کارگردان، بازیگر و مدرس سینما و تلویزیون است. بازیگری را با حضور در تله تئاتر «کشتی نوح» آغاز و بعد از آن در آثار نمایشی بسیاری ایفای نقش کرد. او توانست در سریال «فقط به خاطر تو» با نقش ستار بیابانی بدرخشد و مورد توجه قرار بگیرد. رامتین خداپناهی تجربه بازی در سریالهای تاریخی را هم دارد.از جمله: بانوی عمارت و گیلدخت که جزو آثار پربیننده و پرمخاطب تلویزیون محسوب میشوند.او در طول سالهایی که در عرصه هنر فعالیت میکند، با سریالهای بسیاری برای طرفدارانش خاطرهسازی کرده است. ازجمله مجموعههای: برای آخرین بار، یک وجب خاک، گسل وپریا.خداپناهی این شبها سریال «رخنه» راروی آنتن شبکه یک دارد. مجموعهای امنیتی، علمی و خانوادگی که خداپناهی در آن نقش یک نخبه و دانشمند را بازی کرده است.
شما پیش از سریال «رخنه» تجربه بازی در سریالهای پلیسی را داشتهاید. اما فکر میکنم این اولین بار است که مقابل دوربین یک سریال امنیتی رفته و نقشی را ایفا کرده اید که به خاطر اهمیتی که دارد، حساسیت بسیاری ایجاد میکند. از فضای متفاوتی که در این سریال تجربه کرده اید میگویید؟
همانطور که گفتید، کار پلیسی اکشن بازی کرده بودم اما تجربه بازی در چنین نقش و ژانری را نداشتم. من فیلمنامه را دوست دارم و به نظرم کار خوبی است و در واقع میتوانم بگویم از اصول فیلمنامه نویسی بهره مند است. البته همه کارها از نوشته تا اجرا طبیعتا دچار ضعفها و نقصهایی خواهد شد ولی به گمان من نوشته خوبی است. با اینکه خانم امینی فیلمنامهنویس شناخته شده ای نیست و تجربیات زیادی در این زمینه ندارد اما از پس این ژانر خوب برآمده است.
شما جزو بازیگرانی هستید که به واسطه تجربیاتی که در این زمینه دارید، قطعا با ایده سر صحنه میروید. با این حال فیلمنامه این سریال به لحاظ اهمیتی که در موضوع دارد، چقدر این امکان را به شما میداد که بتوانید خلاقیت داشته باشید و ایدههایتان را در بازی پیاده کنید؟
فیلمنامه دچار تغییرات بسیاری شد که به هر حال طبیعی است. چون معمولا میگویند فیلمنامه سه بار بازنویسی میشود. یک بار توسط نویسنده، یک بار توسط کارگردان و یک بار هم توسط بازیگر. چون فیلمنامهنویس که در زمان نگارش، نمیداند چه بازیگرانی قرار است آن نقشها را بازی کنند. ما هم به عنوان تیم اجرایی انرژی را با خودمان وارد کار میکنیم که طبیعتا اثر را دچار تغییراتی میکند. من همیشه مثالی در این باره میزنم. اینکه سالهای سال است که آثار شکسپیر اجرا میشود. اما از یک اثر هزاران اجرا در آمده است. اجراهای متفاوتی که ربطی به همدیگر ندارد. در سریال رخنه هم همین طور است. ممکن است آقای غفاری به عنوان کارگردان این اثر از یک دریچهای به این موضوع نگاه کرده باشد و کارگردان دیگری اگر این سریال را میساخت، به گونهای دیگر میشد. حتی نگاه بازیگران هم به یک نقش متفاوت است. تلاش هر بازیگری بر این است که نقش را از فیلتر ذهنی و ادراکی و احساسی خودش عبور بدهد و به یک کنش و واکنشی برسد. در اینجا حتی پارتنرها هم تاثیرگذار هستند. یعنی ممکن است اگر من پارتنر نادر فلاح نبویم، تیم نادر به جای دیگری میرسید.
دلیل اهمیت بازیگر متقابل همین مسأله است که شما گفتید. به هر حال میتواند روی کار بازیگران دیگر تاثیرگذار باشد. با این حساب از تعاملی که با نادر فلاح داشتید بگویید؟ چون هر دو بازیگر با تجربه ای هستید، چقدر از بازی هم شناخت داشتید و توانستید همدیگر را در کار حمایت کنید؟
بله پارتنر خیلی مهم است. البته من با نادر فلاح پیش از رخنه همکاری نداشتم. اما از آنجایی که او هم سابقه بازیگری بیش از دو دهه دارد، تجربیات تئاتری دارد و سالهای بسیاری است که مقابل دوربین سینما و تلویزیون هم بازی میکند، خیال بازیگر را در کار راحت میکند. چون مقابل بازیگری کار میکنی که پر از تجربه است و حتی چالشهایی که در کار داری هم زیبا میشود. حتی بده بستانهایی که داریم تا بتوانیم این نقشها را به کمال و پختگی برسانیم، همگی زیبا خواهد بود. درست مثل یک تیم موفق فوتبال است که ۱۱ نفر در زمین بازی میکنند تا به نتیجه مطلوبی که میخواهند برسند. بنابراین پارتنر بخش بسیار مهمی از کار است که میتواند منبع انرژی بسیار خوبی در کنار شما باشد و نبودنش خلأ بسیار بزرگی در شما ایجاد میکند.
برای رسیدن به این نقش نیازی به مطالعه و تحقیق داشتید یا فیلمنامه به قدری کامل بود که در کنار هدایت و راهنمایی کارگردان توانستید به نقش مهمی چون ناصر مهرآور برسید؟
در این سریال از نظریات متخصصین و کارشناسانی که در کنار ما بودند، بهره مند شدیم و خیلی از راهنمایی آنها استفاده کردیم تا بتوانیم در بخش علمی کار اشراف پیدا کنیم. نکته بعد اینکه در لوکیشنهایی حضور پیدا کردیم که واقعی بودند و ساخت و سازی در کار نبود، میتوانم بگویم جزو اولین تیمهای فیلمسازی بودیم که به این مکانها ورود پیدا کردیم. این خیلی به ما کمک میکرد. چون میدانستیم که دکور نیست و همه چیز واقعی است. یعنی ابزار و لوکیشنها همه واقعی و باورپذیر است و تیم تخصصی که ساعتها کنار ما بودند و توضیحاتی ارائه میکردند، خیلی در پیشبرد کار کمک میکرد.
ناصر مهرآور ابعاد مختلفی در شخصیتش دارد. هم در جایگاه یک پدر و همسر و هم در جایگاه یک چهره علمی. مخاطب این وجوه و ابعاد شخصیتی این نقش را میتواند به خوبی درک کند. نکته ای که در این میان حائز اهمیت است، این که دکتر مهرآور مدام در معرض ترور قرار دارد. اما به قدری در این زمینه خونسرد است که نمیتوان نگرانی از ترور شدن را در ذات او احساس کرد. این مسأله عمدی بود و در فیلمنامه به این نکته اشاره ای شده بود؟
من این شخصیت را دو بخش دیدم. یکی شغل این آدم است که خب به هر حال دانشمند یا نخبه است و دیگری دغدغههای شخصی است که هیچ ربطی به شغلش ندارد. ناصر یک دانشمند است، اما وقتی وارد حریم خانه میشود، شخصیتش متفاوت است. چون در خانه پدر و همسر است و وظایف و دغدغههای خودش را دارد. درباره نگرانی اش از ترور هم باید بگویم وقتی کسی وارد چنین کاری میشود و چنین شغلی را انتخاب میکند، یک توانمندی در وجودش هست که تصمیم میگیرد در مقدمترین خط جنگ بجنگد. اگر این توانمندی در آن آدم نبود، چنین شغلی را انتخاب میکرد. از طرفی ناصر به این باور رسیده و پذیرفته که ترور هم بخشی از شغل اوست آگاهانه شغلش را انتخاب کرده است. درست مثل یک خلبان که همیشه به پرواز فکر نمیکند و بخشی از کارش هم سقوط است. مثل عشق و نفرت در هم تنیده شده و مرزی ندارد.
برخی از مخاطبان این تصور برایشان به وجود آمده که شباهتهایی بین شخصیت ناصر مهرآور و شهید محسن فخری زاده وجود دارد. آیا این سریال واقعا برداشتی از زندگی این شهید است یا شباهتهایی بین شخصیتهایی از این دست وجود دارد؟
می توانم بگویم من پنج شش نفر از این افراد را شبیه به ناصر مهرآور دیدم که هر کدامشان نظرشان بر این بود که نقش آنها را بازی میکنم(می خندد). اما نقش خاصی مدنظر ما نبود. البته این سؤال را باید تهیهکننده، نویسنده و کارگردان پاسخ بدهند. ولی خب گمانهزنیهایی در این زمینه برای عده ای وجود دارد. البته ممکن است نویسنده از اتفاقاتی که برای شهید فخری زاده افتاده، وام گرفته باشد. اما اینکه خط به خط بر اساس زندگی ایشان باشد گمان نمیکنم.
معمولا در سریالهای امنیتی، مخاطب با مسائل عاطفی و خانوادگی کمتر روبهرو میشود و محوریت داستان، ماموریتهاست. اما در این سریال هم بحث علمی و امنیتی مطرح است و هم مسائل خانوادگی. به خصوص مسأله ازدواج فرزندان عباس و ناصر. به نظر شما لازم بود که در یک سریال امنیتی تا این حد وارد روابط خانوادگی شویم؟
الان که به عنوان مخاطب، سریال را تماشا میکنم، احساس میکنم جا داشت که روابط پخته تر میشد. اما به گمانم بسیار ضروری است. من را یاد فیلم «مخمصه» مایکل مان میاندازد.بنابراین فکر میکنم چالش خوبی بودوهمه ابعاد این شخصیت باید بررسی میشد. اتفاقا خوب است که این رابطهها را روانشناسی کنیم.شاید برای شما به عنوان مخاطب این سؤال پیش بیایدکه چرا ناصردر برخی سکانسهاعصبی است؟چون جداازحساسیتکار،مشکلات ساختاریکه خانواده با این شغل دارند،باعث این عصبانیتها میشود.
از آنجایی که شما تدریس بازیگری هم میکنید، نگاه جدی که در شما و بازیگران نسل شما به این حرفه وجود دارد را در بازیگران جوان امروز هم میبینید؟
اتفاقا بخشی از بازیگران این سریال از شاگردان من هستند.
به نظرتان اشتیاق وصبوری راکه شمادرروزهای اولی که وارداین حرفه شدید،داشتید رادرجوانان جویای بازیگریمیتوانید ببینید؟
نه متاسفانه. ما محصول یک شرایط و دوره دیگری هستیم ودرشرایطی که ما زیست کردیم،تا این حد همه چیز دردسترس نبود. شما باید در آن دوران خودت حرکت میکردی، تلاش وکوشش میکردی اما امروزه این سهل الوصول بودن خیلی ضربه میزند. یعنی به نظر من بزرگترین مشکلی که این روزهاهست،عدم مطالعه وعدم دانش وتلاش برای دانستن وخواندن و دیدن است. حاشیه مهمتر از متن شده است. شوقی یاپرسشی دردرون مابودکه با ابزاری مثل تئاتروسینما میخواستیم به این پرسشهاپاسخ بدهیم.مانیامده بودیم که صرفا دیده شویم. آمدیم تا یک ارتباط برقرار کنیم و پاسخ چراییمان را بگیریم اما متاسفانه این اتفاق امروزه نمیافتد.
خیلی از چهرههای جوانی که وارد این عرصه میشوند، به دنبال الگو یا بهتر بگویم تقلید از یک هنرمند سرشناس هستند. به همین دلیل بازیها شبیه به هم میشود. آیا زمانی هم که شما وارد این عرصه شدید، الگویی داشتیدو یا اینکه میخواستید موفقیت فلان بازیگر را تجربه کنید؟
بله تمام تلاش ما این بود که مثل زنده یاد خسرو شکیبایی شویم. یادم میآید آنقدر این اشتیاق در من وجود داشت که سرانجام در فیلم «صبحانه ای برای دو نفر» همبازی شدیم و رفاقتی بین ما ایجاد شد و ادامه پیدا کرد. اصلا بعد از فیلم «هامون» ما هم هامون باز شدیم. اما این روزها همه دنبال شباهت هستند تا به جایگاه بازیگر مورد علاقه شان رسیدن. به هر حال هر جامعه ای نیاز به قهرمان و یا الگو واره دارد. به گمان من ان فرایندهایی که این مشکل را شکل داده باید مورد بررسی قرار بگیرد. باید دید جامعه دچار چه خلاهایی شده که حاضر است در کنار ارزان ترینها بایستد و الگوبرداری کند. چه در موسیقی و چه در سینما. یعنی سطح مطالبهها خیلی پایین آمده است.