امین میری، بازیگر نقش دایی نورالدین در فیلم سینمایی «شبی که ماه کامل شد» از دغدغههایش پیش از ساخت فیلم نرگس آبیار برای نشان دادن وجهه مردم سیستان و بلوچستان گفت.
پیش از شروع مصاحبه، وقتی امین میری برای محمدحسین قاسمی و ما از دو سینمای تازهای میگفت که در استان سیستان و بلوچستان افتتاح شده است، چشمانش از شادی برق میزد و وقتی که از فقر و محرومیت استانش حرف میزد، غم در پسِ صدایش مشخص بود.
امین میری در «شبی که ماه کامل شد» نقش دایی نورالدین را بازی میکند؛ برادر غمناز و دایی مالک و حمید. او که سالهای سال در تئاتر مشغول بوده حالا شاید مهمترین نقش زندگیاش را بازی کرده است. نقشی که دغدغهاش بوده؛ یک نفر از خانواده ریگی که با کارهای عبدالمالک مخالفت میکند و سعی میکند جلوی او را بگیرد اما نمیتواند. میگوید هدفش از حضور در این پروژه اصلا همین بوده که نشان بدهد همه مردم سیستان و بلوچستان مالک نیستند و اصلا آنجا امن است و آنقدر زیباست و فرهنگ غنیای دارد که میتواند به یک قطب گردشگری تبدیل شود.
گفتوگوی ما با امین میری درباره پروژه «شبی که ماه کامل شد» و زادگاهش، استان سیستان و بلوچستان را در ادامه میخوانید:
به نظر میرسد در «شبی که ماه کامل شد»، تصویری که برای ما از سیستان و بلوچستان ساخته میشود، بیشتر تاثیر اشراف شما به منطقه است. فکر میکنم خیلی هم دوست داشتید که یک کاری در آن منطقه ساخته شود؟
بله. هنوز هم دوست دارم که کار درباره استانم ساخته شود. البته یک فیلم دیگر هم سال۸۶ با جلیل سامان کار کردیم، به اسم «وقت بودن» که درباره یک سنت در بلوچستان بود که متاسفانه هیچوقت اکران عمومی نشد، گرچه در بخش نگاه نوی جشنواره سال۸۸ سه جایزه اصلی بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش اول را گرفت. خیلی فیلمها آنجا ساخته شد که فقط بخش منفی آنجا دیده شد و هیچوقت به جز آن «وقت بودن» که لهجههایش درست است –چون بازیگرهایش همه بچههای تئاتر زاهدان بودند به جز یک نفر- ولی هیچ فیلمی که بازیگر غیربومی در آن بازی کرده باشد و لهجه درستی داشته باشد نداشتیم و هیچوقت هم پتانسیل تصویری که از لوکیشنهای آنجا بود دیده نشد. هیچوقت در چابهار از اسکله بریس و کوههای مریخی و گواتر تصویر درستی دیده نشد. بله همچنان هم دوست دارم فیلمهای دیگری هم باشد. البته شاید بعضی از هماستانیهای من این نگاه را دارند که چرا سوژه مالک با این فیلم دوباره بولد شد و چرا من در این پروژه بودم.
دقیقا میخواهیم به همین برسیم. چه شد که حضور در این فیلم را قبول کردید؟
روز اول هم من به خانم آبیار گفتم که اگر این فیلم ضد استان من باشد، من نیستم. پیش از این هم کار و نقشهایی بوده که بیدلیل میخواستند بلوچ باشد و قاچاقچی بوده و من نپذیرفتم و نرفتم.
شما سیستانی هستید؟
اصالتم سیستانی است ولی متولد و بزرگ شده زاهدان هستم و ۲۸ سال آنجا زندگی کردم. دلیلی که میخواستم در این فیلم باشم، این بود ک مالک یک اتفاق تاریخی است که از آن استان نمیتوانیم جدایش کنیم. یک اتفاقی است که رخ داده و در تاریخ سیستان و بلوچستان ثبت شده. خیلی موارد دیگر هم بودند ولی آنها به این شکل در کشور بولد نشده بودند.
شاید اگر اتفاقاتی مثل کشتار کرمان و حملاتش به مردم نبود سرنوشت دیگری پیدا میکرد.
اولین حملات مالک در سراوان بود ولی اولین عملیاتی که مالک با آن شناخته شد، تاسوکی بود.
اگر آن اتفاقها نمیافتاد شاید ممکن بود مثلا اپوزیسیون شود…
اصلا مالک به ناچار به سمت ایدئولوژی کشیده شد، اول قاچاق میکرد. خیلی چیزها دست به دست هم داد که مالک تبدیل به مالک شود. مالک بسیار آرام و مظلوم بود. دوستان مشترکی داشتیم و میشناختمش. عبدالحمید را دیده بودم، از مغازهاش خرید کرده بودم. حمید هم بسیار آدم ساده و مهربانی بود. اینکه چرا من در این پروژه ماندم، این بود که همه فکر میکردند همه سیستان و بلوچستانیها مثل مالک هستند ولی الان فکر نمیکنم اینطور باشد. قبل از این دیده بودم که کسی اگر با لباس بلوچی بود یک واهمهای ایجاد میشد. اگر فامیلش ریگی بود که دیگر بدتر میشد. الان فکر میکنم دیگر آن نگاه وجود ندارد. چون فقط لباس بلوچی برایشان تداعی مالک نیست، آن کپرنشینی که برای حمید و همسرش میخواست بزغاله قربانی کند هم هست، نورالدین هم هست و….
فکر میکنم یک رسالتی برای خودتان میدیدید که این فقر در کنار آن زیبایی دیده شود.
مهمترین بخش برایم جداسازی مالک از طایفه ریگی و قوم بلوچ بود. همه مالک نیستند. حتی خود مالک هم قربانی است. قربانی تبعیضها و اشتباهاتی است که آنجا همیشه هست و خصوصا در دوران احمدینژاد بیشتر شد. شما فیلم واقعی تاسوکی را ببینید، جمله خود مالک است که از یک نمایشگاه کتاب میگوید. من خودم آن زمان رئیس انفورماتیک ارشاد سیستان و بلوچستان بودم. نمایشگاه را ارشاد برگزار میکرد و ما هم آنجا غرفه داشتیم. دو اتفاق افتاد که دو انتشاراتی، کتاب تحریکآمیز گذاشته بودند و این یکی از دلایل اتفاق تاسوکی است. خود مالک در صحبتهایش میگوید: «نمایشگاه کتاب». این نمایشگاه ده، پانزده روز قبل بود و او اشراف دارد که جنایتی دارد رخ میدهد. چه چیزهایی باعث شد که مالک به آنجا برسد؟ اگر خیلی منصفانه فیلم را ببینید مالک هم قربانی است. به جز حمید که قربانی است، مالک هم قربانی است. برای من مهم بود که این جداسازی اتفاق بیفتد که همه سیستان و بلوچستان مالک نیستند.
از این نمیترسیدید که مردم سیستان و بلوچستان این قصه را برنتابند و شاید به شما انگ بزنند که با این تیم کار کردید؟
من اصلا به این بخش نگاه نمیکردم. شاید بعضی از رفقای هماستانی من هم بودند که وارد این کار نشدند. من بازیگر هستم این نقش را میپذیرم یا نمیپذیرم ولی بخشی را میپذیرم که باز به استانم ضربه نخورد. فیلم دو بخش دارد.
به نظر میرسد تمام صحنههایی که وارد خانواده عبدالحمید میشوند و در خود بلوچستان اتفاق افتاده واقعیت مردم بلوچ است.
بله همینطور است. مثلا آن سکانسی که میخواهند برای حمید و فائزه بره بکشند، برای گروه هم در مرحله تحقیق اتفاق افتاده بود. شاید خیلیها فکر کنند این یک مهماننوازی دراماتیک است که شاید قدیم بوده و الان در فیلم گذاشته شده که این هم نشان داده شود ولی این واقعیتی است که وجود دارد. در دوران تحقیقات برای خانم آبیار اتفاق افتاده بود و در دوران ساخت در پیرسهراب برای گروه اتفاق افتاد و این واقعیت کپرنشین بلوچ است.
به نظر میرسد این فیلم یک مستند سیستان و بلوچستان گردی هم در لایه دوم قصه وجود دارد که اگر باور امن بودن استان در میان مردم جا بیفتد، این موج سفرهایی که الان در بوشهر و هرمزگان رخ میدهد، به این سمت برگردد.
از زمان اکران جشنواره تعداد مسافرهای سیستان و بلوچستان بیشتر شده. چون من اعتقاد داشتم که چه کاری میخواهم انجام بدهم و دارم وارد چه کاری میشوم و اگر این بخشها نبود و فقط قرار بود بخش مالک باشد قطعا وارد کار نمیشدم. حتی اگر خروجی این نمیشد و من بازی هم کرده بودم، مصاحبه میکردم و میگفتم من این کار را قبول ندارم. این نگاهی بود که خانم آبیار داشت و میخواست. من میخواستم کمک کنم که این بخشها بیشتر دیده شوند. بیانصافی است اگر از این فیلم فقط مالک را ببینند. بیانصافی است اگر حمید عاشق شاعر نوازنده مهربانی که به حیوانات هم غذا میدهد، نمیگذارد بزغاله را بکشند، نبیند فقط لحظه آخر را ببینند. بیانصافی است اگر آن کپرنشین را نبیند، مادر و نورالدین را نبیند، آدم امنیتی فیلم که او هم بلوچی صحبت میکند را نبینند. حتی او هم مهربان است که میتواند مالک را بزند و نمیزند. آدمی که در اتوبوس است در تاسوکی که میگوید تو همانی نیستی که سی دی میفروختی، را نبینند…
مالک گرفتار فقر بود، پدر دستفروشش کتک خورد و اتفاقات زیاد دیگری هم برایش رخ داد که اینطور شد. آن مرد بلوچ مسافر اتوبوس به مالک میگوید تو سیدی فروش بودی؛ مالک میگوید: «من دارم حق بلوچ را میگیرم.» و در پاسخ میشنود که «با تفنگ که نمیشود حق بلوچ را گرفت.» اینها باید دیده شود.
این پروسه معرفی سیستان و بلوچستان در کارهای مختلف را یک رسالت برای خودتان میدانید یا میخواهید به عنوان یک بازیگر دست به انتخاب بزنید. چون فکر میکنم الان خیلی اقبال به سمت سیستان بلوچستان بیشتر شود و فیلمسازهای زیادی به سراغ آن استان بروند.
اولش برای من مهم بود که نشان بدهیم همه بلوچستان مالک نیستند و آنجا امن است. یک گروه آنجا کار کرده. در زمان تولید همه در استان میدانستند فیلم درباره چیست، اگر قرار بود اتفاقی بیفتد، آن زمان اتفاق میافتاد. سادهترینش این بود که آن قدر سروصدا کنند که نتوانی بگیری. اتفاقا وقتی میگفتی ساکت همراهی میکردند. به زودی هم یک فیلمی جدیدا یکی از هماستانیهای خودمان قرار است بسازد. یک قصه بامزه سینمایی هم دارد. آنجا خیلی پتانسیل سوژه و قصه دارد.
احتمالا دوست نداری این اتفاق بیفتد که سیستان و بلوچستان تبدیل به قطبی بشود که فیلمهای جشنوارهای با فضای سیاه از آنجا ساخته شود.
نه قطعا. خیلی دوست دارم زیباییهای سیستان نشان داده شود ولی اینکه من بخواهم در تمام این کارها باشم و این را رسالتی برای خودم بدانم، نه، من به هر حال از آنجا و با تئاتر کارم را شروع کردم، از آنجا یاد گرفتم و همیشه برایم تئاتر آنجا، سینمای آنجا مهم است. همچنان اینجا در مرکز هنرهای نمایشی برای آنجا میجنگم.
وقتی درباره سینماهای جدید استان حرف میزدید انگار یک ذوقی داشتید. درباره این میگویید که اگر محدودیت و فقر نبود الان آن استان کجا قرار داشت؟
با تمام محدودیتها خیلی آدمهای بزرگ در استان هستند. سال گذشته در کنکور از یک مدرسه ۱۳ نفری در یک روستا در سراوان همه دندانپزشکی قبول شدند. یا پسری که کلیپش آمد که روی آسفالت حیاط مدرسه حرکات ژیمناستیک میزد. یا اسحاق نارویی که یکی از بزرگترین وزنهبرداران بود و در جهانی کارگران مقام آورد ولی یک بار هم تیم ملی دعوت نشد. این یک نمونه را بگویم تا بخشهای مختلف، چه هنری، چه ورزشی و چه دانشگاهی. بیشترین آلت موسیقی را بلوچها دارند. فکر میکنم ۸ آلت باشد. از این افتخارات و سرمایهها زیاد دارد اما فقط یک جمله میگویم. در این مملکت دزد زیاد است، شاید سیستان و بلوچستان بیشترینش را داشته باشد. خیلی در این استان بودجهها از دست میرود و این اتفاق همیشه بوده و مخصوصا در دوران احمدینژاد بیشترین ضربه را به فرهنگ این استان زد. مدیر کل قبلی ده سال آنجا بود، نوازندهای که در کپرهای فلان روستا زندگی میکرد را به اسم میشناخت. حواسش بود که وقتی نمایشگاه کتاب برگزار میشد همه عنوانهای کتابها با دقت بررسی شوند که حساسیت برانگیز نباشد. پدر و مادرم همیشه حدیثی نقل میکنند که «وقتی فقر میآید ایمان از پنجره میرود.»، ما هنوز آنجا آب میخریم، گاز نداریم، کپسول است. قبلا با گاری میآمدند آب میخریدیم، الان حالت پمپ بنزین دارد. با همه اینها آنجا امنیت وجود دارد؛ درست است که در دوران مالک واقعا ترسناک شده بود ولی بعد آن دیگر آن ترس هم نیست. فقر که الان در همه ایران وجود دارد. سی سال قبل چند کارتن خواب داشتیم. الان آمار رسمی میگویند سی هزارتا. زاهدان کارتن خواب نداشت، الان دارد. پس این فقر همه جا هست ولی مشکل این است که حتی آب و گاز آنجا درست نشده.
مشاور لهجه فیلم هم شما بودید.
بله. ما میخواستیم کلماتی استفاده شود که در فارسی هم برداشتش اشتباه نباشد. ما در فیلم سه لهجه داریم. نورالدین و غمناز یک لهجه دارند. حمید و مالک متفاوت هستند. حمید وقتی با خانوادهاش و در شهر خودش حرف میزند یک لهجه دارد، در تهران یک لهجه دیگر؛ ممنونم از بچههایی که در پروژه نبودند ولی وقتی گیر میکردم از آنها کمک میگرفتم و ممنونم از خانم آبیار که نقشی به من داد که ریسک بود. بالاتر از سنم بود و ممنونم از گروهی که درخشان بودند و گروه بازیگران که همدل بودند.
از نتیجه کار راضی هستی؟
بله. با خیلی از دوستانم هم صحبت کردم، شاید بعضی فقط آن بخش خشونت را میبینند.
افرادی که این را میگویند واقعا فیلم را دیدند؟
بعضی میگویند دوباره خشونت این بخش نشان داده شده اگر کسی که تعمق و تفکر داشته باشد، این فیلم را ببیند، بلوچ را نورالدین و غمناز و آن کپرنشین میداند. به هیچ کس در این فیلم توهین نشده. همان اندازه که مالک وجود دارد در همان خانواده مادر هم هست. طایفه ریگی هزارسال قدمت دارد، طایفه بزرگی است و حتی خود حمید هم یکباره تبدیل به آن شخصیت میشود. شما آقای نجفی را ببینید که نخبه و دانشگاهی بوده، یک باره تبدیل به یک قاتل میشود. این ایدئولوژی افراطی ربطی به یک قومیت یا یک بخش از یک استان ندارد، این نگاه افراطیگری الان در خود تهران و شهرهای دیگر هم هست. این همان نگاه افراطیگری است که اجازه کنسرت گذاشتن را نمیدهد.