پس از پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و سپری شدن سال های متصل به دوران جنگ کـه بحران های اقتصادی و اجتماعی در اوج خود قرار داشت، وارد دورانـی مـی شـویم کـه در تـاریخ سیاسی- اجتماعی ایران تحت عنوان دوران سازندگی شـناخته مـی شـود؛ زمـانی کـه هاشـمی رفسنجانی در مقام رئیس جمهور برنامه های خود را با هدف آبادانی و پیشرفت اقتصادی کـشور و ارائه الگوی یک کشور اسلامی پیشرفته مطرح می کند. دولت هاشمی رفسنجانی در مرحله اجرای اهداف خود سیاست های خاصی از قبیل تعدیل و مصرف گرایی را به کار گرفت که تبعات اجتماعی منفی ای برای جامعه بـار آورد. در آن دوران، دیدگاه اقتصادی منشاء کارها قرار گرفت و به ثروتمندان اجازه سرمایه گذاری بیشتر داده شد تـا چرخه تولید بتواند بهتر و بیشتر بچرخد. اما به اذعان خود او و به تأیید دیگران، از زمان اجـرای این سیاست تا زمان ثمردهی آن، زمانی طولانی یعنی چیزی در حـدود ۵۰ سـال، بایـد سـپری می شد. حین پیاده شدن این سیاست، ثروت و ثروتمندشدن ارزش پیدا کرد و ارزش های جامعه که تا قبل از آن بیشتر حول محور مسائل معنوی بود، به ارزش های مادی تبدیل شد. پیامد ایـن امر در جامعه افزایش نابرابری اجتماعی و پدید آمدن فاصله طبقاتی بود.
«درخونگاه» روایت زندگی «رضا ژاپنی» در میانه یک خانواده فقیر و سطح پایین در محله ای با همین نام در تهران حوالی سالهای پس از جنگ و دهه ۷۰ شمسی است. دوران پسا جنگ یا همان دوران سازندگی که درگزارش روزنامه کیهان همان سالها اینگونه ترسیم می شود:«این روزها بیش از همه وقت مسائل زیر برجـستگی خـود را در جامعـه نشان می دهد: ۱٫گسترش روزافزون جمعیت و ضرورت رسیدگی و برنامه ریزی برای امور اولیه آنها مثل خوراک، مسکن، آموزش، بهداشت و… ۲٫ وضعیت اشتغال و لزوم حل مسئله بیکاری و سالم سازی وضع اشتغال موجود. ۳ .نداشتن سطح تولیدی مناسب کالاها از یک طـرف و مـصرف بـیش از حـد کالاهـا از طرف دیگر. ۴ .افزایش فزاینده قیمتها. ۵ .قاچاق مواد مخدر و اعتیاد. ۶ .ادامه رشد سرطانی شهرهای بزرگ مثل تهران و مراکز استانهـای بـزرگ و بلاخـره مشکلات انبوه جنگ زدگانی که به شکل خاص و بارزی از نه سـال گذشـته بـه ایـن طـرف آشکار شده است».
خانواده ای که در «درخونگاه» ترسیم می شود؛ متشکل از پدری (با بازی محمود جعفری) معتاد و لاابالی ، رفیق باز و بی مسئولیت، یک مادرمنفعل (با بازی ژاله صامتی)، مادربزرگی بیمار و و فرتوت ، ملیحه دختری بلندپرواز (با بازی مهراوه شریفی نیا) و دو پسر دوقلو به نام های رضا (با بازی امین حیایی)و دیگری مهدی است که در زمان وقوع فیلم، رضا ژاپنی پس از ۸ سال کارکردن از ژاپن باز می گردد اما مهدی برادر دوقلوی او جزو مفقودین جنگ است و سه سال پس از پایان جنگ هنوز خبری از او نیست. رضا که میآید همه چیز دگرگون میشود. او در پی پولهایی است که طی این سالها از ژاپن فرستاده اما انگار اتفاقی برای آنها افتاده و خبری از پول نیست …
در حقیقت یک خانواده جمع و جور و پر چالش در یک محله سطح پایین با بنیه اقتصادی ضعیف و لاغر در این فیلم به تصویر کشیده می شود که طراحی و نمایش آن نشان از شناخت خوب اسعدی از اتمسفر چنین محله هایی است. محله هایی با حال و هوای فیلمفارسی و البته گونه فیلم های کیمیایی. شاخصه این محله ها روابط تنگاتنگ همسایه ها و پیکره بندی محله است اما در این فیلم ما روابط محلی و حضور همسایه ها را نمی بینیم . اینها تقریبا ارتباطی با بیرون ندارند. حتی دوستان رضا را به جز دوستی که در بیمارستان روانی است، نمی بینیم. نوع طراحی صحنه و لباس این فیلم مشابه «مهمان مامان» مهرجویی است.
فیلم با موسیقی ابتدایی و ساز ترومپتی که نواخته می شود و فضاسازی اولیه در واقع بی نیاز از کپشن، پیشکشی به مسعود کیمیایی و سینمایش است. موسیقی و سازبندی یادآور فیلمفارسی و آثار قهرمانی نئو کیمیایی است. همانطور حماسی، غمگین و پر از حسرت.
فیلم «دندان مار» مسعود کیمیایی محصول آن سالها و بازتاب مسائل آن دوران است. این فیلم شرایط مردم ایران پـس از جنـگ تحمیلی را به تصویر می کشد. فیلم، داستان مردی به نام«رضا»ست که مـادر خـود را از دسـت می دهد و به این علت که خانه بی مادر را نمی تواند تحمل کند، به مسافرخانه می رود و در آنجـا با احمد آشنا می شود و… دندان مار به درستی مشکلات اجتماعی پس از جنگ را نشان می دهد. دندان مار یگانه فیلم از آن دوران درباره جنگ است که ما حتی صدای یک گلوله در آن نمی شنویم، امـا انـسانهـا یکی پس از دیگری فرو میریزند. و…
آدم های آثار مسعود کیمیایی یک سری خصلت مشترک دارند؛ مثل رفاقت، ناموس پرستی، عصیان، قانون گریزی و… به وضوح می توان شاهد تطور شخصیت هایش در طول زمان بود اما اصل و بنیه شان ثابت مانده اند. تفاوت آنها بیشتر در واکنش هایشان است که به اقتضای تغییر جامعه تفاوت دارد. کیمیایی در طول آثارش گاهی دست قهرمان هایش را گرفته و با زمانه پیش آورده و گاهی دلتنگ شان بوده و با آن ها به سال های گذشته سفر کرده. اسعدی قهرمانش را از کیمیایی گرفته اما قصه اش را نه بلکه اجزایی از سینمای کیمیایی را گرفته که به کارش می آید. گاه به سینمای کیمیایی نزدیک و گاه از کنه آن دور می شود. در سینمای کیمیایی قوانینی وجود دارد که قهرمانان غیر جذاب را جذاب می کند به عنوان مثال دست دراز نکردن آنها برای چیزی که اغلب به سوی آنها دست دراز کرده و زخم زده اند.
رضا ژاپنی از جهاتی شبیه رضای «دندان مار» است و از سوی دیگر، فرسنگ ها با او فاصله دارد. از منظر شناسنامه ای، رضا ژاپنی هم نه تنها مادر بلکه خانواده اش را از دست می دهد و تاب نمی آورد . به خانه زن خیابانی(شهرزاد) پناه می برد که بی شباهت با مسافرخانه ای که رضای دندان مار پناه برده نیست. آنجا هم در گذشته ای نه چندان دور، آدم های مختلفی تردد داشته اند. عشق شهرزاد هم مانع او برای خلاف است. رضا ژاپنی هم برادر خود را در جنگ از دست داده (مفقود الاثر) است همانطور که رضا برادر شهید است. اما تفاوت فاحش رضا ژاپنی با رضا در سرنوشت غم انگیز اوست که نه تنها پیروز میدان نیست بلکه جفا و نامردی ها را تاب نمی آورد، تلافی نمی کند و در خود می شکند. خانواده ظاهر چهل تیکه ای دارد که در زیر پوسته آن فاجعه ای پنهان است. مادربزرگ به عنوان بزرگتر و مغناطیس حضوری ناظرگونه دارد که شباهت آن با مام وطن مطرح است که آن دوران ناظر فجایع و مصیبت هایی است که بر جامعه می رود.
با این وجود رضا ژاپنی قهرمان قصه و امید خانواده است. اینجا عیار و معیار خانواده سنجیده می شود که امیدشان پسری است که پول می آورد ونه پسری که کیان خانواده را حفظ کرده و به جنگ دشمن رفته است. گویی برای آنها که چیزی برای از دست دادن ندارند، فقر دشمن خطرناک تری از بعثی هاست. یک قانون نانوشته در خصوص بدبخت هایی که بدبخت تر می شوند و نوعی تقدیر گرایی موروثی که به نوعی اعتقاد درونی تبدیل شده است و اینکه ما هیچ وقت نمی توانیم رشد کنیم. علی رغم تلاش آدم هایی که در این مناطق برای رهایی از سرنوشت منحوس خود می کنند، نمی توانند از آن جدا و رها شوند.
سیاوش اسعدی در سه فیلمی که ساخته قصه یکسری آدم هایی را روایت می کند که روابط آنها حول بود و نبود موقتی یک یا چند شخصیت به دلایل گوناگون (سفر،زندان و… برای مدتی) است که گره داستانی را ایجاد می کند .
قهرمان قصه لات بامرام و مرد ناموس پرست ، لوتی گری در برابر زنانی که امکان سوء استفاده و دست درازی را دارند این کار را انجام نمی دهد .جایی که می تواند بکشد اما بخاطر خانواده دست به قتل نمی زند. رضا ژاپنی زمانی که از او پرسیده می شود که چرا پشت سر خودت چشم نقاشی کرده ای می گوید آنجا(ژاپن) مثل اینجا نیست از پشت خنجر می زنند اما متاسفانه او نه در ژاپن بلکه در خانه و میان خانواده اش زخم می خورد و خیانت جایی شکل می گیرد که اعتماد کامل شده است و او دیگر حفاظ ها را کنار می گذارد. با این وجود رضا شخصیت مقابل خانواده اش است . آدم محکمی که در امانت خیانت نمی کند اما خانواده اش برعکس عمل می کنند.
حتی ابراهیم را که داماد خانواده است، می تواند به قتل رسانده و انتقام بگیرد اما این کار را نمی کند. به عبارتی رضا زمانی که متوجه فاجعه می شود و می بیند که اطرافیانش و آنانکه به او نارو زده اند نه تنها خوشبخت تر نشده بلکه مفلوک ترند، تصمیم می گیرد مردانگی کرده و به جای انتقام از آنها بگذارد تقدیر از خودش انتقام گرفته ، تاوان داده و در خود بشکند. و دوباره همان منش خود خواسته را در قبال آنها رعایت کند.
مرگ پایانی رضا در اصل با تفنگ پسر شهرزاد نیست، بلکه در اثر زخمی عمیق تر در درون است. آنقدر که جای زخم بیرونی در ژاپن و در مقابل یاکوزاها او را نکشته و قوی تر کرده ، زخمی که خانواده و هم خو بر قلب و روح او می زند، به راحتی او را از پا درمی آورد اما از طرف دیگر شاید رضا با قرار گرفتن در مقابل تفنگ اسباب بازی پسر شهرزاد، بار دیگر لوطی گری کرده و خود را به جای تمام مردانی که به زندگی و حریم آنها تعرض کرده اند، به مرگ می سپارد تا مرهمی باشد بر آشوب درون پسرک تنهایی که کودکی اش تباه شده است. او در این بازی خود را قربانی می کند برای عشق زنی که حالا او را ناموس خود می داند. زن خیابانی زمانی که به او اعتماد می شود و شخصیت اش نشانه نمی رود، نوع برخوردش تغییر می کند. امانت را با احترام بر می گرداند (چادر مادر رضا)
خانواده رضا نماد کوچکی از جامعه جنگ زده است ؛ آدمی می رود تا با کار کردن در کشوری دیگر، چرخ اقتصاد خانواده را دوباره به حرکت دربیاورد اما این خود خانواده است که با دست درازی و زیاده خواهی و منفعت طلبی های شخصی چوب لای چرخ گذاشته و آن را می شکنند. با بازگشت رضا هر کس به دنبال مقصر جلوه دادن دیگری و شانه خالی کردن است. چیزی که امروز هم در جامعه وجود دارد. اپیدمی است. مربوط به طبقه خاصی نیست. همه برای رسیدن به آمال خود همه چیز را فدا می کند، اما زمانی که قرار است نسخ کشیده شود به دنبال مقصر در جای دیگری می گردد. به همین علت آنجا آباد نمی شود. به همین علت است که آن خانواده سامان پیدا نمی کند. سرنوشت پیشانوشت می شود اما در حقیقت نتیجه دست نوشت است.
هنرمندان در بیان واقعیت های جامعه به شیوه های متفاوتی عمل مـی کننـد، گروهی در چارچوب روابط اجتماعی معاصر و بازتاب آن فیلم می سازند. مسعود کیمیایی از این دسته هنرمندان است و به تبع وی دنباله روهای او نیز از این قاعده پیروی می کنند.
به عقیده زاون قوکاسیان «نگـاه دقیـق و تیـزبین او بخـشهـایی از جامعه را تصویر کرده است که تاکنون کارگردانـان زیـادی در تـلاش بـرای نمـایش آن ناکـام مانده اند … سینمای کیمیایی (چه قبل از انقلاب وچـه بعـد از آن) همچنـان و شـدیداً دلبـسته کالبدشکافی جامعه از طریق قهرمانان و شخصیت هایی است که بسیار دوستشان دارد و در تمام آثارش حضور پررنگ دارند. او سعی می کند که درهر فـیلمش نظریـه پـرداز اجتمـاعی باشـد؛ او می کوشد راوی مسائل زمانه اش باشد»
به نظر می رسد «درخونگاه» به عنوان سومین ساخته سیاوش اسعدی ، موضوع اصلی آن دغدغـه اصـلی زمـان نبوده و جامعه امروز را در چارچوب کلی آن به نمایش نمی گذارد. اما اگر از منظر نماد و نشانه شناسی به آن بنگریم، آینه هایی از وضعیت پیرامون فیلمساز در فیلم پیدا خواهد شد که آگاهانه یـا ناخودآگـاه ایـن شـرایط را در خـود مجـسم مـی سـازد و مـستقیم یـا غیرمـستقیم بـه آن اشـاره دارد.
از آنجا که هر اثر سینمایی به فراخور ظرفیتی که سبک و مضمون بـه کار گرفته شده در آن در اختیارش می گذارد از میان موضوعات و مسائل گوناگونی کـه قابلیـت تبدیل شدن به فیلم را دارند، بخشی را برگزیده و موارد دیگر را نادیده می گیرد، اسعدی نیز در اثر خود هرآنچه از سینمایی کیمیایی به پیشبرد قصه اش کمک می کند را گرفته و مابقی را وا نهاده است. با این وجود قهرمان «درخونگاه» منفعل است و هدف مشخصی را دنبال نمی کند، بلکه این حوادث پیرامون اوست که در تعیین موقعیتش نقش دارد. درست مثل زمانی که تصمیم می گیرد به جای انتقام خانواده را دوباره اما برای همیشه ترک کند. برعکس قهرمان های آثار کیمیایی که عصیان، پایمردی و مقاومت شان به آنها شأن می دهد.