ابراهیم ابراهیمیان(کارگردان)، محمدرضا مصباح (تهیهکننده) و بهدخت ولیان (بازیگر) فیلم سینمایی «پیلوت» که به تازگی اکران شده مهمان کافهخبر بودند تا درباره این فیلم گفتوگو کنند.
«پیلوت» فیلمی که حتی پیش از ساخته شدن به خاطر اتفاقی که در جریان فیلمبرداری اولین سکانسهایش رخ داد بر سر زبانها افتاد. وقتی که الناز شاکردوست بر اثر یک شوخیای که پشت صحنه آن انجام شده بود روی زمین سقوط کرد و دچار آسیبدیدگی شد و این آسیبدیدگی در حدی بود که گروه فیلمبرداری مجبور شدند از حضور او صرفنظر کنند و بازیگر دیگری را جایگزینش کنند. «پیلوت» با بازی سعید آقاخانی، جواد عزتی و حمیدرضا آذرنگ حالا پس از دو سال به اکران رسیده و میتوانید آن را در سینماهای سراسر کشور ببینید. فیلمی اجتماعی که سوژهاش مثل اغلب آثار اجتماعی این سالها برخاسته از زندگی یک طبقه اجتماعی خاص است. برهمین اساس ابراهیم ابراهیمیان کارگردان، محمدرضا مصباح تهیهکننده و بهدخت ولیان بازیگر این فیلم سینمایی به کافه خبر آمدند تا درباره دغدغهها و مسائلی که در ساخت این فیلم برایشان پیش آمد گفتوگو داشته باشیم.
خانم ولیان شما در این فیلم جایگزین الناز شاکردوست شدید. اول اینکه فیلمنامه را چگونه دیدید و اینکه چه قدر این فیلمنامه روی شما اثر گذاشت؟
بهدخت ولیان: اگر بخواهم خیلی خلاصه توضیح بدهم موضوع برمیگردد به خیلی قبلتر از فیلمبرداری و پیشتولید فیلم؛ من یکبار برای یک جلسه به دفتر کار آقای ابراهیمیان رفتم و ایشان به بنده لطف کردند و یک قسمتی از فیلمنامه را دادند که من بخوانم و بعد از آن یک گپ کوچکی زدیم. آنقدر تاثیرگذاری فیلمنامه روی من زیاد بود که من آن روز با یک حال کاملا متفاوتی به خانه بازگشتم. فیلم کلید خورد و من هیچ اطلاعی از این موضوع نداشتم و یادم است که سر برنامه «دو قدم مانده تا سیمرغ» که برای فیلم «امیر» رفته بودم از دفتر آقای ابراهیمیان با من تماس گرفتند و گفتند اگر امکانش هست تشریف بیاورید دفتر. من هیچ اطلاعی از هیچ یک از اتفاقاتی که افتاده بود نداشتم آن شب آقای ابراهیمیان و دستیارشان از من خواستند که سر صحنه فیلمبرداری بروم و عملا کمتر از ۲۴ساعت مهلت داشتم که به یک گروه کاملا حرفهای با سه بازیگر توانا، بنام و محبوب ملحق بشوم و درست مانند این بود که یک دری را باز کردند و مرا انداختند داخل دریا و گفتند باید شنا کنی. این موضوع بعضی اوقات برای بازیگرانی که مانند من که عاشق چالش و دغدغه هستند بسیار هم خوب است. اسم این موقعیت شانس است و زمانی که این شانس در خانه تو را میزند تو باید خیلی نبینی و نشنوی که در را باز نکنی. من با جسارت تمام این در را باز کردم و پریدم داخل آب.
شنا بلد بودید؟
ولیان: آره.
حالا باتوجه به حرف خودتان اگر بخواهیم در قیاس با آن سه بازیگر بنام که همه ما آنها را میشناسیم؛ آقای جواد عزتی، آقای سعید آقاخانی و حمیدرضا آذرنگ، مقایسه کنیم، به نظر خودتان از پس این نقش بر آمدید یا نه؟
ولیان: قطعا من نباید جواب بدهم اما حالا بازخوردهایی که از منتقدان و کسانی که صاحبنظر بودند گرفتم، فکر میکنم بله موفق بودم.
آقای ابراهیمیان شما فکر میکنید خانم ولیان واقعا از پس این موضوع برآمدند؟
ابراهیم ابراهیمیان: نه.(با لحن خنده). بهدخت ولیان را پیش از اینکه به فیلم من وارد شود میشناختم. حدود یک سال قبل با یکدیگر حرف زده بودیم و حتی سر صحنه یکی از کارهای هنر و تحربه او هم رفته بودم و با او آشنایی داشتم اما حدس نمیزدم اینقدر با پتانسیل باشد، ما با آقای مصباح واقعا دچار چالش شده بودیم که چه کسی را انتخاب کنیم و دکتر به من میگفت یک ذره دیگر صبر کن و میگفتم این بازیگر خوب است، میگفت باشه اما بازهم صبر کن. در نهایت من گفتم بگذار یک روز بیاید جلوی دوربین ببینیم چه میشود. قبول کرد و زمانی که راشها را دید گفت خوب است. زمانی که توانستم تهیهکننده را قانع کنم که ایشان بازیگر خوبی است و میتواند از پس نقش بربیاید بسیار خوشحال بودم. بهدخت ولیان بسیار زود به جمع ما اضافه شد و من معتقدم از پس نقش برآمده است. این حس را از آنجا دارم که روز سوم یا چهارم فیلمبرداری بود که بچههای بازیگر ما بسیار حالشان خوب بود، انگار که از آن حادثه و آن اتفاق نامبارک جدا شدیم. اتفاقی که بسیار سخت بود برای پروژه ما و امیدواریم که خانم الناز شاکردوست هم هرچه سریعتر سلامتی خود را به دست بیاورند. به نظر من واقعا بازی کردن جلوی این سه بازیگر مرد بسیار سخت است. من به عنوان یک کارگردان میدیدم که خانم ولیان کار خودش را خیلی سپرده و از آن سمت هم از پس نقشش برآمده. باتوجه به تمام مشکلاتی که وجود داشت مثل محدودیتها، زمان کم، دیر اضافه شدن به یک پروژه بزرگ سینمایی؛ ما با تمام بازیگر ها چندین ماه تمرین داشتیم، چندین بار دورخوانی داشتیم و آنها ذره ذره به نقش نزدیک شدند و بعد بهدخت آمد و یک کار دوماهه را کمپرس برای ما انجام داد.
آقای مصباح اگر بخواهم خیلی صریح بگویم، شما خانم الناز شاکردوست را برگزیده بودید. بازیگری که اگر از بازیش در «شبی که ماه کامل شد» بگذریم بیشتر تجاری بازی میکرد و حتما برای انتخاب او روی فاکتور گیشهاش فکر کرده بودید. این اتفاقی که افتاد چه قدر شما را در یک وضعیت سختی قرار داد برای انتخاب بازیگر مجدد و اینکه یک نفر دیگر را بیاورید؟
محمدرضا مصباح: من فکر می کنم اگر آن اتفاق نمیافتاد و الناز در این فیلم حضور داشت، یکی از متفاوتترین نقشهایش را بازی میکرد، یعنی با بازی که ابرهیم از او میگرفت میتوانست یک نقش کاملا متفاوتی نسبت به تمام فعالیتهای بازیگری خود داشته باشد ولی حالا قسمت نبود و البته الحمدالله اتفاقات خوبی بعد از آن اتفاق برایش افتاد. با پتانسیلی که در الناز شاکردوست وجود داشت، ما دوست داشتیم این انرژی در این فیلم آزاد شود ولی به هر حال اتفاقی بود که خارج از اراده همه ما افتاد و طبیعتا ما بهترین تصمیم را گرفتیم. در این موارد شوک اولیه که به آدم وارد میشود شوک تجاری و اقتصادی ماجرا است که آدم نگران بازگشت سرمایه است و بیشتر نگران این است که چه اتفاقی قرار است بیفتد.
به هرحال الناز شاکردوست ستاره سینما است و ما او را از دست داده بودیم اما در حقیقت آن چیزی که ما را قانع میکرد تا راحتتر با قضیه کنار بیاییم این بود که در فیلم ستارههای مرد کم نداشتیم؛ جواد عزتی، سعید آقاخانی و حمیدرضا آذرنگ بازیگرانی بودند که به ما امید میدادند تا بتوانیم این نقص را جبران کنیم. مکمل و مقوم این داستان بازی خوب بهدخت ولیان بود.
زمانی که بهدخت به ما ملحق شد، با کیفیت بازی و کلاس بازی که از خودش بروز داد این اطمینان و آرامش را به ما داد که اگر جنبه اقتصادی را با حضور ستارههای مرد تقویت کنیم، از نظر هنری هم بهدخت ولیان آن دغدغه را کم میکند. ترکیب این داستان باعث شد که ما فیلم را با قدرت جلو ببریم و من فکر میکنم «پیلوت» فیلم متفاوتی است. درست است که میگویند تلخ است اما واقعیت تلخ را باید نشان داد.
امکانش نیست که با یک فیلم طنز واقعیت تلخ را نشان داد به هر حال باید حرفمان را در قالبهای خودش بزنیم اما فیلم خوبی است و اتفاقی که باید، در این فیلم افتاده. هم کارگردان کار متفاوتی را به ثبت رسانده و هم بچههای بازیگر فراتر از آن چیزی که از آنها خواستیم نقش اجرا کردند.
آقای مصباح آن زمان خانم شاکردوست یک گلایههایی از شما داشتند.
مصباح: گلایه داشتند؟ من که یادم نمیآید در جریان نیستم(با خنده). من آن زمان در جریان نبودم و بعد به تیم سازنده اضافه شدم. الناز شاکردوست هم دوست خوب من است هم سالها سابقه همکاری و رفاقت با یکدیگر داشتیم، آن گلهها هم مربوط به یک سوءتفاهم بود که خدا را شکر برطرف شد و ما جای خالیاش را در اکرانهای عمومی خیلی حس میکنیم. ایشان برای فیلم بسیار زحمت کشید و ما دوست داشتیم در یکی از اکرانهای عمومی از زحمات ایشان تقدیر کنیم که متاسفانه هنوز این اتفاق رخ نداده. به هر حال به خاطر حادثه ناخواستهای که پیش آمد ما ایشان را از دست دادیم اما همیشه در پایان ماه رمضان یک بیتی میخوانند که عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت؛ صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت.
خدا رو شکر که بهدخت آمد و صد حیف که الناز رفت.
چرا سینماگران ما این قدر تلخ شدهاند و دنبال سوژههای تلخ میروند؟ این تلخیها متاثر از فضای جامعه است یا متاثر از تلخیهای درونی خودشان است؟ پس از دیدن پیلوت به این ماجرا فکر میکردم که در سال گذشته چند فیلم دیدم که لوکیشن قبرستان یا بیمارستان را حتما داشته، این اتفاق متاثر از چیست؟
مصباح: اتفاقا من فکر میکنم اینگونه نیست یعنی به نسبت فیلمهای طنزی که ساخته میشود فیلمهای تلخ بسیار کمتر است و اصلا نسبت آن قابل مقایسه نیست. درحال حاضر هرکسی یک دوربین میگذارد، یک تپلی را هم میآورد، یک شلوارک پای او میکند، یک فیلم تولید میکند و بعد هم چهارمیلیارد میفروشد. این کار خیلی راحت شده است، ریسک کردن و سراغ موضوعات اجتماعی اینچنینی رفتن ریسک بالایی را میپذیرد و کم پیش میآید کسی سراغ این موضوعات برود.
به عقیده من این موضوع نشاندهنده یک دغدغه است. یعنی فیلمساز یک عقیدهای را در ذهنش دارد و میخواهد به عنوان قشر فرهنگی و هنرمند یک واقعیتی از جامعه را نشان دهد. اگر فقط قرار باشد که من به عنوان هنرمند فیلمی بسازم که مردم فقط یک ساعت بخندند اتفاق خوشایندی نیست. امثال ما و همکاران ما بودند که ذائقه مردم را تغییر دادند و سلیقه مردم عوض شده است. مردم چرا فقط باید فیلم طنز ببینند، بخندند و بعد از سینما بیایند بیرون!
درست است که جامعه ما دچار مشکلاتی است و مردم دچار دغدغههایی هستند ولی سینما یک فرصتی است برای تفکر، قرار نیست ما حتما در سینما بخندیم. بنابراین وقتی ما یک دغدغهای را احساس میکنیم باید به آن بپردازیم.
خود من تا حالا سه فیلمی که کارگردان آن فیلم اولی بودند تهیه کردم. این به خاطر وجود دغدغه است وگرنه اگر بخواهم فقط فکر فروش و گیشه باشم ممکن است دنبال اسم و بازیگران چهره بگردم اما وقتی میبینم ابراهیم ابراهیمیان یک قصهای را نوشته برای بیان دغدغهها و پررنگ کردن موضوعی به نام فقر، پس قطعا باید آن را نشان دهد. کار من، هنر من و ابراهیم فیلمساز این است که بیاید مشکل را نشان دهد و مسئولین آن را درست کنند. وظیفه ما حل کردن مشکل نیست وظیفه ما بازتاب کردن مشکلات مانند آینه محدب است که مشکلات را بزرگنمایی کند تا همه ببینند و یک تلنگر به مسئول وارد شود. چرا یک نفر نباید پول قبر داشته باشد؟
حالا ابراهیم یک تیکههای طنزی در آن آورده است. اما این موضوع یک خنده تلخ و عمیقی در آن وجود دارد. بیان این موضوعات و ساختن یک فیلم اجتماعی جسارت، رشادت و شجاعتی میخواهد که این در ابراهیم ابراهیمیان بود و من به نوبه خودم سعی کردم در فیلمسازی یک باری را از روی دوشش بردارم.
شما دغدغهتان چه بود ؟ شما میگویید آن نقش پیش خودش گفته مفت باشه قبر باشه، اما حس من بعد از دیدن فیلم این بود که آن فرد به خاطر نزدیک شدن به همسر و فرزندش دنبال آن قبر بود.
ابراهیمیان: بله، این برداشت شما از فیلم است و درست هم هست، حرفی که دکتر میزند هم درست است. فیلم من خیلی تلخ است اما ما نیامدیم آن را صرفا تلخ روایت کنیم و به نظر خودمان کارمان عین بندباز ها بود یعنی ممکن بود که سقوط کنیم و منهدم شویم. خدا را شکر با توجه به استقبالی که از فیلم شد و نگاههایی که منتقدان دارند، فکر میکنم تا آنجایی که من میدانم فیلم قابل قبول است. من دغدغه هزار چیز را دارم و خودم میدانم آدم معمولی نیستم، رنجی که اطراف من وجود دارد همیشه از فیلتر ذهنی من رد شده است. هیچوقت از کنار اتفاقات اطرافم و آدمهای اطرافم به سادگی رد نشدم و این از کودکی با من بود.
آدم وقتی بزرگتر میشود دنبال این است که من میخواهم چه کار کنم و در یک مدیوم یک بغضی سراغ شما میآید که باید آن را رها کنید. یک حرفی سراغ شما میآید که آن را باید بزنید و دنبال مدیوم میگردید که من چگونه حرفم را بزنم؟ یک نفر خبرنگار میشود و یک نفر هم در بحث آرتیستیک کارگردان تئاتر میشود. من فکر کردم سینما شاید مدیوم خوبی باشد که حرفهایم را بزنم، آلارم بدهم و خدا را شکر این اتفاق افتاده. در یک مصاحبهای گفتم بالای ۱۸زوج بعد از فیلم «عادت نمیکنیم» با من تماس گرفتند و گفتند که زندگیشان نجات پیدا کرده است. یعنی یک شکی از زندگیشان جدا شده بود. کار من همین است. بحث پرداخت مهم است. در واقع کل آن طبقه اجتماعی در آن قبر خفه میشود و هویت یکسری کاراکتر در آن قبر خفه میشود. آدمهایی که در طبقه صفر اجتماع حضور دارند. این اشارهای که شما میکنید کاملا نشانهگرایی فیلم از لحاظ سمبولیستی درست است ولی اینکه انتخاب کنید که روایت را با چه لحن و زبانی منتقل کنید تشخیص من فیلمساز است. من میتوانستم شبیه فیلم اولم با یک نگاه صرفا تراژیک جلو بروم که البته انتخابم نبود و میدانستم این تراژدی می تواند یک مقدار فراتر رود .
خیلی اتفاق افتاده که در بدترین شرایط به رفتارهای حماقتگونه اطرافمان میخندیم. یک بار پیش یک تهیهکننده بودم، تعریف میکرد که یکی از فامیلهای نزدیکمان فوت کرده بود و یکی از بچههای فامیل من را با هیجان از پایین پلهها صدا کرد، پلهها را با عجله آمدم پایین، فکر کردم کسی حالش بد شده یا اتفاقی افتاده گفتم چه شده؟ گفت عمو من استکانها را شستم.
میدانید این اگر در یک عروسی بود شاید تولید خنده نمیکرد اما اینجا در اوج تراژدی کاراکترها بسیار احمقند. پیلوت مجموعهای از آدمهای احمقی است که احمق هم میمانند و به قول دکتر من کارم این است که یک آیینه در مقابل جامعه باشم و بزرگنمایی کنم به واسطه پرده سینما و بتوانم تاثی بگذارم.
هر سه کاراکتر شما که زمینهای از طنز را در سابقه کاری خود داشتند و کمی هم بازی کردند و شیرینی ذاتی هم دارند بسیار کمکتان کرده است.
ابراهیمیان: اصلا ما بر همین اساس رفتیم جلو. شما وقتی میخواهید بندبازی کنید باید هر دو طرف را نگه دارید. بازیگرانی را آوردیم که هم بتوانند در موقعیتهای جدی خوب ظاهر شوند و هم موقعیتهای طنز. سعید آقاخانی برای یک فیلم بسیار تلخ کاندید سیمرغ بلورین شد و از آن طرف هم بخش طنز دارد. برای همه ما یک جاهایی ترسناک بود ما در دورخوانی اولیه میترسیدیم، دائما با خودمان میگفتیم میشود؟ نمیشود؟
ولی چون خیلی همگن شدند و توانایی بازیگرها بالا بود بسیار با ما همراه شدند و حس من میگوید که موفق شدیم.
خانم ولیان شما نقش یک مادری را بازی کردید که بسیار جنجال دارد بماند که بچه میمیرد و می سود وسیله باج خواهی پدر. ایفا کردن این حس مادرانه بسیار سخت است و بازی کردن نقش مادری که فرزندش را از دست داده بسیار سخت تر است این نقش را چگونه در آوردید با توجه به اینکه زمان بسیار کمی هم داشتید ؟
ولیان: اول از همه من مادر نیستم که بخواهم تجربه بچه داشتن یا بچه دار شدن را بدانم و آن هم بچه ای که بیمار بوده، میدانستی آن را از دست می دهی خود آن یک بحث دیگر است. باتوجه به آن زمان کوتاه، تو به عنوان یک بازیگر خودت را تماما نی سپاری دست یک کارگردان باهوش و سعی می کنی از صندوقچه داشته های ذهنیت و تصاویر ضبط شده آن استفاده کنی و تکنیک هم چاشنی کار می کنی و می روی جلو به نظرم بیشتر از این نمی تواند باشد.
آقای ابراهیمیان به نظرشما فیلمتان ضد مرد نیست؟
ابراهیمیان: نه، ضد مرد نیست. شاید فیلم زنانه باشد اما ضد مرد نیست.
در فیلم شما سه مرد داریم که هر کدامشان دنبال سواستفاده به شیوه خودشان هستند. پدربزرگ میگوید چون من دو سال خرجش را دادم حالا خرج بیمارستان را نمیدهم. پدر بچه از یک سمت دیگر جنازه فرزندش را برمیدارد و به وسیله آن باج میگیرد. عمو که جواد عزتی هست هم به یک وضع دیگری.
ابراهیمیان: از آن طرف هم یک پلیسی داریم که میتواند همیشه در فیلمهای ما غیرمتعارف یا کاریکاتور باشد یا به خاطر ممیزیهایی که میخورد نقش خوب درنیاید. اما نقش پلیس اینجا بسیار خوب درآمده و در آخر یک جملهای به حمید آذرنگ میگوید آن هم این است که اگر پای زن و بچهات وسط نبود کت بسته میبردمت، بیا حالا دیگر بدهکارش هم نیستی! خب این یک رفتار انسانی است دیگر!
اینگونه نیست که من بگویم آمدم تمام مردها را نابود کنم و یک فیلم فمنیستی و یا زنانه بسازم. فیلم زنانه است، درست مانند «عادت نمیکنیم» یک جنس حمایت از زن را در آن میبینید. نمیدانم شاید هم یک بخشی از آن به خاطر بانک عاطفی من است ولی اصلا این موضوع که بخواهم مرد را تحقیر کنم دستآویز قرار ندادم.
من خودم مردم، باید کنار مردها بایستم اما اینگونه نیست. اینجور برچسب زدن یک مقدار فیلم را از ذات و فضای آرتیستی آن دور می کند. این یک قصه است، قصه آدمهای احمق.
برای من سوال پیش آمد که چرا یک کارگردان خیلی جوان می رود سراغ یک موضوعی به نام مرگ و سه فیلمش را به آن اختصاص میدهد و میشود سهگانه مرگ؟
ابراهیمیان: به نظرم این موضوع ربطی به جوان یا پیر بودن ندارد. ذهن تلخ میتواند در یک آدم ۲۰ساله باشد در یک آدم ۴۰ ساله هم باشد و بعد از این سهگانه انگار من از این قصهگویی سیراب شدم و انگار یک چیز از تن من بیرون آمد. به هر حال زمانی که آدم ذهن تلخی دارد نمیتواند از شادی بگوید.
سهگانه مرگ هم اتفاقی است. یعنی فکر نمیکردم که به سهگانه تبدیل شود. حالا که به سه فیلمم نگاه میکنم میبینم اهرم اصلی درام در این فیلمها مرگ است و حالا تبدیل شده به یک سهگانه مرگ، این موضوع هم ربطی به پیری و جوانی ندارد.
من درحال تلاش برای رهایی از این فضا هستم، یک فیلم دیگر هم کار کردیم که اولین قدم من برای رها شدن از این فضا و یک فیلم رئالیسم جادویی فانتزی است به اسم «دابلند» و تصمیم گرفتم برای اینکه دوباره ناخودآگاهم سوپرایزم نکند، یکی دو فیلم دیگر را روی فیلمنامه دیگران بسازم و خودم نویسنده فیلمنامه نباشم.
امکان دارد در این دوره رهایی سراغ فیلمنامههای کمدی یا فانتزی هم بروید؟
ابراهیمیان: بله قطعا. اما کمدی که در ژانر باشد. در «دابلند» موقعیتهای کمیک وجود دارد، آن هم یک فضای ابزورد وودی آلنی دارد و یک مقدار شاید فضای کاستوریتسایی را تداعی کند اما یک مقدار خوشرنگتر است و خیلی شوخ و شنگ است و اصلا تلخی این سه فیلمم را ندارد. اگر در ژانر به من فیلمنامهای برسد حتما کار میکنم.
تا قبل از «پیلوت» شک داشتم که بتوانم موقعیت کمدی ایجاد کنم ولی وقتی یک سری از دوستان فیلمنامه را خواندند میگفتند در اوج تراژدی آدم روی کاغذ میخندد و وقتی که انجام شد دیدم ظرفیتش را دارم. آقای جیرانی گفت اگر میخواستی کمدی سیاه بسازی چرا تا انتهای آن نرفتی ؟ گفتم تازه یاد گرفتم سری بعد تا انتهایش میروم.
«پیلوت» عین فیلمنامه ساخته شد یا بر اساس موقعیت تغییر کرد؟
ابراهیمیان: کاملا بر اساس فیلمنامه ساخته شده و هیچ چیز به آن اضافه نشده است.
این که تاکید میکنید در ژانر ساخته شود در حقیقت دارید به این مسئله اشاره میکنید که خیلی از کمدیهای حال حاضر سینما کمدی نیستند.
ابراهیمیان: بله، ۹۹درصدشان. در ژانر نوشته نمیشوند، در ژانر ساخته نمیشوند و دغدغهشان فقط خنداندن مردم به هر طریق است. من در فیلم «پیلوت» آدمها را میخندانم اما به هر طریقی نمیخندانم کاملا جدی و در تراژیکترین حالت ممکن آنها را میخندانم. طوری که خودشان باورشان نمیشود و میگویند چرا در این شرایط من باید بخندم؟ اما میخندند چون در ژانر است و فیلم قواعد ژانر را رعایت میکند اگر یک کمدی در ژانر به من پیشنهاد شود حتما میپذیرم.
در ایران میتوانید یک کمدی در ژانر نام ببرید ؟
ابراهیمیان: بله. مارمولک، اجارهنشینها، لیلی با من است. در دهه ۸۰ و حالا الان. در یک زمانی تله فیلمهایی میساختند که به آنها میگفتند شانه تخممرغی یک سری اراجیف که به خورد مخاطب میدادند همین اتفاق زمانی افتاد که فیلمهای نمایش خانگی تازه ساخته شده بودند هر چیزی میساختند و در سوپر مارکتها میفروختند. همانها در حال حاضر میرود روی پرده و فاجعه هستند.
آقای مصباح در صحبتهایتان گفتید که با ۴کارگردان فیلم اولی کار کردید. فیلمهایتان هم که اغلب اکران نشدهاند. دلیل این مداومت چیست؟
مصباح: بالاخره هرچیزی که اکران نمی شود حداقل دست ۴تا جوان را بگیریم.
ممکن است بگویند آقای مصباح به جایی وصل است.
مصباح: راه که برای گفتن باز است هر کس هر چیزی که دوست دارد میگوید ولی نه اتفاقا اگر ما به جایی وصل بودیم، حالا اینقدر برای اکران فیلم دچار مشکل نبودیم و دربهدر در اکران سینمایی دنبال واژه عدالت نمیگشتیم. چیزی که در سینمای امروز ما گم شده عدالت است و چیزی که فراوان در همه جا وجود دارد تبعیض است. اگر تبعیض نبود که فیلممان را در بهترین زمان اکران میکردند و به جای اینکه هزارتا هزار تا تیزر بدهند به فیلمهای حضرات، به ما تعدادی اضافه میدادند.
یعنی تلویزیون هم با شما همراه نبود؟
مصباح: خیر، به ما ۲۵دانه تیزر دادند یعنی شبکههای ملی این تبلیغات را طی سه روز انجام دادند. متاسفانه عدالت خیلی گم شده است و سینما دچار گنگها، گروهها و یک تفکرات خاصی شده است. البته این موضوع در تمام سازمانها هست هم تولید، هم توزیع و هم نمایش در هر سه دیده میشود. یعنی شما باید فیلمی را تولید کنید که آقایان اجازه میدهند.
در توزیع نمایش هم به این صورت حالا که اینگونه است بهتر است آدم کاری را که دوست دارد انجام بدهد اگر قرار باشد من با ابراهیمیان حرفهای فیلم بسازم، با محمدعلی سجادی، پیرمرد سینما هم فیلم بسازم، بعد قرار باشد هیچ کدام اکران نشود، آدم پیش خودش میگوید حداقل دست چند تا جوان را بگیرم تا اینها هم به آرزویشان برسند و اینکه من خودم هم این علاقه را دارم که در کنار کار حرفهای که انجام میدهم سعی میکنم سالی یک بار کنار بچههای فیلم اولی هم باشم. امیدوارم این سینما ما را هل ندهد به سمت فیلمهایی که آدم سرمایهگذاری کند تا فقط پولش بازگردد.
با توجه به ستارههایی که «پیلوت» دارد برآورد شما از فروش چه قدر است؟
مصباح: «پیلوت» فیلمی است که جای فروش میلیاردی را دارد از این لحاظ که هم عناصر تشکیلدهنده و هم از لحاظ کلاس کار و ساخت، فیلم کاملی است. فیلم که اکران شد دوستی به من زنگ زد کفت تبریک میگویم من یاد زمان جنگ افتادم؛ در جنگ کسی شهید میشد میگفتند تبریک و تسلیت. تبریک از این جهت که به لقا الله پیوسته و تسلیت از بابت اینکه او را از دست دادیم. ما هم تبریک و تسلیت داریم تبریک از جهت اینکه فیلممان اکران شده و تسلیت از این جهت که در بدترین زمان ممکن و در بدترین شرایط ممکن اکران شده است.
اوضاع خوبی نیست و زمان از این بدتر نمیشد و قرار بود فیلم ده روز دیرتر اکران شود که ما تبلیغات انجام دهیم اما حالا با گذشت ده روز تازه ما اولین بیلبورد را رفتیم آن هم با دردسر و بدبختی نه برای اینکه تبلیغ کنیم فقط برای اینکه کسانی که میخواهند فیلم را ببینند مطلع شوند. امیدوارم شورای صنفی این حمایت را از ما داشته باشد و در راستای حمایت از آثار مستقل و آثار اجتماعی که باری از فرهنگ این مملکت را به دوش میکشند یک کمکی به ما بکنند و اجازه دهند که فیلم مقداری بیشتر روی پرده اکران بماند تا حداقل بتوانیم هزینهها را در بیاوریم. پیلوت باید پنج، شش میلیارد بفروشد تا به اصل پول برسد. یعنی همه همچنان در ضرر هستیم اما حاضریم به خاطر عشق و علاقه و دغدغهمان این ضرر را بپذیریم.
آقای ابراهیمیان اول دو طبقه روی پیلوت بود و بعد پیلوت شد. اسم فیلم چرا عوض شد؟
ابراهیمیان : اسم از همان دیالوگ توی فیلم میآید که میگوید: این پیلوت، این هم دو طبقه روش!
فکر کردیم که تک واژه شاید سمبولیستیتر و نشانهگراتر باشد و به نظرم این اتفاق افتاد حتی به انگلیسی هم با اسم طبقه صفر معنی شد. در واقع جهان را یک طبقه از آدمها در برمی گیرد. من فکر کردم تک سیلابی شاید کاراتر باشد.
از لحاظ تبلیغاتی هم بهتر بود؟
ابراهیمیان: من هیچ وقت به جنبه تبلیغاتی فکر نکردم چون در آن صورت میبازم. من زمانی که فیلم میسازم جهانم میشود آن فیلم و اگر به تبلیغاتش فکر میکردم به قول آقای مصباح حالا وضع و اوضاعمان خیلی بهتر بود. مجبور نبودیم با ۵۰تا سالن و تعدادی سانس محدود سروکله بزنیم. بعد هم برچسب مثبت ۱۵ میزنند روی فیلم .
حالا باز مثبت ۱۲ بهتر است. مثبت ۱۵ یک طیف زیادی از مخاطب را دربرمیگیرد و حکم همان مثبت ۱۸ هالیوود را دارد. مشکل اساسی من همین است که این برچسب کارشناسی شده نیست.
شما فیلمهای اجتماعی امسال را در جشنواره فجر بیینید و مطمئنا از هرسال تلختر شده است و با این وجود ما نتوانستیم فیلممان را ببریم جشنواره، چون گفتند خیلی تلخ است و تصویر درستی از ایران را نشان نمیدهد.