مورفی با درکی درست از لایههای درونی نقش، مخاطب را به اعماق و سیاهچالههای درونی کاراکتر نزدیک کرده و نشان میدهد استیو که خود به دلیل ترک مصرف الکل در یک فروپاشی روانی به سر میبرد، چگونه حالا باید بر بحرانهای مدرسه و دانشآموزان ناهنجارش فائق آید.
مشکل اصلی «استیو» در اولین نگاه، فیلمنامه بهشدت آشفته آن است؛ روایتی که اگرچه تلاش کرده با شکستن فرم خطی، هیجان و تنوع ساختاری برای مخاطب ایجاد کند، اما هیچگاه موفق نمیشود، روایتش پراکنده و تکهتکه است و متأسفانه این تکههای پازل فیلمنامه اگرچه با رفت و برگشتهای مکرر نویسنده قرار است به هم متصل شوند، اما صرفا در کنار هم قرار میگیرند و هیچگاه در هم چفتوبست و تنیده نمیشوند.
این آشفتگی در روایت، بهویژه در یکسوم ابتدایی فیلم، سبب میشود مخاطب سردرگم و رشتههای ارتباطیاش با اثر کمرنگ شود، اما در ادامه روند روایت داستان، شکل نسبتا منسجمتری به خود گرفته و میتواند بهتر پیش رود.
مشکل دیگر فیلمنامه «استیو» را میتوان در شخصیتپردازی کاراکترهای اثر جستوجو کرد؛ نوجوانانی آسیبدیده، پرخاشگر، غیرمتعارف و طردشده از اجتماع که هرکدام با داستانی متفاوت در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند، اما آنچه مسلم است، قصه هیچکدام از آنها به بلوغ و باورپذیری نمیرسد و صرفا با نمایشدادن تعداد سکانسهایی از پرخاشگری، زدوخورد و ناهنجاری فیزیکی نمیتوان به عمق پیچیده قصه آنها نزدیک شد.در کارگردانی نیز تیم میلانتس اگرچه سعی دارد بر فضای بحرانی فیلم دامن زند، اما دوربینش بهشدت شتابزده عمل میکند.
دوربین روی دست اگرچه در ایجاد فضای مستندگونه اثر میتواند بهشدت مؤثر باشد، اما این تکنیک نباید در مسیر شتابزدگی و هیجانات کاذب قرار گیرد و این عدم تسلط کارگردان بر حرکت دوربین در لحظاتی از فیلم به شدت مشهود است.
فیلم در کنار بازی خیرهکننده کلین مورفی، از تکسکانسهای ناب و خیرهکنندهای نیز بهره میبرد که سکانس رهاشدن استیو در کنار ماشینهای لباسشویی و چرخش و تغییر زاویه دوربین، یا سکانس بازی فوتبال بچهها در زیر باران همراه با نشخوارهای ذهنی استیو از زاویه نگاه دوربین، ازجمله مهمترین این سکانسهاست.«استیو» اگرچه فیلمی چندان قدرتمند در ارائه روایت خود نیست، دارای لحظاتی است که هم به لحاظ محتوایی و هم به لحاظ تکنیکی میتواند برای مخاطب خود قابل قبول باشد.