فیلم «رها» با بهرهگیری از روایتی مدرن و غیرخطی تلاش میکند فروپاشی یک خانواده طبقه متوسط را در مواجهه با بحرانهای معیشتی به تصویر بکشد. تغییر مکرر زاویهدیدها و حوادث غیر قابل پیشبینی، اگرچه در ابتدا جذابیت دارد ولی گاهی به عاملی برای گسست عاطفی و همذاتپنداری تماشاگر با قصه تبدیل میشود.
نقطه قوت فیلم، نمایش تضادهای درونی خانواده است؛ جایی که فداکاریهای اولیه اعضا (مثل کوشش فرزندان برای کمک مالی) بهتدریج به تنش، بیاعتمادی و نهایتا فروپاشی میانجامد. این گذار از همبستگی به واگرایی، تصویری تلخ از تأثیر فقر بر روابط انسانی ارائه میدهد. با این حال، فیلم در نشاندادن «علل» این فروپاشی تکبُعدی عمل میکند:همهچیز به گردن «فقر» و ساختارهای معیوب اقتصادی میافتد،بیآنکه کنشهای فردی یاخطاهای اخلاقی شخصیتها(بهویژه پدرخانواده) بهاندازه کافی واکاوی شود.شخصیت پدر در فیلم بهعنوان مردی بیکار، منفعل، و فاقد مسئولیتپذیری نمایش داده میشود که تحقیر همسر و جامعه از او شخصیتی غیرجذاب میسازد. هرچند این پرداخت در راستای نقد جامعه مردسالار است اما اغراق در ضعف و انفعال و نحوه بازی شهاب حسینی، او را به کاریکاتوری بیمایه تبدیل میکند.
فرضیه غالب فیلم این است که فقر و ساختارهای معیوب اقتصادی، انسانها را به موجوداتی منفعل و بیاراده و تهی از اخلاق تبدیل میکند. افراط در این گزاره یعنی حتی خطاهای اخلاقی شخصیتها نه بهعنوان انتخابهای فردی، بلکه صرفا پیامدهای جبر اقتصادی به حساب آید. این نگاه تکعلتی، از فیلم رها روایتی سیاه و ناامیدکننده میسازد که در آن هیچ فضایی برای مقاومت، امید یا تغییر طبقه متوسط وجود ندارد. حتی ساختارهای رسمی جامعه مثل پلیس هم کاری از پیش نمیبرند؛ برای همین تنها راهحل شورش و انتقامهای کودکانه طبقه متوسط از طبقه مرفه است. تزریق حجم زیادی از اطلاعات در دقیقههای پایانی بهجای پاسخگویی به ابهامات و خروج از مسیر اصلی قصه شبیه وصلهای ناجور برای پرکردن خلأ فیلمنامه است
فیلم با پایانی تلخ به سرانجام میرسد: پدر با انتقام از دوست رها خود را تخلیه میکند؛ فیلمساز اصرار دارد که زنان قربانیان اصلی فروپاشی اقتصادیاند، یا قربانی استبداد مردانه طبقه مرفه میشوند و یا قربانی بیعرضگی و بیاخلاقی مردانه طبقه متوسط و فرودست. یک زن فوت میکند، یک زن در کما است، چند زن عزاداراند و… رها با جسارت به سراغ فروپاشی خانواده طبقه متوسط میرود. با این حال، تمرکز افراطی بر تقدیرگرایی و نادیدهگرفتن عاملیت انسانی، از آن اثری شعارزده ساخته است. فیلم بهجای ارائه تحلیلی جامعهشناختی، در دام کلیشههای سیاهنمایی میافتد و شخصیتهایش را تا حد مهرههای بیاراده تقلیل میدهد. شاید اگر فیلم بهجای تکیه صرف بر جبر اقتصادی، عوامل دیگر اجتماعی و تنشهای درونی انسانها را نیز واکاوی میکرد، تأثیری عمیقتر بر مخاطب میگذاشت.
فرضیه غالب فیلم این است که فقر و ساختارهای معیوب اقتصادی، انسانها را به موجوداتی منفعل و بیاراده و تهی از اخلاق تبدیل میکند. افراط در این گزاره یعنی حتی خطاهای اخلاقی شخصیتها نه بهعنوان انتخابهای فردی، بلکه صرفا پیامدهای جبر اقتصادی به حساب آید. این نگاه تکعلتی، از فیلم رها روایتی سیاه و ناامیدکننده میسازد که در آن هیچ فضایی برای مقاومت، امید یا تغییر طبقه متوسط وجود ندارد. حتی ساختارهای رسمی جامعه مثل پلیس هم کاری از پیش نمیبرند؛ برای همین تنها راهحل شورش و انتقامهای کودکانه طبقه متوسط از طبقه مرفه است. تزریق حجم زیادی از اطلاعات در دقیقههای پایانی بهجای پاسخگویی به ابهامات و خروج از مسیر اصلی قصه شبیه وصلهای ناجور برای پرکردن خلأ فیلمنامه است
فیلم با پایانی تلخ به سرانجام میرسد: پدر با انتقام از دوست رها خود را تخلیه میکند؛ فیلمساز اصرار دارد که زنان قربانیان اصلی فروپاشی اقتصادیاند، یا قربانی استبداد مردانه طبقه مرفه میشوند و یا قربانی بیعرضگی و بیاخلاقی مردانه طبقه متوسط و فرودست. یک زن فوت میکند، یک زن در کما است، چند زن عزاداراند و… رها با جسارت به سراغ فروپاشی خانواده طبقه متوسط میرود. با این حال، تمرکز افراطی بر تقدیرگرایی و نادیدهگرفتن عاملیت انسانی، از آن اثری شعارزده ساخته است. فیلم بهجای ارائه تحلیلی جامعهشناختی، در دام کلیشههای سیاهنمایی میافتد و شخصیتهایش را تا حد مهرههای بیاراده تقلیل میدهد. شاید اگر فیلم بهجای تکیه صرف بر جبر اقتصادی، عوامل دیگر اجتماعی و تنشهای درونی انسانها را نیز واکاوی میکرد، تأثیری عمیقتر بر مخاطب میگذاشت.