تعریفهای افراطی که از آندره آ استراماچونی طی ماههای اخیر صورت پذیرفته و تلاش عظیم و بیثمر و البته بیدلیلی که برای بازگرداندن او به تهران صورت پذیرفته از وی غولی در اذهان ساخته که در عالم واقعیت اصلاً وجود خارجی ندارد.
اگر با یک مربی رزومهدار و قوی و صاحب جامهای متعدد و رنگارنگ و فتوحات بزرگ داخلی و خارجی طرف بودیم و مردی را مقابل خود داشتیم که در سختترین جبههها درخشیده باشد، میشد تا حدی پذیرفت که آبیها در هفتههای اخیر برای بازیابی او کاری در حد خودکشی را انجام داده باشند اما وقتی چنین نیست و با مرد ایتالیایی معمولی و مربی متوسطی طرف هستیم که طی بیش از ۱۰ سال کار مربیگری حتی یک جام کوچک نبرده و در اینترمیلان بهسرعت سرنگون شده و زیر پایش را در پراگ هم جارو کردهاند و نه در ایتالیا و نه در کشور دیگری تخم دو زرده نکرده، از این همه برخوردهای تحسینآمیز با وی در اردوی آبیهای تهرانی غرق در حیرت میشویم.
مهم نیست که تا چه حد پای نهادهای سیاسی برای رساندن پول مورد درخواست استراماچونی به ماجراهای او باز شده زیرا فوتبال دولتی معمولاً از اینگونه پیامدها دارد اما این بسیار مهم است که یک باشگاه با داشتن حدود ۷۵ سال سابقه همانقدر برای یک فرد و اعضای سابق خود احترام و تکریم قائل شود که شایستهاش باشند. وقتی این احترام و توجه بسیار فراتر از دستاوردهای آن فرد است و یک مربی متوسط در سطح بهترینهای جهان تلقی میشود و بر سر او یک پویش عظیم مردمی و تلاش بزرگ سیاسی- اقتصادی شکل میگیرد، باید پرسید دوستان کجای راه را غلط رفتهاند که محصول آن چنین رویکردهایی بوده است؟
کدام کار درست را انجام دادهاید؟
شاید هم باید پرسید که مدیران سالهای اخیر استقلال در کجا و کدام موارد درست عمل کردهاند که اینک توقعی جز آنچه دیدهایم، از آنها برود؟ آیا گذاشتن علیرضا منصوریان بدون اینکه در باشگاههای بزرگ و پرحاشیه کسب تجربه کرده باشد، کار درستی بود؟ آیا میشد از وینفرد شفر خواست که در ۶۹ سالگی امیدهای سرشار از جوانی و نشاط استقلال را بارور کند. و آیا زمانی که وی به موفقیتهایی رسید صحیح بود که او را در چهار هفته پایانی لیگ «کله» کنند؟
آیا رویکرد به فرهاد مجیدی فقط برای پنج مسابقه عقلایی بود و آیا در اصل و از ابتدا باید برای فصل فعلی به استراماچونی روی آورده میشد یا مربیای گزینش میشد که رزومهاش در سطحی بسیار بالاتر از کارنامه عاری از افتخار وی باشد. و آیا باید به محض به موفقیت رسیدن تیم، ولو با انتخاب یک مربی غلط چنان از پول دادن بهموقع به وی پرهیز کرد که او عطای کار را به لقایش ببخشد و بهکلی از ایران برود و با رجوع به انواع راههای ورزشی و اجتماعی و البته سیاسی در پی دریافت حق و حقوق معوقهاش باشد.
«او» فقط پولش را میخواهد
سؤال مهمتر کنونی این است که اینک که استراماچونی به هر دلیل موجه یا غیر موجه خیال بازگشت ندارد، آیا باید با تلاش چند هفتهای برای جذب دوباره او روزهای حساس تدارک و تقویت تیم را بیحاصل گذاشت و در فاصله کمی تا بازگشایی لیگ برتر و مسابقه سنگین با سپاهان در جام حذفی و همچنین مرحله پلیآف لیگ قهرمانان آسیا مربی جدیدی را معرفی نکرد و کار را زمین گذاشت و روزها و شبها منتظر بازگشت فردی ماند که جز حرفهای تکراری و اظهار امیدهای همیشگی و کلیگوییهای پایانناپذیر، حرف دیگری پس از رفتن از ایران نداشته است. و مشخص است که هم و غم او دریافت تمامی مبالغ ذکر شده در قراردادش است و سرنوشت آبیها برای او در درجات بعدی اهمیت قرار دارد.
بازگشت با گروه نجات!
شاید این هم مهم نباشد که استراماچونی آیا فقط وعدههای شیرین و دوپهلو حرف زدن را در دستور کارش قرار داده تا تمامی پولش را بگیرد یا چیزهای دیگری در سر دارد اما این مسأله بسیار اهمیت دارد که اگر اخبار و فعالیتهای منتسب بهوی در خصوص بافت هیأت مدیره باشگاه و شرط گذاشتن برای بودن یا نبودن این فرد و آن فرد در آن جهت دارد چرا برخورد قاطعی با وی صورت نگرفته است.
آیا علی خطیر که بهدلایل متعدد عذرش خواسته و از هیأت مدیره استقلال خارج شده بود، فقط باید با پشتوانه این ادعای جدید که «من قادرم استراماچونی را به تهران بازگردانم» دوباره جذب و به این کشور و آن کشور گسیل و جزئی از گروه نجات (!) باشگاه و بخشی از عملیات اضطراری (!) مرتبط با آن باشد.
واقعاً باید در امور استقلال و کارهای آن ماند و حیرت کرد و شاید هم هیچ نگفت. ظریفی میگفت این جور کارها و تلاشها و رفت و آمدها برای جذب مجدد یک مربی معمولی و امثال او فقط از «ندید بدیدها» و کسانی برمیآید که علم باشگاهداری را نمیشناسند و طعم موفقیت را نچشیدهاند و برای رسیدن به آن خودزنی میکنند و ما مانده بودیم که چگونه میتوان این تعریف و ترسیم را رد و غلط بودن آن را اثبات کرد.