تیم ملی فوتبال کشورمان نتوانست قطر را شکست دهد تا طلسم عدم صعود به فینال و قهرمانی در جام ملتهای آسیا از نیم قرن هم بگذرد.
روزنامه اعتماد: تیم ملی فوتبال کشورمان نتوانست قطر را شکست دهد تا طلسم عدم صعود به فینال و قهرمانی در جام ملتهای آسیا از نیم قرن هم بگذرد. آخرین قهرمانی ایران در این مسابقات در سال ۱۹۷۶ میلادی به دست آمد، تیمیکه حشمت مهاجرانی ساخت و اصغر شرفی هم دستیار اول وی بود. به بهانه پایان بازیهای جام ملتها که مصادف شده با سالگرد انقلاب اسلامی با شرفی که به عنوان بازیکن دو بار و در کسوت مربیگری یک بار قهرمانی جام ملتها را تجربه کرده تماس گرفتیم اما موضوع گفتوگو به سمت دیگری کشیده شد که در ادامه چکیدهای از آن را میخوانید.
باعث خوشحالی ما است. درباره بازیهای تیم ملی در جام ملتها صحبت کنید.
ما با تیم جوانان دو دوره قهرمان آسیا شدیم. کلا دو تا مربی بودیم اما چطوری است که الان با دوازده تا مربی نمیتوانیم قهرمان شویم؟ من و مهاجرانی قهرمانی در آسیا به دست آوردیم حالا اینها میآیند مصاحبه میکنند خب یک عذرخواهی کنند تمام شود و برود! چرا خودشان را توجیه میکنند؟ کار خودشان را بدتر نکنند. حالا بیرانوند میآید و میگوید این بهترین تیم بود ما هم میدانیم اما چه کار کردید که هفت تا گل خوردید؟ اینها چطور زبان دارند میآیند صحبت میکنند من نمیدانم!
خاطرهای از قهرمانی با جوانان دارید؟
ما وقتی به ایران برمیگشتیم و زمان جدایی بچهها بود گریه میکردند. یعنی دوست نداشتند از هم جدا شوند. ببینید چه صمیمیتی در تیم ما بود که اینها جان خودشان را برای همدیگر میدادند. مردم هم دوستشان داشتند اما الان خودشان هم خودشان را دوست ندارند! مطلبی که قاسمپور به شما گفت که من نمیتوانم بگویم و شما هم نمیتوانید بنویسید خیلی من را تکان داد! خیلی تیتر خوبی بود.
شما صحبتی درباره ناگفتههای قاسمپور دارید؟
چه میتوانم بگویم؟ فقط تیتر را دیدیم و هنوز مصاحبه را نخواندم اما اینها که به تلویزیون میروند از مردم عذرخواهی کنند. ما هم میدانیم اینها کارهای نیستند و امثال تاج باید پاسخگو باشند. بروند یکی مثل ویلموتس را پیدا کنند باز هم چند میلیون دلار به او بدهند دوباره حال همه ما جا میآید.
به مدیریت اشاره کردید به نظر شما اصلیترین دلیل ناکامی تیمهای ملی و باشگاهی ما در آسیا در چندین سال گذشته ناکارآمدی مدیران ما است؟
من فقط یک چیز میخواهم بگویم، بین تمام مصاحبههایی که دیدم یک نفر حرف درستی زد آن هم ساکت الهامی که گفت در بین ده، دوازده نفری که رفتند چه کسی میتوانست قلعهنوعی را به چالش بکشد؟ بین این مربیان کدامشان میتوانستند از قلعهنوعی ایراد بگیرد؟ یکی از اینها جراتش را داشتند بگویند چی درست است چی غلط؟ تا در واقع به او کمک کنند. حالا یک خاطره برای شما بگویم.
بفرمایید!
من که دیگر نمیتوانم مربی شوم اما تجربیاتم را که در اختیار دارم میتوانم جای آقای نبی باشم. خیلی هم خوب میتوانم باشم و کمک کنم اما آن خاطره را بگویم، از طرف فدراسیون دو ماه مامورم کردند بروم انگلیس تا بازیکنان اسکاتلندی که همگی در انگلیس شاغل بودند را زیر نظر بگیرم. در آنجا یک خبرنگاری بود که همه جا با من بود و من هم تمام بازیکنان اسکاتلندی را زیر نظر گرفتم. مهاجرانی از من سوال میکرد اما تصمیمگیرنده خودش بود. به او گفتم حشمت! اسکاتلند تیم خوبی است که ما زورمان به آنها نمیرسد. کاپیتان اسکاتلند اعجوبهای بود! قد او اندازه داناییفر اما شانههایش دو برابر بازیکن ما! گفتم اگر ده به ده بازی کنیم شاید کمتر گل بخوریم یا مساوی کنیم. از من پرسید کی را بگذارم؟ گفتم داناییفر! حشمت گفت خودت را مسخره کردی؟ گفتم تو سرمربی هستی و من مربی. من به تو دروغ نمیگویم و بعد رفتم توی اتاقم، بعدش جلالی که کار مطبوعات تیم ملی را میکرد آمد صدایم کرد، گفت حشمت خان با تو کار دارد رفتم به من گفت کدام بازیکن بازی کند؟ گفتم داناییفر. هیچ کی فکرش را نمیکرد که او بازی کند اما به میدان رفت و یک گل هم زد و از همانجا به امریکا رفت و زندگیاش تغییر کرد. خب اینجا نقش کمک مربی چی بود؟ اینها را الان میگویم و آن زمان «من من» نمیکردم! در بین اعضای فنی کنونی کدامشان جرات دارند روی حرف قلعهنوعی حرف بزنند؟ آن آقایی که به عنوان سرپرست روی نیمکت مینشیند. نامش چیست؟
نبی را میگویید؟
آقای نبی کجای فوتبال بوده؟ ما کجای کار هستیم؟
آخرین بار به عنوان مربی روی نیمکت تیم ملی بود که کشورمان قهرمان آسیا شد. چرا پس از گذشت نیم قرن دیگر قهرمان نشدیم؟
این را بگویم که انقلاب شد من را گرفتند و گفتند چرا ولیعهد را نکشتی؟ من کارهای نبودم و مهاجرانی تصمیم میگرفت که بروم تمرین دهم. بعد من را گرفتند و گفتند چرا ولیعهد را نکشتی؟ گفتم مگر الکی است! بعد من را رها کردند و من هم مملکتم را ول کردم و رفتم که چندین سال از وطنم دور شدم. اما درباره سوال شما بگویم علت قهرمان نشدن ما برمیگردد به آدمهایی که این کاره نیستند سر کار هستند. یکسری کوتولهها که فوتبال را نمیشناسند. به قلعهنوعی که فوتبالی است کار ندارم اما این خرابه زمان میخواهد درست شود. تازگی دیدم خیابانی هم اعتراض میکند درود به شرف او. یک خاطره دیگر هم میخواهم بگویم!
محور گفتوگوی ما تغییر کرد. خاطرات شما جذاب و خواندنی است! بفرمایید.
ما در نپال بودیم و آنجا سرزمین فراموششدگان است یعنی اروپاییها در آنجا از بس مواد میزدند که همانجا میماندند. تیم ما دو تا دکتر و فیزیوتراپ برای آن مسابقات داشت، مشکل دارو داشتیم. دکتر تیم ملی آمد به من گفت دکتر بیت امام هستم، گفتم دارو چی داری؟ گفت ندارم! گفتم چرا دارو نداری؟ به دکتر گفتم کجا امام گفته بدون دارو با تیم بیایی که جلوی عربها خجالت بکشیم! خلاصه اینکه نصف داروها را با کمک پزشک دیگر به بچهها رساندیم. اینها را مینویسید؟
بله. اگر تمایل دارید که مینویسم.
صد درصد. من از خدایم است اینها بخشی از تاریخ شفاهی فوتبال ما است.
به نیمکت شلوغ تیم ملی اشاره کردید اما تعداد افراد متفرقه هم در قطر زیاد بود.
دیدم تیتر خوبی نوشتید که اگر قهرمان میشدیم چندین میلیارد برای ما آب میخورد. اینها رگ ندارند؟ رگ سیب زمینی از رگ بعضی از مسوولان ما بیشتر است! اینها را بنویس. بنویس ما فوتبال را بازی کردیم و به حرف همه گوش میدادیم. یک روز یکی آمد سر اردوی تیم ملی که خیلی هم قاطی بود گفت شما برو من تیم ملی را برای جامجهانی آرژانتین آماده میکنم شما برو خانه! حشمت گفت باشد! یعنی ما تا این حد با مردم نزدیک بودیم و از طرفی حرفمان را میزدیم. البته کار شما مطبوعاتیها هم ایراد دارد که نمینویسید!
شک نکنید مینویسیم.
میبینیم!
به گذشته اشاره کردید. سوال دیگر اینکه پاداش صعود تیم ملی به جام جهانی۱۹۷۶ هم جنجالی شده بود؟
ما از جامجهانی برگشتیم فیفا ۷ میلیون پاداش داد. مرحوم فکری جوری پولها را تقسیم کرد که پاداش او بیشتر از ما شد! به حشمت مهاجرانی ۴۰ هزار تومان پاداش داد و به من۲۰هزار تومان! حشمت میترسید اما من نمیترسیدم. به او گفت تو از همه جا پاداش گرفتی به ما پاداش کمی دادی. حشمت میترسید او را بکشند چون مرحوم جزو چپیها بود! الان هم از سهم واردات خودرو باید به ما هم بدهند. آن ۷ میلیون دلار به تمام ایران رسید. البته خیلی چپ داشتیم که خودشان را چپ میدانستند حالا هم شما بنویسید حق ما را بدهند.
صحبت پایانی؟
ما نباید از کشورهای عربی میباختیم. در تیم ارتش بازی میکردم به دیدار تیمسار آریانا میرفتیم او به ما میگفت با کشورهای عربی که بازی میکنید دستتان آهن باشد با دستکش ابریشمی. یعنی دست آنها را خرد کنید! چون اینها ما را دوست ندارند! ما طوری بازی میکردیم و برنده میشدیم که آن یارو، صدام سیگارش را میجوید! الان با اینهمه کمکی که به عربها میکنیم درون زمین میخواهند پای بچهها را بشکنند. در جواب خوبی ما انگار با دشمنشان بازی میکنند. قبل از انقلاب افتخار میکردند که فارسی صحبت میکنند، عراقیها یک بازیکن داشتند به نام طارق وقتی به ایران میآمد از او نتیجه را میپرسیدیم، میگفت مگر عرب میتواند عجم را ببرد؟ یعنی به لحاظ روحی قبل از اینکه با ما بازی کنند بازنده بودند.