عموم مردم وقتی حرف از سینما زده میشود، یاد سینمای بدنه و تجاری میافتند؛ سینمایی که جزو جداییناپذیر سینمای هر کشوری است اما در کنار آن، گونهای از سینما وجود دارد به نام سینمای مستقل و هنری که کمتر به آن توجه میشود و اگر مخاطب پروپا قرص سینما نباشید، احتمالا نام آنها به گوشتان هم نمیخورد.
بیتردید بهترین نقطه شروع فیلم شما نام آن است، بهویژه که در خود اثر نیز به آن اشارههایی شده است. سؤال اصلی این است: چرا آذر هفت صبح؟
ابته باید بگویم نام قبلی فیلم «فریدِ؟ میگه ساعت هشت» بود و بعد در حین کار به اسم آذر هفت صبح رسیدیم. چون قصه این فیلم در آذرماه به ذهن من رسید و در همین ماه نیز نگارش آن انجام شد. در فیلم بخشی وجود دارد که به مهاجرت برخی از شخصیتها در این ماه اشاره میشود و من دیدم که این موضوع جالب است که به عنوان اسم فیلم هم انتخاب شود. در واقع، اسم فیلم مرتبط است با مهاجرت دو تا از شخصیتهای فیلم.
یکی از بارزترین ویژگیهای فیلم، شیوه روایت غیرخطی آن است. چه عواملی شما را به انتخاب این نوع روایت سوق داد و آیا الگوی خاصی در ذهنتان بود که به این سبک روایت دست یابید؟
بخشی از این قصه براساس واقعیت بوده و اتفاقاتی است که برای خود من افتاده، البته که بخش کوچکی از فیلم را شامل میشود. پس از این مواجهه، طرح یک فیلم بلند شکل گرفت و در نهایت این فیلم ساخته شد. در طول زمانی که فیلمنامه را مینوشتم، شاید این نوع روایت در مخیله و پسذهن من وجود داشت و فکر کردم روایت غیرخطی میتواند کار را خیلی منسجمتر کند. در واقع، ایدهای در میان نبود که بخواهم از جایی آن را بگیرم. مطمئنا آثاری بودند که روی من تأثیر گذاشتهاند اما لزوما اینکه فیلمی را به عنوان شاخص قرار دهم و سعی کنم به آن نزدیک شوم، اینطور نبوده است. قطعا با ذهنیت و علاقهای که به سینما دارم، این نوع سینما در آن زمان جالب بود. بههرحال، من این فیلم را سال ۱۳۹۷ نوشتم و ساختم اما بهدلایل مختلف، شرایط اکران آن میسر نشد و هفت سال بعد این امکان بهوجود آمد. شاید اگر امروز میخواستم این فیلم را بسازم، بدون شک به شکل دیگری آن را میساختم.
به نظر میرسد همین شیوه روایت غیرخطی باعث شده که فیلم آذر هفت صبح با وجود گذشت هفت سال از تولیدش، همچنان با مخاطبان خود ارتباط برقرار کند و آنها را پس نزند. آیا شما نیز این نظر را تأیید میکنید؟
بله، نکته جالبی گفتید؛ البته مایلم این نکته را هم عرض کنم که وقتی فیلمی بعد از مدت طولانی اکران میشود، برای فیلمساز خیلی خطرناک است؛ زیرا شرایط فیلمساز در زمان ساخت فیلم با شرایط امروز او کاملا تفاوت دارد. زمانی که من این فیلم را میساختم، ۳۱ ساله بودم و اکنون در حال ورود به ۳۸ سالگی هستم. قاعدتا آدمی در این مدت زمان پختهتر شده و علایق متفاوتی دارد. اما اغلب دوستانی که فیلم را دیدند، این نکته را گفتند که انگار فیلم برای هفت سال پیش نیست، هم بهواسطه نوع روایت، هم مونتاژ، حتی طراحی لباس و… .
علاوه بر نوع روایت انتخابی، موضوع فیلم نیز بهگونهای است که تاریخ انقضا ندارد. این فیلم بهوضوح به نسل Z و دنیای این نسل میپردازد. چه دلیلی شما را به انتخاب چنین موضوعی برای فیلمتان سوق داد؟
جرقه این داستان برای من در یک تاکسی اتفاق افتاد که دو جوان سوار تاکسی شدند و با هم صحبت میکردند. قصه از دل دیالوگهای این دو جوان شکل گرفت. برای من، شکل روابطی که آن موقع میشنیدم که حتی اکنون هم وجود دارد، نشان میدهد که قصه فیلم قصه کهنهای نیست. فضایی که این نسل در آن زیست میکند نسبت به فضایی که حداقل در دهه ۶۰ وجود داشت و قبل از آن، بسیار متفاوت است و روابط و شوخیهای متفاوتی دارد. شما وقتی فیلم را میبینید، متوجه میشوید که همه اتفاقات دست به دست هم میدهد تا شخصیتها تصمیمهای غلط بگیرند و مسیر زندگی آنها تغییر کند. اگر آن شوخی را نمیکردند یا اگر آن فرید نامی که در فیلم حضوری سایهوار دارد (در فیلم حضور دارد اما ما آن را نمیبینیم) با دو دختر به آن مهمانی میرفت، شاید آنها تصمیم نمیگرفتند با آدمی که اصلا نمیشناختند، شوخی کنند. شاید اگر اصلا به آن مهمانی نمیرفتند، هیچوقت این اتفاقات نمیافتاد. شاید اگر آن راننده تاکسی موبایل را پس میداد، دیگر به آن مکان برنمیگشتند. اگر نامزد شخصیت اشکان شک نمیکرد، شاید قصه همانجا تمام میشد. تفاوت این پرسوناژها و طرز نگاهی که به زندگی دارند، همگی دست به دست هم میدهد تا قصه پیش برود. من فکر میکنم تفاوت این نسل با نسلی که در دهه ۶۰ و قبل از آن وجود داشت، این است که حتی مدل روابط اجتماعی و طرز آشناییشان خیلی متفاوت است. فکر میکنم خود این ماجرا هم به قصه ما خیلی کمک کرده است.
یکی از جنبههای قابل توجه فیلم، نشانهگذاریهای درون آن است؛ از جمله مهمانی و دیالوگهایی که بهطور مکرر تکرار میشوند. چه هدفی را از این نشانهگذاریها دنبال کردهاید؟
بله، دقیقا یکی از بخشهایی که به آن توجه داشتهایم، نشانهگذاری در فیلم است. درون فیلم، آدمها به دنبال هویت خود میگردند و بهطور کلی شخصیتهای درون فیلم به دو دسته تقسیم میشوند: گروهی هویت خود را در تنهایی پیدا میکنند و گروه دیگر در شلوغی که درون فیلم شاهد آن هستیم، تنها هستند. تفاوت این نسل در همین است که انگار در مرکز توجه بودن، آنها را به یک آرامش میرساند و این موضوع در دیالوگ آخر فیلم هم وجود دارد. مثلا همسایه طبقه بالای شخصیت اشکان میگوید: «من کی مهمانی شبیه مهمانیهای شما رفتم؟» این نشان میدهد که شکل مهمانی که این نسل برگزار میکند، با نسلهای پیشین خود متفاوتتر است. اینها فضاسازیهایی است که شخصیتهای فیلم در آنها قرار میگیرند تا قصه پیش برود.
در دو قسمت از فیلم، بیت شعری از رباعیات خیام به تصویر کشیده میشود. دلیل انتخاب این شعر خیام برای فیلم چه بوده است؟
از ابتدا قرار نبود که این شعر درون فیلم باشد اما بعد به این نتیجه رسیدم، چون خودم خیلی دوست داشتم که فیلم با یک شعر شروع شود. فکر کردم که این شعر مناسب داستان فیلم است و به قول معروف، وقتی پردهای از میان هر نوع ارتباطی میافتد و چیزهایی عیان میشود، دیگر آن ارتباط از دست میرود.مثل فیزیک کوانتوم که وقتی شما به چیزی توجه نمیکنید، آن شیء یک شکل است و وقتی به آن توجه میکنید، مدل آن شیء تغییر میکند. در نظر من چنین بود و نمیدانم شعر چقدر به فیلم کمک کرد اما امیدوارم که شعر توانسته باشد این حس را ایجاد کند.
در فیلم بهعلاوه بازیگران جوان، از تجربه بازیگران باتجربهای هم بهره بردهاید. تجربه همکاری با این بازیگران چگونه بوده است و چه تأثیری بر روند فیلم داشتهاند؟
من در مرحله پیشتولید برای نقشهای اصلی، مخصوصا نقش شادی که خانم گرامی بازی کردند و نقش هانیه، به دنبال بازیگری بودم که بتواند حس دوستی و رفاقت میان این دو را بهخوبی منتقل کند. برای نقش هانیه با چند نفر هم صحبت کردیم، اما من از خانم گرامی درخواست کردم که اگر دوستی دارند که تئاتری است و بازیگر بوده و دوستی نزدیکی با آن فرد دارند، او را معرفی کنند، زیرا آن حس رفاقت مدنظر من بین آنها از پیش شکل گرفته بود. بههر حال فیلمهای مستقل از نظر زمان نمیتوانند پیشتولید و تولید طولانی داشته باشند. من دوست داشتم تا جایی که ممکن است، دوستی از پیش وجود داشته باشد و به همین خاطر خانم گرامی، خانم افشاری را به من معرفی کردند که بازیگر بسیار خوبی بودند. میتوانم بگویم که همه بچهها بسیار خوب بودند، حتی خانم فراهانی که افتخار دادند به ما و همراهی کردند. حتی با اینکه حضور کوتاهی در فیلم داشتند ولی در بسیاری از جلسات شرکت میکردند و نظر میدادند. فکر میکنم حضور خانم فراهانی، حضور جالبی بود و به فیلم کمک زیادی کرد.
سینمای مستقل در کما
باید بگویم ایکاش دوستانی که سرمایهگذار هستند کمی بیشتر به سینمای هنری و مستقل توجه کنند. من قبل از هر چیزی از گروه هنر و تجربه تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار بچههای فیلم مستقل قرار میدهند، زیرا واقعا فیلمهایی که در سینمای هنر و تجربه اکران میشوند، میتوانند فیلمهای درخشانی باشند. اما بهدلیل نبود سرمایهگذار و شرایط پس از تولید که گریبانگیر این نوع آثار میشود، دست و بال کارگردان و عوامل را برای ارائه فیلم بهتر میبندد. شما مجبورید که در یک فیلم مستقل نهایتا ۲۰ روز فیلمبرداری داشته باشید، در حالیکه یک فیلم با شرایط بودجهای و تولیدی بهتر، ۹۰ جلسه فیلمبرداری دارد. حتما این دو فیلم با یکدیگر تفاوت دارند. وقتی زمان داشته باشید و روزی یک دقیقه فیلمبرداری کنید، قطعا متفاوت است با زمانی که زمان ندارید و مجبورید روزی ۱۰ تا ۱۲ دقیقه فیلمبرداری کنید. اگر بخواهیم این دو دسته را در کفه ترازو بگذاریم، فکر میکنم در گروه هنر و تجربه فیلمهایی وجود دارد که در قصه و فیلمنامه این پتانسیل را دارند که بهتر دیده شوند اما شرایط تولید برای این فیلمها معمولا مهیا نیست. این موضوع برای بچههایی که مستقل عمل میکنند، وجود دارد و همیشه با آن دستوپنجه نرم میکنند.