«کتاب سبز» یا همان Green Book، فیلمی در ژانر کمدی-درام و درباره یک محافظ ایتالیایی-آمریکایی به نام تونی لیپ (ویگو مورتنسن) است که برای پول حاضر است هر کاری بکند، از دزدیدن کلاه ثروتمندان گرفته تا شرکت در مسابقه هاتداگخوری! این فیلم محصول سال ۲۰۱۸ آمریکاست و در خلاصهاش میخوانیم «یک محافظ ایتالیایی (تونی)، راننده یک پیانیست آفریقایی (شرلی) میشود تا او را در یک تور موسیقی همراهی کند و… ». در این مطلب، بعد از مرور جوایز زیادی که این فیلم برده، به درسهایی روانشناسانه اشاره خواهیم کرد که بینندههای این فیلم را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
جوایزی که این فیلم دریافت کرده است
کتاب سبز در نود و یکمین دوره جوایز اسکار بعد از پنج نامزدی، برنده سه جایزه اسکار در رشتههای بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد. این فیلم همچنین برنده جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی شده و از سوی انستیتوی فیلم آمریکا، یکی از ۱۰ فیلم برتر سال لقب گرفت.
نمره قابل قبول در حوزه سبک زندگی
این فیلم که نسخه قانونی آن با دوبله فارسی توزیع شده رتبه قابل قبولی را از منتقدان دریافت کرده و میتواند در حوزه سبک زندگی هم نمره خیلی خوبی را از مخاطبانش بگیرد زیرا داستان، لایههای مختلفی دارد که میتوانیم نمود بیرونیاش را در زندگیمان ببینیم. مثلاً موضوع «نژادپرستی» که با پس زدن یک سیاهپوست نمایش داده شده است، ما را یاد «تعصب غلط» میاندازد. «جزماندیشی»، «مطلقنگری» و «تعصب»، ویژگیهای ناهنجاری هستند که اجازه نمیدهند افراد، طور دیگری فکر و رفتار کنند، درحالیکه «پذیرش» و «انعطافپذیری روانشناختی»، لازمه سلامت روانی هستند. در این فیلم، شاهد تعصب مردمی هستیم که نمیتوانند کسی را که با آنها متفاوت است بپذیرند حتی اگر این تفاوت، در حد پوست تیره یک نفر باشد! پس همین تعصب، مجوزی میشود برای این که سادهترین حقوق یک نفر نادیده گرفته شود. متعصبها، چارچوبهای سفت و سختی دارند و اجازه نمیدهند کسی، خدشهای به نظام فکری، هیجانی و رفتاریشان وارد کند. تعصب، گلوله بیرحمی است که «صلح» را نشانه میگیرد. با جزماندیشی، نمیشود صلح و همدلی را در خانواده، اجتماع و جهان شکل داد.
پذیرش تفاوتها و مهارت تغییر
دقیقههای فیلم سپری میشوند و هر بار با خودتان درباره دو شخصیت اصلی داستان میگویید «چقدر تفاوت! چقدر تضاد و تناقض!». این تفاوتها در دل سفری دو ماهه، روایت میشود. درست شبیه زندگی که مثل یک «سفر» است. در زندگی واقعی، همسفرهایمان کاملاً شبیه ما نیستند. اما آیا حاضریم آنها را همانطور که هستند، بپذیریم؟ در شرایط مختلف، میبینیم تونی و شرلی (که اتفاقاً خودشان هم تعصبهای خاصی دارند)، بالاخره تن به تغییر میدهند و از برخی تعصبهایشان کوتاه میآیند. شاید خندهدار به نظر برسد اما «تغییر» در این فیلم، خیلی هم پیچیده نیست. مثل وقتیکه شخصیت با دیسیپلین و منظم داستان، مرغ کنتاکی را با دست میخورد! و حتی تغییرات بزرگتری مثل اینکه تونی، تصمیم میگیرد به اولویت خودش (خانوادهاش) متعهد بماند و برخلاف قبل به خاطر پول، هرکاری را انجام ندهد. بنابراین یک پیشنهاد کاری را رد میکند.
تنوع به جای یکنواختی
«کتاب سبز»، نمایش تمام عیاری است برای تمرین طور دیگر زیستن. این که بتوانیم وجههای مختلف شخصیتمان را تجربه کنیم. اگر همیشه عصبانی هستیم، خویشتنداری را تمرین کنیم. اگر همیشه اجازه میدهیم حقمان را بخورند، با قاطعیت از خودمان دفاع کنیم. اگر همواره، دنبال پول بیشتر هستیم، فراغت و لذت را هم تجربه کنیم. اگر همیشه زندگی عاقلانهای داشتیم، عاشقپیشگی را هم چاشنی روزگارمان کنیم. کتاب سبز، این اگرها را به تصویر میکشد. شاید خیلیهایمان، ثبات را با یکنواختی اشتباه بگیریم. بعد از مدتی میبینیم زندگیمان، تنوعی ندارد و به این بهانه که «آخه من باثباتم و همیشه باید یه مدل رفتار کنم!»، دچار رکود میشویم. یادمان نرود اگر تعصب به شکل موذیانهای در زندگیمان رخنه کند، اسیر «زندگی تکراری» میشویم.
خانواده دوستی و عاشقانه زیستن
«دلتنگی»، محصول طبیعی و البته ناخوشایند فاصله است. فاصله میان کسانی که همدیگر را دوست دارند، بهقدری تلخ است که میتواند طرفین یک رابطه را دلسرد کند یا کل رابطه را از بین ببرد. اما گاهی، امکانی برای حضور فیزیکی افراد کنار همدیگر نیست. اتفاقی که ممکن است بین زوجها بیفتد. تونی به خاطر این مأموریت کاری، از همسرش دور است. اما چاره چیست تا بتواند فاصلهها را کم کند؟ «نامههای عاشقانه»، ترفند خوبی هستند تا عشق و مهربانیها بیشتر از قبل شوند. «خانوادهدوستی»، بهعنوان یک اولویت مهم زندگی، میتواند به حال خوب آدمها کمک کند. گاهی ممکن است ما آدمها کنار هم باشیم اما روحمان جای دیگری پرسه بزند. اگر دورهمیهای ساده و صمیمیتهای خانوادگی را پررنگتر کنیم، موقعیت تازهای فراهم میشود تا به شکل واقعی (جسم و روحمان)، کنار هم جمع شوند. خانواده دوستی، برای تونی یک اولویت است و وقتی از سفر برمیگردد، خستگیها و دلتنگیاش را با حضور در جمع خانواده، جبران میکند.
تنهایی که نباید انتخاب ما باشد
ما معمولاً قدرت انتخاب را ستایش میکنیم ولی کم پیش میآید که در واقعیت، سراغ انتخابهای خودخواسته برویم. پس منتظر شرایط میمانیم تا اتفاقات مختلف را برایمان رقم بزند. در فیلم کتاب سبز، وقتی تونی به شرلی میگوید: «شاید بد نباشه برای برادرت، یه نامه بنویسی»، با این جواب روبه رو میشود که «اگه بخواد ازم سراغی بگیره، میدونه کجا هستم». بعد تونی با اطمینان میگوید «اگه من بودم، منتظر نمیموندم. میدونی، دنیا پر از آدمهای تنهاست که میترسن اولین قدم رو بردارن». خیلی وقتها، «تنهایی»، انتخاب ماست و همین انتخاب هم مسئولیتهای خاص خودش را دارد. ترس و تردید، موانع هیجانی بزرگی هستند تا ما اولین قدمهای زندگیمان را برنداریم و چه مقصدهای دلچسبی که به دلیل انتظارهای واهی، از دست شان میدهیم.
سبک زندگی معنادار
دکتر شرلی، بعد از اجرای موسیقی در یک کافه بینراهی سیاهپوستان با خودش میگوید: «خوش گذشت. باید ماهی یکبار، اجرای رایگان داشته باشم». شرلی معنای زندگیاش را بارها در «پول» خلاصه کرد و همان نتیجههای قبلی نصیب اش شد اما تجربه جدیدش در کافه، به او ثابت کرد میشود با شاد کردن دیگران، معنای جدیدی برای زندگی خلق کرد. دکتر شرلی، کسی است که استعداد نوازندگیاش را شکوفا کرد. او در شرایط دشوار و متعصبانهای که موجودیتی برای سیاهپوستها قائل نبودند، تاب آورد و با سرسختی ادامه داد. به هر حال، «کتاب سبز» فیلمی است که کمک میکند خودتان را ببینید و از خودتان بپرسید آیا میخواهم متعصب باشم و سبک زندگی «همان همیشگی» را انتخاب کنم یا میخواهم مثل تونی و شرلی، بعضی از ویژگیهایم را تغییر بدهم؟