به گزارش دیدار امروز،روز به روز روزهای جوانی، قصه است. یک قصه دور و دراز که می تواند سرآغازی سخت و پایانی زیبا داشته باشد، یا سرآغازی زیبا و پایانی …؟ به گفته نادر رفتاری صاحب کنونی چلوکبابی رفتاری هیچ پایانی نمی تواند بد باشد مگر اینکه خدا نخواهد! نادر رفتاری با حضور در دفتر خبرگزاری برنا از جوانی و راز موفقیت خود گفت…
– از کجا شروع کنیم؟
بگذارید از تاسیس رستوران بگویم، درسال ۱۲۸۹ پدربزرگ من با تاسیس مجموعه رفتاری و بعد هم که به پدر و عمویم رسید و نسل سوم هم که به دست من افتاد و این تنها به دلیل علاقه بود. من در انگلیس مکانیک خواندم که هیچ ربطی به آشپزی ندارد، پس از آن هم که به ایران برگشتم به خاطر علاقه و سابقه و زحمت چندین ساله مجموعه و دو نسل قدیم بود که به سراغ شغل خانوادگی مان رفتم. همیشه یک سری از انسانها باید فدا شوند تا کار ادامه پیدا کند! این کار شبانه روزی است و روابط عمومی قوی می خواهد، گذشت می خواهد از تمام چیزهایی که دوست داری…تا زمانی که تنها هستی علاقه ات متعلق به خودت است اما وقتی که تشکیل خانواده می دهی این علاقه تقسیم می شود بین همسر و فرزندان. به نظر من آنها در اصل فدا شدند چون درست زمانی که همه تعطیل هستند، تو باید سر کار باشی و این یعنی فدا می شوی که مردم راضی باشند.
– فکر می کنید چرا موفق شدید؟
من به تمام چیزهایی که جوان ها علاقه داشتند، علاقه داشتم اما همیشه اولویت اول من کارم بوده و بعد زمانی را به تفریح اختصاص میدادیم. از چهار صبح تا دوازده شب کار می کردم اما حتی زمانی که مثلا بیرون از رستوران می خواستم چیزی بخرم با موتور می رفتم و همان را هم به حساب تفریحم می گذاشتم.
– جوانی یعنی چه؟
جوانی یعنی موفقیت. به نظر من خانواده ها به جوانهایشان زیاد بها میدهند، تحویلشان می گیرند. به عنوان مثال بچه های من حتی نیاز ندارند کار کنند اما در کنار درس خواندن به کار هم می پردازند. به نظر من اگر پدر و مادر کاری از بچه اش بخواهد، بچه بهتر بار می آید و مسئولیت پذیر می شود. اکثر ازدواجهای الان که به طلاق کشیده می شوند اکثرا به همین دلیل هستند. البته قابل ذکر است که من شغل خانوادگی و خوش نامی را دوست داشتم، این را هم بگویم که خوش نامی با معروفیت فرق می کند. ولی تا کنون هر جا صحبت می شود از خوش نامی ما می گویند و این یعنی موفقیت.
– در چه سالی شروع به کار کردید و با چه نیتی؟
اصلا به این نیت رفتم که موفق باشم، در هر کاری اگر نیتت موفقیت باشد حتما موفق خواهی شد. مگر اینکه فقط خدا نخواهد که تو موفق نباشی، من در دوران جوانی ایران نبودم و ۱۸ سالگی برگشتم. همان زمان هم ازدواج کردم، به نظر من این که می گویند سن ازدواج بالا رفته کاملا اشتباه است! زمانی که سنت کم باشد دو نفر در کنار هم پخته می شوند. شاید یکی از دلایل ناموفق بودن ازدواجها دخالت خانواده باشد.
– اگر روزی از نو متولد شوید؟
دوباره همین کار و همین زندگی را از نقطه صفر شروع می کنم. شاید باور نکنید من از صفر و از پایین ترین حد شروع کردم. البته تصمیمم بر این بود که یک روز فرمانده این کار شوم. اما نسل جوان ما انگیزه ندارند. در کنار این کار، کارهای دیگری هم انجام دادم، تمام کارهای رستوران را تجربه کردم. اگر کسی در رستوران هم نباشد، خودم کار می کنم و تجهیزات کامل نیست اما شروع کردیم. وقتی تصمیم به انجام کاری می گیرم فکر نشدنش را نمی کنم.
– این شروع چطور باید باشد؟
اگر کاری را شروع کنی، حتی اگر یک نفر از کنار شما درآمدی داشته باشد آدم موفقی خواهی بود.
– به فکر گسترش کار در خارج از تهران یا حتی ایران هستید؟
تا کنون شعبه های خارج از تهران نداشتیم، اما پیشنهاد داشته ایم. حدود ۱۰۵ سال است که تابحال حفظ شده و سی سال است که من مدیریت را بر عهده دارم و صاحب امتیاز هستم. به نظر من شروع هر کاری نیاز به کار گروهی قوی دارد که هنوز در فرهنگ ما بستری خام دارد و کاملا اجرایی نیست.
– فکر می کنید چرا جوانان امروز بی انگیزه تر از نسل قبل خود هستند؟
ما برای سختی به دنیا آمدیم ولی اگر می خواهی موفق باشی باید سختی ها را به جان بخری. اگر کارت را درست انجام بدهی و سخت نگیری، به نظر من جوانان همین اول که میخواهند سر شغلی بروند دوست دارند بهترین پست را بگیرند. اما اگر تجربه نداشته باشی، بهترین کار را ه به تو بدهند کار را نابود میکنی. باید سعی و خطا کنی و سنگ زیرین آسیاب باشی اما بدیها را یاد نگیری. جوانهای ما نمیخواهند زیر بار حرف کسی بروند.
– و این به چه دلیل است؟
یکی از دلایل غرور جوانها خانواده است، آدم باید سختی بکشد تا به چیزی که میخواهد برسد، در انگلستان هم ظرفشویی می کردم با اینکه نیازی به کار نداشتم. زمانی بود که دوستم میخواست به دلیلی به ایران برگردد و از من خواست تا زمانی که برگردد جای من باشد و این شد که من ماندگار شدم. همیشه عاشق کار بودم، یک روز که رستوران فوق العاده شلوغ بود و صاحب رستوران به هم ریخته بود، از او پرسیدم په شد؟ یادم نیست چه گفت اما مثلا کاری را می خواست و من گفتم می توانم انجام بدهم. تعجب کرد اما گفتم که پدرم بزرگترین رستوران ایران یا حداقل تهران را دارد. گفتم برای کار در آنجا هیچ نیازی ندارم و تنها به خاطر دوستم ایستاده ام. همان شد که آنجا غذای فرنگی را یاد گرفتم و آشپزی کردم. این علاقه بود که مرا به سمت کار می کشاند.
– در این دوره خیلی ها برای انجام کارها کلاس می بینند، مثلا برای آشپزی. به نظر شما این افراد موفق خواهند شد؟
خیلی ها فکر می کنند اگر کلاس دیدند، از بقیه جدا هستند و بالاتر، اما کارگری که چند سال جلوتر از او شروع کرده و کارش بهتر است را قبول ندارند.
– جوانی در یک عبارت؟
عشق به آینده
– چرا هنوز خیلی از جوانها منفی بافی شان بیشتر از مثبت بودنشان است؟
آنها میخواهند که آینده را تیره و تار ببینند، جوانان ما فقط رویا پردازند. جوانها آنقدر که به مهاجرت و کارهایی که در آنجا می خواهند انجام بدهند فکر می کنند که فکر نمی کنند اگر کاری که می خواهند در آمریکا انجام بدهند همین جا انجام بدهند، چه بسا موفق تر خواهند بود.
در گذشته مثلی بود که می گفتند اگر می خواهی کسی را بدبخت کنی بیشتر از لیاقتش به او پول بده! وقتی می خواهند به جوانان ما حق و حقوق واقعی شان را بدهند زیر بار نمی روند و این مشکل جوانان شهرهای بزرگ و بخصوص پایتخت است. ما همه را مقصر می دانیم الا خودمان…