنابر استعداد و توان باطنی روزبهروز پیشرفت کند و مدارج عالیه را پشت سر بگذارد.
بههر حال عمار تفتی در قالب مونولوگ و اجرای موسیقی، نمایش را عرضه میکند؛ پارهای از زندگیاش را میگوید و قطعهای از غزلیات سعدی اجرا میشود و دوباره تا به پایان… مردی که یک عمر احساس میکرده بهدلیل بیشفعال بودن، مورد توجه و محبت دیگران واقع نمیشده است چون در کودکی از پدر کتک میخورده و از مادر بیتوجهی میدیده است و ۱۵ سال با زن زندگیاش نیز با تردید در محبت زندگی میکرده تا اینکه جدایی مسیر زندگیشان را کاملا دگرگون کرده و حالا در مسیر درمان، فحوای عشق برایش آشکار شده و لب به اعتراف گشوده که دیر و دور باورت کردهام.
عمار تفتی پیراهن سفید و شلوار اتو شده و شیکی بر تن کرده و انگار قرار است در جایی مجلسآرایی کند و چنین هم میشود و محاسن سفیدش بسیار جلب توجه میکند و لحن شیرین و در عین حال پرسوز و گدازش که حکایت از دلی شکسته میکند اما تن و روان اینک احیا شده است که راحت از این مخاطرات میگذرد و مخاطب را برای حل مسائل به رواندرمانگرها توصیه میکند و ادبیات و بهویژه اشعار سعدی را راهگشا میداند. ساختار نمایش ساده و بیپیرایه است و اگر اندوه و پیچیدگیای در آن موج میزند، برآمده از نوع روایت و لحن بازیگر است که هرشنوندهای را سرشوق میآورد و این نوع روایت که تجربه زیسته هنرمند است با ارائه ادبیات خلاق میتواند در دگرگونی مخاطبان تاثیرگذار باشد و به بیان دیگر از دل برآید و بر دل نشیند.
بههر حال عمار تفتی در قالب مونولوگ و اجرای موسیقی، نمایش را عرضه میکند؛ پارهای از زندگیاش را میگوید و قطعهای از غزلیات سعدی اجرا میشود و دوباره تا به پایان… مردی که یک عمر احساس میکرده بهدلیل بیشفعال بودن، مورد توجه و محبت دیگران واقع نمیشده است چون در کودکی از پدر کتک میخورده و از مادر بیتوجهی میدیده است و ۱۵ سال با زن زندگیاش نیز با تردید در محبت زندگی میکرده تا اینکه جدایی مسیر زندگیشان را کاملا دگرگون کرده و حالا در مسیر درمان، فحوای عشق برایش آشکار شده و لب به اعتراف گشوده که دیر و دور باورت کردهام.
عمار تفتی پیراهن سفید و شلوار اتو شده و شیکی بر تن کرده و انگار قرار است در جایی مجلسآرایی کند و چنین هم میشود و محاسن سفیدش بسیار جلب توجه میکند و لحن شیرین و در عین حال پرسوز و گدازش که حکایت از دلی شکسته میکند اما تن و روان اینک احیا شده است که راحت از این مخاطرات میگذرد و مخاطب را برای حل مسائل به رواندرمانگرها توصیه میکند و ادبیات و بهویژه اشعار سعدی را راهگشا میداند. ساختار نمایش ساده و بیپیرایه است و اگر اندوه و پیچیدگیای در آن موج میزند، برآمده از نوع روایت و لحن بازیگر است که هرشنوندهای را سرشوق میآورد و این نوع روایت که تجربه زیسته هنرمند است با ارائه ادبیات خلاق میتواند در دگرگونی مخاطبان تاثیرگذار باشد و به بیان دیگر از دل برآید و بر دل نشیند.