ما مخاطبان کمانتخاب دهه۷۰ بودیم. نهایت انتخابمان دوشبکه بود که تازه بهسختی میشد نسخه رنگیاش را پیدا کرد. عادت کرده بودیم که مرام و مردانگی را با سلوک تغییریافته مرادبیگ بشناسیم. آن روزها زندهیاد خسرو شکیبایی در اوج کارنامه درخشان خود بود و توانست کاراکتر یک راهزن را در سریال «روزیروزگاری» به تصویر بکشد.
پای تلویزیون مینشستیم تاببینیم آخروعاقبت کلکل مرادبیگ باخالهلیلا به کجامیرسدودرنهایت هم نفهمیدیم مهره آخرزندگی حسامبیگ با بازی ماندگار محمود پاکنیت کجا قرار میگیرد وچه سرنوشتی خواهدداشت. روزیروزگاری از چند منظر توانسته بود توجه مخاطبان را به خود جلب کند وبه یکی ازمجموعههای پربیننده دهه۱۳۷۰ تبدیل شود.حالا که چند وقتی است مهیار با شیوه عیاری و طراری خود در مجموعه «مهیار عیار» توانسته یادوخاطره جوانمردان وعیاران دهه۷۰ رابه مخاطب یادآوری کند، برخی گرههای قصه و حالواحوال این شبهای مهیار، مخاطب را به یاد آن روزهای مرادبیگ میاندازد. هرچند که بهقطع میتوان گفت هر دو اثردرجای خودشایسته توجه است وشایدنتوان بهطورکلی آنها رادر قیاس با هم و ازمنظرمخاطب سنجید.بااینحال، آنچه باعث خاطرهسازی و یادآوری خاطرات گذشته تلویزیون شده، جای آن راباز میگذارد تا این دو اثر را قدری از منظر کلیات بررسی کنیم.
احمدجو و تکرار یک تجربه
یکی از نقاط برجسته روایت روزیروزگاری و ماندگار شدن آن، علاوه بر انتخاب محدود مخاطبان تلویزیون و جنس رسانه در آن روزگار، هنر امرا…احمدجو وتلاشهایی است که درقامت نویسنده وکارگردان انجام داد تا یک اثر تلویزیونی، برای چند دهه ماندگار شود. احمدجو هرچند که گل کار خود را در روزیروزگاری به نمایش گذاشت اما به باور برخی کارشناسان، نتوانست این هنر را درآثاری مثل«تفنگ سرپر»و«پشت کوههای بلند»تکرار کند.صدالبته که باید تاکیدکرد هرکدام ازاین دواثر که بعداز روزیروزگاری روی آنتن رفت،نقاط متمایزخود راداشت ودرجذب مخاطب هم موفق عمل کرد.بااینحال، هنوز هم نام روزیروزگاری برای مخاطبان یادآور خاطرات خوش و روایتهای جاودان آن زمان است. احمدجو که در اثر ویژه در حال تولید رسانهملی، یعنی «سلمان فارسی»، در قامت مشاور حضور دارد، بهواسطه رفاقت دیرین خود با داوود میرباقری، کارگردان سلمان فارسی، کولهبار تجربه خود را در کنار دوست قدیمی زمین گذاشته و از ارائه تجربیاتش در این حوزه دریغ نکرده است. با این حال، اگر بخواهیم یک اثر شاخص در کارنامه این نویسنده و کارگردان برجسته ذکر کنیم، روزیروزگاری در رأس آن خواهد بود اما در مهیار عیار، کارگردانی در دست سیدجمال سیدحاتمی قرار گرفته تا اینبار از منظر تازهتری به شیوه عیاری در روزگار صفوی اشاره کند. سیدحاتمی پیش از این نیز فصل اول مستوران را کارگردانی کرده بود و حالا به تجربه آن اثر تماشایی، مهیار را هدایت کرده است.
عیاری در دو بازه زمانی
از دیگر نقاط برجسته روزیروزگاری که باعث شد جای خود را در میان مخاطبان باز کند، پرداختن به شیوه عیاری و روایت راهزنی بود که به یکباره با خاله لیلا و یک روستا مواجه میشد تا مسیر زندگیاش به کلی تغییر کند. برای مخاطب جذاب بود که شکستن و از نو ساختن شخصیت مرادبیگ را ببیند و در رسیدن به سلوک جدید، با او همراه شود. این شبها مهیار هم تلاش کرده با همین دست فرمان پیش برود و روایتی از یک راهزن را بهگونهای روایت کند که وقتی پینهدوزی را پیشه خود میکند و کنج حجره مینشیند تا بر نفس خود غلبه کند و پسری جوان به نام شاهک را به مسیر درست هدایت کند، مخاطب بتواند در هر قدم با او همراه شود. شاهک پسر مردی است که روزگاری وساطت کرده تا مهیار بتواند برود و از مادر خود حلالیت بطلبد، اما در نهایت دیر رسید و ناخواسته باعث کشتهشدن آن مرد ــ پدر شاهک ــ شد. شاهک بدون اینکه بداند، در مسیر مهیار قرار میگرفت تا با سلوک او به راه بیاید اما به حرف او گوش نمیدهد و در نهایت با معلم دیگری همراه میشود. همه این مسیرها و قرار گرفتن کاراکتری به نام «جانور» که هنوز معلوم نیست هدفش کشتن افراد است یا کمک به آنهایی که در تنگنا قرار دارند، باعث شده عنصر تازگی به مهیار عیار افزوده شود و آن را تماشاییتر کند.
یک نوای خاطرهساز
نمیتوان به روزیروزگاری اشاره کرد و از تکقطعه برجسته و ماندگار آن نگفت که هنر فرهاد فخرالدینی بود. روزیروزگاری و روایت آن، هنوز هم با این تکاثر شناخته میشود که در تیتراژ پایانی مجموعه فوق، قرارگرفت تا برای همیشه، نوا و آهنگ آن برای مخاطب ماندگار شود. اگر کارکرد تیتراژ سریال را به گفته برخی کارشناسان همچون جلد کتاب بدانیم که میتواند در گیر انداختن قلاب به ذهن مخاطب تأثیر دوچندان داشته باشد، در این صورت باید اعتراف کنیم که بخش مهمی از آن بهواسطه این موسیقی ماندگار شد. مهیار عیار هم که توانسته در تیتراژ پایانی، با صدای محمد معتمدی خاطرهسازی کند، آهنگسازیاش توسط مسعود سخاوتدوست صورت گرفته که پیش از این مجموعههایی مثل عشق کوفی، سوران و بازپرس را در کارنامه خود داشته و حالا نوای خاصی را برای مهیار عیار برگزیده است.
جایی که قصه شکل میگیرد
از نقاط تمایز مهیار عیار که میتوان آن را نقطه عطفی در جذب مخاطب دانست، اشاره به دوران صفویه است که تاکنون کمتر در مجموعههای تلویزیونی به آن پرداخته شده بود. خط اصلی مهیار در حوالی اصفهان و در دوران صفویه است که تلاش شده با افکتهای خاص، کاروانسرای اطراف اصفهان را با شکل و شمایل آن دوران، به نمایش درآورد. در روزیروزگاری وضعیت قدری متفاوت بود و بهصراحت از دوره تاریخی صحبتی به میان نمیآمد. با این حال، از شواهد پیداست که اواخر قاجار و آشفتگی آن زمان بوده که در این مجموعه به تصویر کشیده شد. گفته میشود جغرافیای داستان بیشتر یادآور مناطق نیمهبیابانی فلات مرکزی و جنوبغربی ایران است که برخی میگویند به شیراز نزدیک بوده و برخی دیگر هم اصفهان را نقطه نزدیک به لوکیشن میدانند. اطلاعات موجود نشان میدهد که محل فیلمبرداری سریال، اطراف میمه اصفهان بوده که اتفاقا زادگاه امرا… احمدجو هم همانجاست. شاید احمدجو با این کار و نبود اشاره مستقیم به منطقه، قصد داشته اثری بسازد که بخش بیشتری از ایران با آن همذاتپنداری کند.
رنگارنگ در لباس یا دیالوگ؟
اگر از تفاوت هنر بازیگران نسل قدیم و جدید و هنرمندی ژاله علو و زندهیاد خسرو شکیبایی در قیاس با بازیگران توانمند اما جوانتر مهیار عیار بگذریم، باید به تنوع گریم و آکسسوار اشاره کنیم که در روزیروزگاری به این تنوع نبوده و در مهیار عیار توانسته قدری متفاوتتر باشد. رنگ و رخی که در اثر مربوط به صفویه میبینیم، حالواحوال آن روزها را تداعی میکند؛ از لباس زنان و تفاوت میان طبقههای مختلف اجتماعی گرفته تا گریمهایی که یادآور نوع باور مردم در آن زمان است. روزیروزگاری اینقدر تنوع گریم و لباس نداشت و شاید انتهای تأثیرگذاری خود را با حرکت دوربین روی چشم بازیگران قرار میداد تا تقابل خیر و شر را به تصویر بکشد. هرچند که دست تولیدکنندگان در آن زمان برای برخی کارهای ویژه که این روزها به شکل بدیهی صورت میگیرد بسته بود اما دیالوگهای خاص آن توانست درماندگاریاش تأثیر بسیاری داشته باشد.مثل همان دیالوگی که در تقابل مرادبیگ متحول و حسامبیگ باقیمانده در مسیر قبل بیان میشد؛ مرادبیگ کارهای مختلف را میگوید و ازحسامبیگ میپرسد که آن را میتواند انجام دهد یا نه. در نهایت به او میگوید که او هیچ کاری بلد نیست الا دزدی که نه به درد دنیا میخورد و نه آخرت. قدرت بیان زندهیاد شکیبایی و قرارگرفتنش درمقابل بازیگری توانمند مثل محمود پاکنیت، توانسته بود قابهای ماندگاری را در یک سریال دهه ۷۰ رقم بزند. با این حال، اگر از تفاوتهای میان مهیار عیار باروزیروزگاری بگذریم،باید از رفتن سراغ آثار تاریخی متفاوت و خطرکردن به شیوه مهیار عیار استقبال کرد. مخاطب امروز نیاز دارد به زبان خود، تاریخ را بشناسد و در آن غور کند. به همین خاطر هم روزیروزگاری توانست برای مخاطب دهه ۷۰ و مهیارعیار برای ۱۴۰۳ تأثیرگذار باشد.
احمدجو و تکرار یک تجربه
یکی از نقاط برجسته روایت روزیروزگاری و ماندگار شدن آن، علاوه بر انتخاب محدود مخاطبان تلویزیون و جنس رسانه در آن روزگار، هنر امرا…احمدجو وتلاشهایی است که درقامت نویسنده وکارگردان انجام داد تا یک اثر تلویزیونی، برای چند دهه ماندگار شود. احمدجو هرچند که گل کار خود را در روزیروزگاری به نمایش گذاشت اما به باور برخی کارشناسان، نتوانست این هنر را درآثاری مثل«تفنگ سرپر»و«پشت کوههای بلند»تکرار کند.صدالبته که باید تاکیدکرد هرکدام ازاین دواثر که بعداز روزیروزگاری روی آنتن رفت،نقاط متمایزخود راداشت ودرجذب مخاطب هم موفق عمل کرد.بااینحال، هنوز هم نام روزیروزگاری برای مخاطبان یادآور خاطرات خوش و روایتهای جاودان آن زمان است. احمدجو که در اثر ویژه در حال تولید رسانهملی، یعنی «سلمان فارسی»، در قامت مشاور حضور دارد، بهواسطه رفاقت دیرین خود با داوود میرباقری، کارگردان سلمان فارسی، کولهبار تجربه خود را در کنار دوست قدیمی زمین گذاشته و از ارائه تجربیاتش در این حوزه دریغ نکرده است. با این حال، اگر بخواهیم یک اثر شاخص در کارنامه این نویسنده و کارگردان برجسته ذکر کنیم، روزیروزگاری در رأس آن خواهد بود اما در مهیار عیار، کارگردانی در دست سیدجمال سیدحاتمی قرار گرفته تا اینبار از منظر تازهتری به شیوه عیاری در روزگار صفوی اشاره کند. سیدحاتمی پیش از این نیز فصل اول مستوران را کارگردانی کرده بود و حالا به تجربه آن اثر تماشایی، مهیار را هدایت کرده است.
عیاری در دو بازه زمانی
از دیگر نقاط برجسته روزیروزگاری که باعث شد جای خود را در میان مخاطبان باز کند، پرداختن به شیوه عیاری و روایت راهزنی بود که به یکباره با خاله لیلا و یک روستا مواجه میشد تا مسیر زندگیاش به کلی تغییر کند. برای مخاطب جذاب بود که شکستن و از نو ساختن شخصیت مرادبیگ را ببیند و در رسیدن به سلوک جدید، با او همراه شود. این شبها مهیار هم تلاش کرده با همین دست فرمان پیش برود و روایتی از یک راهزن را بهگونهای روایت کند که وقتی پینهدوزی را پیشه خود میکند و کنج حجره مینشیند تا بر نفس خود غلبه کند و پسری جوان به نام شاهک را به مسیر درست هدایت کند، مخاطب بتواند در هر قدم با او همراه شود. شاهک پسر مردی است که روزگاری وساطت کرده تا مهیار بتواند برود و از مادر خود حلالیت بطلبد، اما در نهایت دیر رسید و ناخواسته باعث کشتهشدن آن مرد ــ پدر شاهک ــ شد. شاهک بدون اینکه بداند، در مسیر مهیار قرار میگرفت تا با سلوک او به راه بیاید اما به حرف او گوش نمیدهد و در نهایت با معلم دیگری همراه میشود. همه این مسیرها و قرار گرفتن کاراکتری به نام «جانور» که هنوز معلوم نیست هدفش کشتن افراد است یا کمک به آنهایی که در تنگنا قرار دارند، باعث شده عنصر تازگی به مهیار عیار افزوده شود و آن را تماشاییتر کند.
یک نوای خاطرهساز
نمیتوان به روزیروزگاری اشاره کرد و از تکقطعه برجسته و ماندگار آن نگفت که هنر فرهاد فخرالدینی بود. روزیروزگاری و روایت آن، هنوز هم با این تکاثر شناخته میشود که در تیتراژ پایانی مجموعه فوق، قرارگرفت تا برای همیشه، نوا و آهنگ آن برای مخاطب ماندگار شود. اگر کارکرد تیتراژ سریال را به گفته برخی کارشناسان همچون جلد کتاب بدانیم که میتواند در گیر انداختن قلاب به ذهن مخاطب تأثیر دوچندان داشته باشد، در این صورت باید اعتراف کنیم که بخش مهمی از آن بهواسطه این موسیقی ماندگار شد. مهیار عیار هم که توانسته در تیتراژ پایانی، با صدای محمد معتمدی خاطرهسازی کند، آهنگسازیاش توسط مسعود سخاوتدوست صورت گرفته که پیش از این مجموعههایی مثل عشق کوفی، سوران و بازپرس را در کارنامه خود داشته و حالا نوای خاصی را برای مهیار عیار برگزیده است.
جایی که قصه شکل میگیرد
از نقاط تمایز مهیار عیار که میتوان آن را نقطه عطفی در جذب مخاطب دانست، اشاره به دوران صفویه است که تاکنون کمتر در مجموعههای تلویزیونی به آن پرداخته شده بود. خط اصلی مهیار در حوالی اصفهان و در دوران صفویه است که تلاش شده با افکتهای خاص، کاروانسرای اطراف اصفهان را با شکل و شمایل آن دوران، به نمایش درآورد. در روزیروزگاری وضعیت قدری متفاوت بود و بهصراحت از دوره تاریخی صحبتی به میان نمیآمد. با این حال، از شواهد پیداست که اواخر قاجار و آشفتگی آن زمان بوده که در این مجموعه به تصویر کشیده شد. گفته میشود جغرافیای داستان بیشتر یادآور مناطق نیمهبیابانی فلات مرکزی و جنوبغربی ایران است که برخی میگویند به شیراز نزدیک بوده و برخی دیگر هم اصفهان را نقطه نزدیک به لوکیشن میدانند. اطلاعات موجود نشان میدهد که محل فیلمبرداری سریال، اطراف میمه اصفهان بوده که اتفاقا زادگاه امرا… احمدجو هم همانجاست. شاید احمدجو با این کار و نبود اشاره مستقیم به منطقه، قصد داشته اثری بسازد که بخش بیشتری از ایران با آن همذاتپنداری کند.
رنگارنگ در لباس یا دیالوگ؟
اگر از تفاوت هنر بازیگران نسل قدیم و جدید و هنرمندی ژاله علو و زندهیاد خسرو شکیبایی در قیاس با بازیگران توانمند اما جوانتر مهیار عیار بگذریم، باید به تنوع گریم و آکسسوار اشاره کنیم که در روزیروزگاری به این تنوع نبوده و در مهیار عیار توانسته قدری متفاوتتر باشد. رنگ و رخی که در اثر مربوط به صفویه میبینیم، حالواحوال آن روزها را تداعی میکند؛ از لباس زنان و تفاوت میان طبقههای مختلف اجتماعی گرفته تا گریمهایی که یادآور نوع باور مردم در آن زمان است. روزیروزگاری اینقدر تنوع گریم و لباس نداشت و شاید انتهای تأثیرگذاری خود را با حرکت دوربین روی چشم بازیگران قرار میداد تا تقابل خیر و شر را به تصویر بکشد. هرچند که دست تولیدکنندگان در آن زمان برای برخی کارهای ویژه که این روزها به شکل بدیهی صورت میگیرد بسته بود اما دیالوگهای خاص آن توانست درماندگاریاش تأثیر بسیاری داشته باشد.مثل همان دیالوگی که در تقابل مرادبیگ متحول و حسامبیگ باقیمانده در مسیر قبل بیان میشد؛ مرادبیگ کارهای مختلف را میگوید و ازحسامبیگ میپرسد که آن را میتواند انجام دهد یا نه. در نهایت به او میگوید که او هیچ کاری بلد نیست الا دزدی که نه به درد دنیا میخورد و نه آخرت. قدرت بیان زندهیاد شکیبایی و قرارگرفتنش درمقابل بازیگری توانمند مثل محمود پاکنیت، توانسته بود قابهای ماندگاری را در یک سریال دهه ۷۰ رقم بزند. با این حال، اگر از تفاوتهای میان مهیار عیار باروزیروزگاری بگذریم،باید از رفتن سراغ آثار تاریخی متفاوت و خطرکردن به شیوه مهیار عیار استقبال کرد. مخاطب امروز نیاز دارد به زبان خود، تاریخ را بشناسد و در آن غور کند. به همین خاطر هم روزیروزگاری توانست برای مخاطب دهه ۷۰ و مهیارعیار برای ۱۴۰۳ تأثیرگذار باشد.