«روسی» ساخته امیر حسین ثققی ، بر پایه موضوع «از هر دست که بدهی؛ از همان دست خواهی گرفت» شکل می گیرد و بر این اساس ، همه شخصیتهای فیلم، پرونده ای شسته رفته بر اساس نگرش فیلمساز دارند. نام فیلم هر چند در بیست دقیقه ابتدایی فیلم بشدت می تواند بر اساس داده های کارگردان، موارد مختلفی را شامل شود؛ از جمله شکل و شمایل دو کاراکتر صابر ابر و میلاد کی مرام؛ ولی تا آن سکانسی که پدر توماج (امیر آقایی) دست به اعتراف می زند، مشخص می شود چرا نام فیلم روسی است.
فیلم بشدت وامدار سواد و دانش کارگردان در میزانسن و دکوپاژ و نوع خاص موسیقی است و از این دریچه می تواند ، به نوعی برای ثقفی که دوستدار سینمای بیرون از فضای داخلی و آپارتمانی است، بسان «مرگ کسب و کار من است» تجربه جدید و حتی بهتر و رو به رشدی محسوب شود. داستان تک خطی فیلم این اجازه را به فیلمساز می دهد تا با استفاده از لوکیشن، از عناصر سینمایی به بهترین شکل ممکن بهره گیرد تا برخی چراهای فیلم ، آنچنان دیده نشود. خاص و پرت و دور افتاده، هر چند مشخص در نقطه ای در شمال و فضا سازی تیره و تار و مخروبه مانند محل زندگی و کار، همه و همه درپی ِ آن هستند تا مخاطب از خود پرسش هایی نپرسد و بیشتر ذهن و دیدگانش معطوف میزانسن و طراحی صحنه هایی شود که می توانست در هر جایی اتفاق بیفتد، ولی چون در زندگی شهری، المانهایی وجود دارد که دست کارگردان را می بندد؛ برای فرار از این موارد دست به ترفندهایی از نوع مکان خاص و جغرافیایی محدودی میزند تا با استفاده از موسیقی تاثیر بیشتری بر مخاطب داشته باشد.
نوع پردازش داستان نیز موید آن است که شخصیت هایی چون ، توماج و یوسف و ابراهیم و مرجان ، همگی در راستای مشکلی که برای مرجان پیش آمده؛ زندگی شان تعریف می شود. هر چند به حدی سکانس ابتدایی فیلم و فرارتوماج و در حقیقت نحوه فرار، در هاله ای از ابهام قرار میگیرد و غیر قابل باور است و می تواند تا پایان این چرایی در ذهن مخاطب وجود داشته باشد که چرا هیچ فرد و یا نهادی در پی او نیست و نمی آید. هر چند تنها افسر ابتدایی فیلم نمی تواند این پرسش را جوابی درست دهد. کاراکتر توماج با بازی همیشه خوب امیر آقایی و گریم باور پذیرش که تا به حال چنین گریم مبتنی بر شخصیت نداشت و بیشتر کارهایش گریمی قابل پیش بینی داشت، در پی آن است تا فردی را که همسرش را مورد تجاوز قرار داده را پیدا کند و این انتقام گرفتن کسب و کارش شود در فیلم.
هر چند این فیلم آنچنان شخصیتهای دیگری ندارد تا این یافتن و انتقام گرفتن معنای بهتر و سینمایی تری یابد. اصولاً متوجه نمیشویم چرا منطق زندگی این چند شخصیت ، خالی از افرادِ دیگری است و هدف کارگردان از این عامدانه نشان دادن چیست و در فیلمی که بر پایه انتقام و اعاده آبرو شکل گرفته؛ چرا نباید افراد بیشتری حضور داشته باشند و بر همین نگره مخاطب می تواند برداشتهای ذهنی متفاوتی از همه کاراکترها داشته باشد که در مظان اتهام قرار گیرند. توماج نیز پیش و پس زمینه عشقی اش به مرجان مورد توجه کارگردان قرار نمی گیرد و مخاطب با شخصیتی منفعل از جهت عشقی مواجه می شود که نمیداند چگونه در زندان از این خبر مطلع شده که دست به آن فرار باال و پایینی به گفته خودش میزند. هر چند آقایی بسیار تلاش میکند این دوست داشتن را به تصویر کشد و مخاطب را با کاراکتری روبرو کند که عاشق پیشه سینه چاک است، ولی خست کارگردان در معرفی درست شخصیت اش، توان بازیگری وی را میگیرد. نگاه شود به سکانسی که توماج متوجه می شود مرجان از او غیابی طلاق گرفته و رفت و برگشت او در زیر باران و گریه عصبیت گونه اش که حیف فدای تصویر ناشناخته کارگردان از او شد.
مرجان نیز بسان توماج عقبه درستی از معرفی ندارد و به طور کلی و اساسی مشخص نیست چرا از توماج متنفر است و آیا این اجبار در ازدواج در جایی که خود می گوید برای انتقام از خویش بود، می تواند در چرایی این نفرت ، مورد باور باشد؟! مرجانی که چهره و گریم به شدت امروزی و شهری و آپارتمانی دارد در آن مخروبه دور از شهر، کمی توی ذوق می زند. نوع پوشش و چهره آرایش کرده اش که انگار فردی است جدا از سایرین که دست بر قضا در این بیغوله وارد شده است و دوست داشتن یوسف نیز آنگونه از آب در نمی آید که شخصیتش «زلیخا» وار شود و در پی انتقام گرفتن از روزگار بر می آید. مرجان، کاراکتری نیست که مورد تجاوز قرار گرفته و کارگردان با چند نمای هیستریک خواسته این حس را ایجاد و القا کند، ولی موفق از آن بیرون نمی آید و ترفند مرجان نیز آنچنان گل درشت است که به راحتی مخاطب در می یابد داستان از چه قرار است. شاید همه این ماجراها از مرجانی باشد که در پی یوسفی است که گویا ندای معرفت درونی خویش را شنیده و آدم دیگری شده است. نمی توان به قطعی چنین نظری داشت ولی کد های فیلم در جاهایی این چنین مخاطب را درگیر می کند.
کاراکتر ابراهیم نیز با بازی صابر ابر نیز در این ماجرا با داشتن دختری ناشنوا و زنی که ترکشان کرده و رفاقتی که با توماج دارد و توماج در سر قضیه دزدی نامی از او نمیبرد ؛ الکلی ای است که به مانند سایر شخصیت های این مکان معلوم الحال، از زندگی درستی برخوردار نیست و ارتباط او با توماج و نوع رفاقت شان نیز به مانند دو شخصیت دیگر منطقی و باور پذیر نمی نمایاند. کاراکتری که برادرش یوسف ، یوسفی که زلیخایی(مرجان) دلداده اش است و گویی فرد دیگری شده طی سه سال گذشته و سرش گرم کار و زندگی آرامی است و سرو کله میزند با دختر ناشنوای برادر و در حقیقت مانیفست فیلم از زبان او آمده که هر کاری انجام دهی در این دنیا، آخر به خودت بر میگردد. میلاد کی مرام نیز مانند چند کار اخیرش فروخورده های فراوانی در خود دارد و زخم خورده روزگار است و با چهره روسی گونه اش ابتدا تصورمیشد که نام فیلم بر آمده از او باشد که هر چند چنین نشد، ولی پای ثابت این داستان روایی فیلم او بود که چنین فرجامی داشت و یوسفی شد در برخی سکانسها که آنچنان فراز و فرود نقشش ، معنا نیافت. یوسفی که فرجامش مرگ بود؛ مرگی خود خواسته برای عشقی که مشخص نشد چرا نتوانست در زمان مقرر (سه سال پیش) به وصالش برسد.
می ماند نکته ای در باره پدر توماج که نام فیلم از کردار ناصواب او بر سر زنی روسی طی دوره سربازی اش؛ مستفاد شد که همه بدی ها روزی دامن فاعل کار را خواهد گرفت و پسری که از زن روسی نصیب اش شد؛ تاوان لحظه ای هوس بود و پسری که سالها بعد در فکر انتقام … فرجام فیلم روسی با همه امتیازهای خوبش؛ نماهای زیبا، تماشایی و کار شده و موسیقی گوش نواز کارن همایونفر؛ آنی نشد که تسلط کارگردان بر بعد تکنیکال کار را زیر سئوال نبرد؛ زیر سئوال بردنی که ضعف و حفره های فیلمنامه سبب سازش شد و بار دیگر نشان داد سینما فقط بعد فنی نیست که کارگردان به خوبی بلد بود؛ افسوس از این همه زیبایی فنی که محتوای درخوری نیافت …