اسفندیار تخمکار، دوتار ساز سرشناس شرق خراسان، پیشینه این ساز را به هفت هزار سال پیش میرساند. او به باوری قدیمی اشاره میکند که صدای دوتار را که از چوب توت ساخته میشود، به نالههای حضرت زکریا نسبت میدهد؛ پیامبری که از دست دشمنان در درخت توتی پنهان شد و به دست آنان و با اره به دو نیم شد، بیآن که نالهاش را کسی بشنود.
دوتار همزاد مردمان دشت است. آنها از وقتی چشم به دنیا باز میکنند تا وقتی در دل خاک آرام میگیرند، روز و شبشان با این صدای اساطیری میگذرد. خنیاگران، میراثداران جهان کهن، حکایتهای بسیاری را با این ساز به امروزهروز رساندهاند. دوتار تربت جام اما خودش هم حکایتهای فراوانی دارد که اسفندیار تخمکار آنها را خوب میداند. او، پدرش و پدربزرگش، ساز میساختهاند. هنر ساخت دوتار، دستکم سه نسل در خانواده او جریان داشته است. دوتارهایی که مُهر اسفندیار بالای دستهشان حک شده، در میان اهالی موسیقی مقامی، مشتاقان فراوانی دارد.
اسفندیار تخمکار علاوه بر این، سالها رییس انجمن موسیقی تربتجام هم بوده است. او حالا در ۵۶ سالگی در خانه باصفایش در همسایگی شیخ احمد جام زندگی میکند و دوتار میسازد. در یکی از آخرین شبهای پاییز، به بهانه ثبت جهانی این ساز، مهمانش شدیم تا برای ما هم از دوتار بگوید و هم دستی به دوتار ببرد.
دوتار در موسیقی خراسان چه جایگاهی دارد؟
ساز دوتار، محور موسیقی خراسان است. همه مقامهای موسیقی، چه در شرق و جنوب خراسان و چه در شمال آن، با این ساز نواخته میشود. در تربت جام، همه مقامهای موسیقی با دوتار اجرا میشوند. دوتار قدمتی چند هزار ساله دارد. ظاهرا اسنادی هست که تا سه هزار سال، تاریخ این ساز را نشان میدهد. نقلی هم هست که سینه به سینه بین بزرگان گفته میشود؛ این که این ساز هفت هزار سال قدمت دارد. با این حساب عمر دوتار، برابر با عمر آدمیزاد است، بر روی زمین.
یعنی همین ساز با همین شکل، هفت هزار سال قدمت دارد؟
دوتار مطمئنا از اول این ساختار را نداشته. این شکل و این وضعیت حتما حاصل تجربهها و نوآوریهای فروانی است. حتی این ساز در ابتدا یک سیم داشته. کوکی هست که در موسیقی منطقه کوک همصدا نام دارد؛ در موسیقی کلاسیک به این کوک، کوک اوکتاو میگویند.
خدا رحمت کند مرحوم پورعطایی را؛ خیلی دلش میخواست بتواند در این کوک آواز بخواند. در این کوک درواقع هر دو سیم یک صدا تولید میکند و یکی میشود. خب این کوک مطمئنا مال همان موقعی است که این ساز، یک سیم داشته. این تغییر و تکامل در ساز، طبیعی است. اما دوتار از همان قدیم از چوب توت درست میشده؛ الان هم همین است. سازی هم که از چوب درخت توت ساخته شود، داستان دارد.
دوتارنواز باید یتواند کوکش را با صدای خواننده هماهنگ کند. جنس صدا هم مهم است. موسیقی منطقه شرق خراسان، موسیقی دشت است. موسیقی فریاد است و روایت سختیهایی است که بر این اقوام گذشته است.
باوری قدیمی هست که صدای سازهایی که از چوب توت ساخته میشوند را به نالههای حضرت زکریا نسبت میدهد. میگویند دشمنان در تعقیب پیغمبر خدا، حضرت زکریا بودهاند. حضرت زکریا همچنان که از دست دشمنانش میگریخته است، در وسط بیابان ناگهان چشمش به درخت توتی میافتد. میگوید: «ای درخت پناهم بده»، درخت توت، آغوش باز میکند، حضرت زکریا وارد درخت میشود و درخت دوباره به هم میآید. دشمنان پای درخت میرسند و میفهمند که زکریا در دل درخت پنهان شده. میگویند درخت را اره میکنیم. حضرت زکریا از داخل درخت صدای دشمنان را میشنود. آن جا به یاد خدا میافتد و میگوید: «خدایا کمکم کن». خدا به زکریا میگوید: «تو که از درخت پناه خواستی درخت هم که پناهت داد». حضرت زکریا میفهمد که غفلت کرده است. همان جا توبه میکند. خدا میگوید توبهات را قبول میکنم به شرط آن که رنج اره شدن را تحمل کنی و دم بر نیاوری و حضرت زکریا میپذیرد. دشمنان پیغمبر خدا با اره درخت توت را تکه تکه میکنند و از حضرت زکریا صدایی نمیآید. به جای آن، نالههای بیصدای زکریا در جسم و جان توت مینشیند. برای همین هم، سازی که از درخت توت ساخته شود، نالههای زکریایی دارد. صدای دوتار هم در ذات خودش صدای حزنانگیزی است.
همه اجزای دوتار هم در قدیم از توت بوده. کاسه و صفحه و دسته و خرک همه از چوب توت بوده. حتی سیمش هم از رشته ابریشم بوده که آن هم باز کرمش، برگ درخت توت خورده است. برای همین هم میگویند اسم قدیم این ساز، «توتتار» بوده. اصلا شاید همین کلمه دوتار، عوض شده کلمه توتتار باشد؛ یعنی سازی که از درخت توت درست شده است. درخت توت هم در منطقه فراوان است.
تا چند سال پیش، روی دوتارها نخ ابریشم بسته میشده؟
تا حدود صد سال پیش، همه دوتارها با نخ ابریشم بوده. البته از زه تابیده هم استفاده میشده. روده گوسفند را به رشتههای باریک تبدیل میکردهاند و از آن، زه ساز میساختهاند. مرحوم پدرم دوتاری داشت که روی آن زه گوسفند بود اما میگفت قبل از آن تارش از ابریشم بوده. بعدها هم که سیم آمد و روی همه دوتارها سیم فلزی نشست.
آن اوایل، پدرم سیم سازش را خودش میساخت؛ آن هم از نقره. یک سکه نقره را میکوبید و از آن یک مفتول میساخت، بعد سر مفتول را از یک سوراخ باریک رد میکرد و میکشید. بعد مفتول باریک شده را از سوراخ دیگری رد میکرد؛ تا سوراخ آخر که در حد سوراخ سوزن بود. از یک سکه، یک قرقره سیم نقرهای به دست میآمد که پدرم با آن، سیمهای دوتارش را میبست. حتی پردههای دوتار پدرم از سیم نقره بود. البته استقامت این سیمهای فولادی را نداشت اما از زه محکمتر بود. پدرم از نسلی بود که هم دوتار ابریشمی نواخته بود، هم دوتار زهی و هم دوتار سیمی.
دوتارسازی را هم از ایشان یاد گرفتید؟
بله. من دوتارسازی و دوتارنوازی را از پدرم یاد گرفتم؛ او هم از پدرش یاد گرفته بود. اگر برگردیم به چهل پنجاه سال پیش، در همه تربت جام، پنج تا دوتار هم نبود. از آن چهار پنج تا دوتار، همیشه یکی دوتایش، در خانه ما بود. بعدها بود که دوتارسازی رواج پیدا کرد و الا آن سالها، کی دوتار ساختن بلد بود. الان هنرجوهایی که میخواهند دوتار بسازند، فراوان هستند. البته من همان اول به همه آنها، سختیهای این کار را میگویم تا اگر واقعا علاقهمند هستند، وارد این کار بشوند.
یکی از سختیهایی که خیلی از علاقهمندها چیزی دربارهاش نمیدانند، حساسیتهایی است که کار با چوب توت ایجاد میکند. میدانید که این چوب، از همه چوبهای دیگر، آرسنیک بیشتری دارد. آنهایی که با چوب توت کار کردهاند، میدانند گازی که از این چوب متصاعد میشود، آدم را اذیت میکند. بیشتر آنهایی که با چوب توت کار میکنند، گرفتار این مشکل هستند.
همه اجزای دوتار در قدیم ازچوب توت ساخته میشده است. حتی سیمش هم از رشته ابریشم بوده که آن هم باز کرمش، برگ درخت توت میخورده است. برای همین هم میگویند اسم قدیم این ساز، «توتتار» بوده است
خود من حدود هفده هجده سال پیش گرفتار این مشکل شدم. دکتر هم زیاد رفتم اما کسی تشخیص درستی نمیداد تا این که سفری پیش آمد که حدود یک ماه طول کشید. آن جا دیدم حالم بهتر و بهتر شد. وقتی که برگشتم، مشکل حساسیت هم برگشت. همان ایام دوباره سفر رفتم و حالم بهتر شد. فهمیدم مشکل از همین چوبهایی است که در کارگاه دارم. آن ایام چند تکه چوب داشتم که وقتی ارهشان میکردم یا رنده میکشیدم، چشمهایم هم میسوخت. فهمیدم مشکل از همانهاست. اما خب نمیشد کار هم نکرد. این بود که به ناچار برای خودم با لوله خرطومی از راه دودکش، مسیر هوا درست کردم. توی کارگاه بودم اما هوای بیرون را تنفس میکردم…
این هنرهای مقامی، همهاش، سینه به سینه منتقل میشده. من کار را از پدرم یاد گرفتم و او هم پدرش. دست کم تا سیصد سال پیش از این را، من از نقل پدرم علیجمعه و پدربزرگم احمد، میدانم که دوتار در خانواده ما بوده.
مرحوم پدرتان، شغلش دوتارسازی بود؟
نه؛ پدرم بنا بود اما کار چوب هم میکرد. هنرش، کار با چوب بود. منبت و معرق و مشبک درست میکرد. دوتار، فقط یکی از چیزهایی بود که میساخت.
در قدیم، صندوقها تمامش چوبی بود. بعدها که حلبی هم آمد، روکش حلبی هم به صندوقها اضافه شد؛ اما تا قبل از آن، همه صندوقها چوبی بود. پدرم از آن صندوقها میساخت. صندوقها تزیینات هم داشت. پدرم همهاش را خودش میساخت. حتی صندوقی داشتیم که برای خودمان ساخته بود. آن صندوق، یک قفل مخفی هم داشت. ته یکی از پایهها سوراخی داشت که از آنجا با یک کلید مخصوص، در صندوق باز میشد.
غمچین هم میساخت. غمچین، یک دسته چوبی دارد و چند تا رشته چرمی؛ و با آن به بدن اسب میزنند تا حیوان حرکت کند یا تندتر برود. پدرم غمچینها را از چوب عناب میساخت. آن هم نه یک دسته معمولی؛ نه. مثلا غمچینی میساخت که قسمت چوبیاش سر اسب بود، یا یک چکمه بود. آن وقتها هر کسی اسب نداشت. اسب یا مال اربابها بود یا مال پیشکارها و میرزاها. برای همین هم غمچین یک حالت تزیینی و تشریفاتی داشت. پدرم روی دسته غمچینها منبتکاری هم میکرد و روی آن شکل میانداخت…
من دوتارساختن را از مرحوم پدرم یاد گرفتم و سعی کردم کار را ارتقا هم بدهم.
نگاه گذشتگان ما به این ساز چه بود؟
همان موقع هم، نگاهها متفاوت بود؛ اگرچه بیشتر مردم موسیقی را دوست داشتند.
زمان قدیم، مردم واقعا سرگرمی نداشتند، برای همین هم شبهای بلند زمستان را دور هم جمع میشدند، شعر میخواندند، قصه میگفتند، آواز میخواندند. مردم، شبها شاهنامه میخواندند، هزار و یک شب میخواندند، امیرارسلان نامدار میخواندند.
من متولد صیدآباد هستم؛ روستایی در منطقه پایین جام، در بیست و چند کیلومتری تربت جام. ما از هزارهها هستیم. هزارهها هم شاخه شاخه هستند. ما از هزارههای جمشیدی هستیم. بسیاری از مقامهای موسیقی منطقه مثل مقام «هزارگی»، «جمشیدی»، «بادغیسی» و «قلعهجایی» ریشهاش به ایل هزاره بر میگردد…
دوتار، مادر سازهای زهی است. موسیقی مقامی ما هم به همین خاطر، یک موسیقی غنی و کهن است
در روستاها و از جمله در همین صیدآباد، رسم بود که همه، در خانه کدخدا یا بزرگتر روستا جمع میشدند. معمولا در این شبنشینیها، موسیقی هم بود. مردها که دور هم جمع میشدند، اول یک دور، همه از یک کنار، یا شعری میخواندند تا اوسنهای میگفتند یا معمایی طرح میکردند؛ بعد، آنهایی که صدای بهتری داشتند یا ساز بهتری میزدند، شروع میکردند به ساز زدن و آواز خواندن. مرحوم پدرم غزلهای حافظ را حفظ بود. اول غزل را که میخواندی، تا انتهایش را برایت میخواند. از بس که خوانده بودشان. شاهنامه را هم خیلی دوست داشت و شخصیتهای شاهنامه را میشناخت. اسم من را اسفندیار گذاشت و اسم برادرم را جهانشیر؛ البته دو برادر دیگر به نامهای ضیا و محمد هم دارم.
او علاوه بر این، سواد ویژهای داشت. دانشمندهای جهان را میشناخت؛ از افلاطون و سقراط و بقراط بگیرد تا نیوتن و کپلر. قصه اینها را برای ما تعریف میکرد. ما هم گوش میکردیم، بعدها که بزرگتر شدیم فهمیدیم که اینها کی هستند و هر کدام چه خدمتی به بشریت کردهاند. نمیدانم این سواد را از کجا آورده بود…
خلاصه که ساز و آواز در زندگی مردم بود و مردم آن را دوست داشتند.
چه باورهایی درباره دوتار بین مردم وجود داشت؟
خب نگاههای عرفانی، در منطقه ما، پررنگ است. دوتار هم با همین نگاهها دیده میشد و دیده میشود. میگویند شکل کاسه دوتار، تداعیکننده یک قطره اشک است. یا میگویند این، یک نیمه از قلب انسان است. اگر شما دو تا دوتار را از سمت صفحه، روی هم بگذارید، کاسههایشان شکل قلب را میسازند.
دوتار تربت جام هفت تا پرده دارد. میدانید که هفت، عدد خاصی است. هفت عدد آفرینش است؛ هفت آسمان، هفت زمین، هفت دریا. دسته دوتار را هم میگویند نردبان رسیدن به خداست. برای همین هم دوتارنوازها، همیشه دسته را رو به آسمان میگیرند. آدم از طریق دلش به خدا میرسد. این پردهها درواقع پلههایی است که آدم را به خدا میرساند. این هفت پرده، هفت مرحله سیر و سلوک هم هست. شیطان هم البته بر سر راه رسیدن انسان به آسمان قرار دارد. میدانید که به آن سیمگیر بالای دسته، شیطانک میگویند.
دو تا سیم هم داریم که یکیش سیم همخوان است؛ یعنی همان سیمی که به آن زخمه میزنیم و یکی هم سیم واخوان یا ملودی. ما در تربت جام میگوییم اینها آدم و حوا، یا لیلی و مجنون هستند. سیم همخوان، آدم یا مجنون است و سیم واخوان، حوا یا لیلی. این دو تا با هم، قصه عشق را روایت میکنند. درواقع همه قصهها از ازل تا ابد، در همین دوتار جمع شده است. هر چه هست، همین قصهای است که دوتار آن را روایت میکند.
همه دوتار همین است. کاسه و صفحه و دسته و پردهها یا دستان. دستان یعنی همان جایی که دست قرار میگیرد. در طول دسته هر جایی که دست بگذارید طول سیم کوتاهتر میشود و صدای آن زیرتر. پردهها هم فقط محل دست گذاشتن را مشخص کردهاند و الا کارکرد دیگری ندارند. سازهایی هست که اصلا پرده ندارد و نوازنده، بدون داشتن پرده، انگشت میگذارد روی سیم. ما در دوتار هفت پرده داریم. فاصله هر پرده تا پرده بعدی، یک نت است. یک اکتاو در این هفت پرده تمام میشود. دو تا پرده پایین هم داریم که تکرار دو پرده بالاست. فریادهای ما کلهفریاد است؛ در اوج است. برای همین لازم است که پردههای پایین را هم ببندیم.
حالا در میان این هفت پرده میشود نیمپرده، ثلثپرده و ربعپرده را هم بست که بعضی از نوازندهها، آنها را هم روی دسته دوتار میبندند.
کاسه دوتار را از کنده درخت توت میسازند. تکههای اره شده را از پهنا به سه تا چهار قسمت تقسیم میکنند. یعنی محیط دایره کنده را به سه یا چهار قسمت تقسیم میکنند و میبرند؛ و هر قسمت میشود چوبی که از آن، کاسه دوتار را میسازند. سر و ته درخت هم مهم است. بالای کاسه، جایی که به دسته وصل میشود، باید همان قسمت بالاتر درخت باشد.
دسته دوتار را الان از چوب زردآلو میسازند. قدیمها همان را هم از چوب توت میساختند. اما خب چوب توت برای دسته دوتار مناسب نبود. پردهها روی دسته دوتار بسته میشوند و انگشتگذاریها هم روی دسته است و اینها باعث فرسایش میشد. برای همین هم دوتارسازها سراغ چوب محکمتری رفتند که همین چوب زردآلو باشد؛ بویژه که این چوب همرنگ چوب توت است. چوب گردو هم هست. از چوب عناب هم برای دسته دوتار استفاده میشود که البته مشکلاتی دارد. دیدهاید شیشه که وقتی سرد باشد، در هوای اتاق، بخار میگیرد، چوب عناب هم بخار میگیرد. اما بیشتر از همه، از همان چوب زردآلو استفاده میشود.
الان که دوتارسازی رواج پیدا کرده، درخت کم نمیآید برای دوتارسازی؟
حتی اگر درخت هم زیاد باشد، باز هم درست نیست که درختها را بخاطر ساز ساختن، برید. اگر درخت قطور باشد از هر کندهاش، شاید سه یا چهار تا کاسه دوتار دربیاید و باقیاش به کار نمیآید. خب این مشکلی است. همان قدیم هم که درخت توت زیاد بود و دوتار و دوتارساز کم، مرحوم پدرم هر جا که درختی بریده شده بود، در فصل نهالکاری، به جایش درخت مینشاند. میگفت دیگران کاشتهاند تا ما استفاده کنیم، حالا ما باید بکاریم تا دیگران استفاده کنند.
برای همینها من از هفده هجده سال پیش، آمدم و کاسه ترکهای ساختم. چندتایی ساختم و صبر کردم تا ببینم چطور میشود که دیدم از این دوتارها هم مثل دوتارهای دیگر، استقبال شد. الان چند سالی است که بیشتر سفارشهایم، سفارش دوتارهایی است که کاسهشان ترکهای است.
کاسههای بعضی از دوتارها در تربت جام، خیلی بزرگ است. چرا؟
دوتارها در تربت جام، از همان قدیم استانداری داشت؛ یعنی مثلا اندازه کاسه دوتار معلوم بود و کسی آن را بزرگتر یا کوچکتر نمیساخت. بعدها با مهاجرتهایی که انجام شد، کسانی دیگری هم شروع به ساختن دوتار کردند. آنها بیشترشان، خیلی دوتارنواز نبودند و نگاهشان این بود که هرچه کاسه دوتار بزرگتر باشد، بهتر میشود برایش مشتری پیدا کرد. اما مساله اصلی در کاسه دوتار، طول و عرض کاسه است و عمق آن، یا همان چیزی که شما به آن میگویید بزرگی کاسه دوتار، تأثیری در صدادهی ساز ندارد.
نگاههای عرفانی، در منطقه تربتجام، پررنگ است. دوتار هم با همین نگاهها دیده میشود. میگویند شکل کاسه دوتار، تداعیکننده یک قطره اشک است. یا میگویند این، یک نیمه از قلب انسان است. اگر شما کاسه دو ساز دوتار را از سمت صفحه، روی هم بگذارید، کاسههایشان شکل قلب را میسازند
آن وقتها، یک کربلاییمحمد بود که ما به او کَرممّد میگفتیم. کربلایینعمت هم بود و علیجمعه زحمتکش. اینها از دورهگردهایی بودند که ساز میساختند. نه این که هنر ساخت دوتار متعلق به دورهگردها باشد، نه. عمر حضور این اقوام به نسبت عمر دوتار آنقدرها طولانی نیست. اما اینها صنعتگران خوبی هستند. برای همین هم خوب میتوانند چیزهای مختلف را بسازند. و الا دوتار، یک ساز باستانی است. در داستان پیدایش سازها، چهارمین ساز، دوتار است.
چه داستانی؟
میگویند اولین سازی که بشر ساخته، ساز پوستی بوده؛ یعنی اجداد همین دایره و دف امروزی. انسان حیوان را که شکار میکرده و میدیده پس از مدتی پوستش خشک میشود و از ضربه خوردن روی آن پوست خشک شده، صدا تولید میشود. آنجا اولین سازها شکل گرفته است. دومین سازها، سازهای بادی است که از استخوان پرندگان یا حیوانات ساخته شده. انسان پس از شکار، استخوانها را دور میریخته و میدیده پس از مدتی، عبور باد از درون این استخوانها، صدا تولید میکند. از آنجا، سازهای بادی ساخته شده.
اما بشر بعد از آن که یاد میگیرد که ابزار بسازد، کمان را میسازد تا هدفش را در فاصله دورتر با دقت بیشتر بزند. کمان یک زه دارد. از رها شدن تیر و ارتعاش زه، صدا تولید میشود. بشر این را کشف میکند و میفهمد هر چه طول زه کمتر باشد، صدایش زیرتر است؛ و بر همین اساس چنگ را میسازد. چنگ، اولین ساز زهی است. بعدها هم یاد میگیرد که این زه را روی دسته و کاسه سوار کند تا صدادهی آن بهتر و بیشتر بشود.
دوتار، مادر سازهای زهی است. موسیقی مقامی ما هم به همین خاطر، یک موسیقی غنی و کهن است. بیشتر مقامهای موسیقی تربت جام در دستگاه «شور» است. چند تا مقام هم داریم که در «ماهور» و «همایون» است. مقامهای «قلعهجایی» و «کوهسانی» در دستگاه همایون است. مقام کوهسانی یا کوهستانی، همان «گوشه شوشتری» است در دستگاه همایون. حالا همین کوهسانی هم، باز جزیی از مقام هزارگی است؛ «هزارگی زار» است…
طی سالها و قرنها، هنرمندان هر جا ماندهاند، تغییری در این ساز دادهاند و آن را برای منظوری که داشتهاند، مناسبتر کردهاند. مثلا چون دوتار، ساز بزرگی است و در قدیم آنقدرها در دسترس همه نبوده، هنرمندها آمدهاند و سهتار را ساختهاند که کوچکتر و شخصیتر است. بعد، سهتار کاسه عبایی یا کتابی را ساختهاند که به راحتی در زیر عبا جا میشده و راحت میشده جابجایش کرد. حتی مشهور است که مشتاقعلیشاه، عارف و شاعر نامدار، یک شب در مسجدی، سعی میکند کوک قاریای که آن جا قرآن میخوانده را بنوازد؛ چون نمیتواند متوجه نقصی در سهتار میشود و یک سیم دیگر به آن اضافه میکند. الان سهتارها چهار سیم دارند که اسم آن سیم اضافی، «سیم مشتاق» است. یا «سیم آخر». این اصطلاح زدن به سیم آخر هم از همانجا آمده. میگویند حاکم وقت که مطلع میشود مشتاقعلیشاه همراه قرآنخوانی سهتارنوازی کرده، او را میگیرد و به زندان میاندازد. در زندان هر که از او میپرسیده که چرا به زندان افتادی، میگفته: چون زدم به سیم آخر.
اما در دوتار ظاهرا نوآوریهایی از این دست کمتر شده.
دوتار، ساختمان کاملی دارد و همین هم نیاز به نوآوری را کم کرده. با این وجود در سازهای مختلفی که از همین خانواده است، نوآوریهایی شده. مثلا تنبور کرمانشاه و کردستان، سه تا سیم دارد. سیم ملودی آن، دو تا سیم است. یا دمبوره که دوتار هراتی است، از نظر نوع صدادهی، با دوتار تربت جام فرق دارد. چرا؟ چون جایگاه آن ساز در موسیقی آن منطقه متفاوت از جایگاه دوتار در موسیقی تربت جام است. آنجا عمدتا رباب محور است و دمبوره کنار آن قرار میگیرد. برای همین هم شکل آن دوتار متناسب با آن ویژگی تغییر کرده.
شکل دمبوره را خودشان میگویند از دمبه بره گرفتهاند. اصلا دمبوره همان دمبره است. جالب است که تاجیکها هم سازی دارند از همین خانواده که روی دسته اش دو تا شاخ هستند که میگویند الهام گرفته از شاخ قوچ است…
در همین تربت جام هم این سالها، کارهایی شده. مثلا آمدهاند سیم همخوان را دوتا گرفتهاند یا بم دوتار ساختهاند. خب اینها هم نوآوری است و اگر مناسب باشد، ماندگار میشود. اینجا یک نکته وجود دارد و آن این که در همه سالهای پیش از این، دوتارها یا از زه گوسفند بوده یا ابریشم؛ و خواه ناخواه صدای جرسی نداشته و صدایش بمتر از دوتارهای امروزی بوده. این، در ناخودآگاه ما هست. با آن که ما آن صدا را نشنیدهایم اما آن صدا جایی در ذهن و ضمیر ما هست و برای ما آشناتر است؛ برای همین هم در تجربههای نوآورانه سعی میکنیم به آن صدای بم نزدیک بشویم. این که در این سالها تلاش شده دوتارهایی با صدای بمتر تولید شود، برای همین است.
صدای آوازخوانها چقدر در شکلگیری این ساز نقش داشته؟
حتما نقش داشته. دوتارنواز باید یتواند کوکش را با صدای خواننده هماهنگ کند. جنس صدا هم مهم است. موسیقی منطقه ما، موسیقی دشت است. موسیقی فریاد است و روایت سختیهایی است که بر این اقوام گذشته.
مثلا در صدای آقای غفاری (استاد غلامحسین غفاری) یک حزنی هست. این حزن، صدای او را برای مقام کوهسانی یا هزارگی زار مناسب کرده. صدای آقای شریفزاده (مرحوم استاد ابراهیم شریفزاده) ویژگی عجیبی دارد. اول که صدای او را میشنوی، در آن غرق میشوی. آن قدر جذاب است که آدم نمیفهمد چه شد. بعد باید دوباره اجرا را گوش کنی تا بفهمی تحریرش چه بود یا مثلا چطور از وسط بیت اوج گرفت بدون نفسگیری. صدای شریفزاده صدای اصل کویر ست. صدای سوخته است. جغرافیای منطقه در صدای او هست. صدا او را که میشنوی میفهمی این صدا مال یک جغرافیای کویری است. دوتار باید بتواند با این صدا و با این مقام همراهی کند.