اوایل دهه سوم زندگی، همزمان است با ورود به دورهای با نیازها و مسئولیتهای جدید که مدیریتشان نیاز به فراگیری یک سری مهارتها دارد
«ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم، میدانستم که …»، شاید شما هم این جمله را از افرادی که دوره میان سالی را میگذرانند یا وارد دوره پیری شدهاند، شنیده باشید. معمولا رسانهها و به خصوص در فیلمها، دهه دوم زندگی را همیشه سالهای پرسهزنی بیهدف و خوشگذرانی نشان میدهند، در حالیکه حقیقت ورای آن است و دهه دوم زندگی افراد، دهه بسیار مهم و سرنوشتسازی است. به طور کلی، پایان دهه دوم و اوایل دهه سوم زندگی، همزمان است با ورود به دورهای با نیازها و مسئولیتهای جدید. در ادامه به مهارتهایی اشاره میکنیم که بهتر است اگر هنوز ۲۰ ساله نشدهاید، زودتر برنامهریزی کنید تا قبل از ورود به دهه سوم زندگیتان، آنها را فرا بگیرید و آینده بهتری برای خودتان رقم بزنید.
زمان کشف استعدادتان رو به پایان است
اولین مهارتی که یک فرد تا قبل از ۲۰ سالگی بدون شک باید یاد بگیرد، این است که بتواند استعداد خود را تشخیص دهد و زمینه تحصیلی و شغلی خود را متناسب با استعداد و علایقش انتخاب کند.
اما شناسایی استعدادها چگونه صورت میگیرد؟ تعریف ساده استعداد: «مهارتی را کشف کنم که بتوانم سریعتر و با زحمت کمتری نسبت به دیگران فرا بگیرم.» برای شناسایی استعدادها چندین راه وجود دارد که در اینجا به چند مورد اشاره میکنیم:
۱- به موسسات و مشاوران دارای صلاحیت مراجعه و طی یک فرایند علمی بررسی کنید در چه حوزههایی استعداد دارید.
۲- خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود را بررسی کنید و ببینید در بین همسن و سالهای خود، در چه زمینهای توانایی بیشتری داشتهاید که بتوانید آن را به زمینهای برای کسب درآمد تبدیل کنید.
آیا کشف استعداد در این شرایط اقتصادی فایده ای دارد؟ ممکن است خیلی از والدین و افراد با خواندن مطالبی در خصوص اینکه استعداد خود را چگونه کشف کنیم، این سوال برایشان به وجود آمده باشد که در شرایط اقتصادی فعلی، حال اگر من توانستم استعداد خود را کشف کنم، چه اهمیتی دارد؟ آیا بازار کار به این استعداد من اهمیت خواهد داد؟در این باره باید گفت وقتی یک استعداد خود را رشد و توسعه بدهید، به مهارتی تبدیل میشود که میتواند برای شما امتیازاتی را به همراه داشته باشد اما داشتن استعدادی خاص در یک زمینه، در دنیای رقابتی امروز منجر به تمایز شما از دیگران نمیشود زیرا هر مهارتی که داشته باشید، افراد بسیاری هستند که دقیقا مهارتهایی شبیه شما دارند. به همین علت علاوه بر استعداد خاص، باید مهارتهایی متناظر با آن استعداد را در خود پرورش دهید تا بتوانید نسبت به دیگران مزیتی رقابتی برای ورود به دنیای کسب و کار داشته باشید. برای این موضوع، از اصطلاح سبد مهارتها استفاده میکنیم. این که در سبد خود چه مهارتهایی را باید بگنجانید نیاز به مطلبی جداگانه دارد زیرا هر نظریهپردازی بر اساس گمان خود مهارتهای متفاوتی را مطرح می کند اما به نظر می رسد برای شروع، خوب است به فهرست ده گانه مهارتهای زندگی که توسط سازمان بهداشت جهانی ارائه شده است، نگاهی بیندازید و توسعه این مهارت ها در زندگی خود را در اولویت قرار دهید.
نقشه زندگی خود را ترسیم کنید
در خصوص اهمیت هدفگذاری مطلب زیاد شنیده و خواندهاید و قصد نداریم در این جا تکرار مکررات داشته باشیم اما یکی از مهارتهایی که قبل از ورود به دهه سوم زندگی بهتر است بیاموزید، این است که بتوانید برخی از اتفاقات مهم زندگی خود را در طول ۱۰ سال آینده مشخص کنید که قرار است چه زمانی اتفاق بیفتد. مثلا دانشگاه چه زمانی تمام شود؟ آیا ادامه تحصیل می دهید یا می خواهید وارد بازار کار شوید؟ آقا پسرها چه زمانی می خواهند سربازی بروند؟ در چه محیط شغلی میخواهید مشغول کار شوید؟ چه زمانی میخواهید ازدواج کنید؟ چه زمانی میخواهید صاحب فرزند شوید؟ و سوالاتی از این دست.
تفکر راهبردی در زندگی داشته باشید
تفکر راهبردی همچنانکه از نامش پیداست، قرار است شیوهای بهتر برای فکر کردن را به ما بیاموزد و به ما کمک کند منابع خود را بهتر ببینیم و ارزیابی کنیم و بتوانیم از فرصتهایی که در محیطمان وجود دارد، بیشترین بهره را ببریم. برخی از آیتمهای تفکر راهبردی عبارتند از :
۱- مدیریت زمان: یکی از مهم ترین موانع راهبردی فکر کردن و راهبردی عمل کردن، نداشتن زمان است. ما آن قدر در روزمرگیها و حجم زیاد کارها و فعالیتها غرق میشویم که زمانی برای فکر کردن در مقیاسهای بزرگتر و بلندمدتتر پیدا نمیکنیم. وقتی در طول روز مجموعهای از کارهای روزمره ما را درگیر خود میکند، نمیتوانیم به اهداف بلندمدتتر فکر کنیم. بنابراین برای داشتن تفکر استراتژیک در اولین قدم، باید بتوانید اهداف بلندمدت، میانمدت و کوتاهمدت خود را در بستر زمان مشخص و برای رسیدن به آنها برنامهریزی کنید.
۲- داشتن اولویتبندی: وقتی در زندگی همه چیز برای شما اهمیت داشته باشد، مانند این است که هیچ چیز برای شما اهمیت ندارد. قبل از شروع برنامهریزی، اولویتهای خود را مشخص کنید.
۳- همسو کردن فعالیتها: در زندگی فردی، همسو بودن به این معناست که فعالیتهای مختلف ما باید به تقویت یکدیگر کمک کنند یا لااقل یکدیگر را تضعیف نکنند.
۴- داشتن شاخصهای مناسب: اگر در زندگی خود میخواهید بهبودی را احساس کنید، لازم است بتوانید از اعداد و ارقام و شاخصهای درست و مفید استفاده کنید، در غیر اینصورت هیچوقت نمیتوانید معیار درستی از پیشرفت خود را به دست آورید. مثلا اگر هدف بهبود سلامتی خود را در نظر دارید، به جای اینکه بگویید من میخواهم ورزشکار شوم، بگویید من میخواهم در روز ۱۰ دقیقه ورزش کنم و به مرور آن را به روزی ۳۰ دقیقه برسانم.
۵- شفاف بودن جهت کلی حرکت: تا ندانیم مقصد کلی کجاست و مسیر کلی حرکت چگونه است، گرفتار پیچوخمهای روزمره زندگی میشویم. بدون چشمانداز، کار و زندگی مانند قطار شهربازی میشود یعنی اوج و فرود و ترس و هیجان و لذت دارد اما در نهایت در همان نقطه اولیه پیاده می شویم.