روزنامه اعتماد با سیروس مقدم کارگردان سریال پایتخت مصاحبه مفصلی انجام داده است.
مجموعه پایتخت در حالی به فصل ۶ رسید که وقتی این سریال شروع شد کمتر کسی فکر میکرد کاراکترهای این مسیر طولانی را طی کنند و سالها روی آنتن بمانند. بد نیست در ابتدا بحث را از چگونگی شکلگیری قصه «پایتخت» شروع کنیم چون از ابتدا حوادث و اتفاقات داستان «پایتخت» چیز دیگری بود از جمله اینکه ساختار آن براساس مهاجرت شکل میگرفت و اساسا کامیون در این مجموعه یک کاراکتر به حساب میآمد اما به مرور و رفتهرفته همهچیز تغییر کرد.
هنگامی که ما «پایتخت یک» را میساختیم، هرگز فکر نمیکردیم که سال بعد باید پایتخت ۲ و بعد قسمتهای دیگر آن را بسازیم. «پایتخت یک» براساس طرح یکصفحهای از محسن تنابنده و تورج اصلانی با نامی دیگر خریداری شد و شکل گرفت. قصه خانوادهای که از حاشیه تهران، به داخل تهران نقل مکان میکنند و سپس مجبور میشوند مدتی را پشت کامیون حامل بارهایشان زندگی کنند. محسن تنابنده آن طرح یک صفحهای را با خلاقیت و نبوغ منحصر به فردش تبدیل به پایتخت و شخصیتهای نقی، ارسطو، هما، باباپنجعلی و دخترانشان خلق کرد.
تجربه ثابت کرده یکی از مشقتهای سریالسازی حتی در دنیا این است که وقتی به فصلهای دوم یا سوم و.. میرسند، گرفتار تکرار میشوند و داستانها کشش لازم را برای جذب مخاطب از دست میدهند؛ به بیان دیگر سریال شور و هیجان فصلهای اولیه را از دست میدهد. حال با در نظر گرفتن این نکته، آیا نباید حساسیت سازندگان پایتخت در ساخت قسمتهای بعدی کمی بیشتر باشد؟ چقدر تلاش کردید با تمرکز و پرهیز از حواشی ساخت مجموعه را پیش ببرید؟
اتفاقا تیم اصلی سازنده پایتخت – محسن تنابنده و من و الهام غفوری – همواره بر این اعتقاد بوده و هستیم و حتی بارها هم اعلام کردهایم که پایتخت تا زمانی ساخته میشود و ادامه دارد که حرف تازهای برای گفتن داشته باشد. اگر هزاران بار سازمان مشتاق باشد و مردم عطش داشته باشند، تا خود ما حرفهای تازهای نداشته باشیم و به ورطه تکرار افتاده باشیم و به روز نباشیم و… ساخت پایتخت غیرممکن است و همان بهتر که خاطرات پایتختها را در ذهن مردم و مدیران خراب نکنیم و در اوج خداحافظی کنیم. بنابراین پایتخت را به هر قیمتی نمیسازیم و آن را به عنوان خاطره خوش مخاطب خراب نمیکنیم.
نکته دیگر در مورد مجموعه پایتخت این است که تقریبا همه قسمتهای این سریال از حواشی دور نماند و جنجالهایی حول سریال شکل گرفت. اما فصل به مراتب حرف و حدیث زیادتری به همراه داشت که طبیعتا بیشتر آن به نویسنده سریال مربوط میشد. آیا برای ساخت قسمت ۶ این ضرورت را احساس نکردید که با نویسنده شناختهشدهتر و حرفهایتری همکاری کنید؟
فکر و ایده اصلی پایتخت و همچنین ایدههای اصلی دیگر پایتختها متعلق به محسن تنابنده است. بعد از شکلگیری ایده اولیه توسط تنابنده، نویسندگان اضافه میشدند. در فصل اول مرحوم خشایار الوند از نیمههای کار به تنابنده اضافه شد. در «پایتخت ۲» کوروش نریمانی و حسن وارسته در کنار تنابنده قرار گرفتند و مرحوم خشایار، اساسا نقشی در قصه گنبد و گلدسته نداشت. در «پایتخت ۳ و ۴» ایده اصلی توسط تنابنده شکل گرفت و سپس مرحوم خشایار و حسن وارسته اضافه شدند. در پایتخت ۵، ایده اصلی و نگارش ۶ قسمت اول توسط تنابنده انجام شد و بعد از آن مرحوم خشایار اضافه شد. بنابراین نویسندگان با آنکه زحمات زیادی کشیدهاند ولی سرپرستی و هدایت تنابنده سمت و سوی فیلمنامهها را تعیین میکند.
در «پایتخت ۶» چطور؟
در «پایتخت ۶» هم وضعیت مشابه بود. فکر و ایده اولیه متعلق به تنابنده است، نویسندگان زیادی آمدند و رفتند و اتود زدند و در نهایت آرش عباسی که به اعتقاد بنده در زمینه تئاتر و نمایشنامهنویسی یکی از موفقترین و خوشفکرترینها است، بعد از تجربه تئاتر «مولن روژ» با تنابنده به تیم پایتخت اضافه شد.
باید پذیرفت که مسوولیت آرش عباسی بسیار سخت بود. از این جهت که او باید مسیری را که مرحوم خشایار الوند در ده سال طی کرده بود به تکامل برسد در مدت زمانی کوتاه طی کند تا به پختگی لازم در نگارش پایتخت برسد.
با شما موافقم. قلم آرش عباسی از عمق و گزندگی اجتماعی خوبی برخوردار است ولی در نهایت هر آنچه مینوشت باید از فیلتر تنابنده و استراتژی ایدهپردازی او عبور میکرد.
به نظر میرسید حالا که سریال به قسمت ششم رسیده این الزام وجود داشته که کمی شخصیتها به تکامل برسند و شمایل مناسب و درستتری پیدا کنند. حداقل درباره کاراکتر هما که همیشه نماد صبوری بود، این انتظار وجود داشت. شما چه عقیده دارید؟
اتفاقا «پایتخت ۶» مبنایش براساس رشد و تکامل شخصیتها شکل گرفت. باید بپذیریم که همه کاراکترهای پایتخت به نسبت ده سال گذشته دچار تغییرات ظاهری و ماهوی شدهاند. نقی همانطورکه شکسته شده موهایش جوگندمی شده، چین و چروک گذر زمان بر چهرهاش نشسته، قطعا دچار تغییرات اخلاقی، اجتماعی و رفتاری هم شده است. اما اگر بپذیریم که انسانها متاثر از محیط اجتماعی و مناسبات اقتصادی و فرهنگی دور و برشان هستند، خیلی طبیعی است که در منش و رفتار و حتی دیدگاه آنها نسبت به خود و دیگران و جامعهشان هم دچار نوسانات و دگرگونیهایی بشوند. تلویزیون آیینه تمامقد جامعه باید باشد، مردم باید خود را در تلویزیون، خانههای واقعی، خیابانهای واقعی، آدمهای واقعی، رفتارهای واقعی، قیافههای واقعی و… ببینند؛ در غیر این صورت احساس میکنند آنها در سیارهای غیر از سیاره زمین زیست میکنند و واقعی نیستند.
بنابراین با این توضیحات طبیعی است که هما، تقی، ارسطو و بهبود و بهتاش، رحمت، فهیمه و… متاثر از همین جامعه طی این ده سال امروز در جایگاه متفاوتتری قرار بگیرند. در جامعهای که آمار بیکاری و بحران شغلی بیداد میکند ارسطو که انسانی درستکار، زحمتکش و صادق است، اگر توسط یک ناهنجاری به چالش کشیده نشود، چگونه میشود این نابسامانی اقتصادی را نقد و بررسی کرد؟ پایتخت به مثابه یک آلارم و زنگ خطر عمل میکند و هشدار میدهد یا در مورد هما، وقتی که با شوهری مستبد و خودخواه و کجاندیش در ارتباط با تربیت فرزندانش روبهرو میشود، گویی چارهای به جز پردهپوشی و پنهانکاری نیست. او مجبور میشود اردو رفتن سارا و نیکا را از نقی مخفی کند ولی به دقیقهای نمیرسد که حقیقت را با شجاعت برملا میسازد و پایش میایستد. باید بگویم که هنوز چند قسمتی از پایتخت باقی مانده که بسیاری از نتیجهگیریها و برونرفت از چالش، مطرح و گرهگشایی میشود. عجول نباشید.
به نظر میرسد پایتخت ۶ بیشتر گفتوگومحور بود تا موقعیتمحور؛ به این معنی که داستانپردازی ویژهای در آن دیده نمیشد. این رویکرد تعمدی بود؟
نظر من این است که «پایتخت ۶» اجتماعیترین، سیاسیترین و خانوادگیترین پایتخت است. از همان ابتدا قرار بر این شد که در «پایتخت ۶» ما استایل و شکل جدیدتری از قصهگویی و روایت را ارایه دهیم. همانطورکه میدانید پایتختهای گذشته همگی بر یک حادثه بیرونی استوار بود که آن حادثه موتور قصه را روشن کرده و داستان تعریف میشد. در پایتخت یک مهاجرت خانواده با کامیون به تهران؛ در پایتخت ۲ حمل گنبد و گلدسته از شمال به جنوب؛ در پایتخت ۳ فرو ریختن سقف خانه نقی و بحث کشتی. در پایتخت ۴ ساخت و ساز بیرویه و نابودی جنگلها. در پایتخت ۵ سقوط و تصادف ماشین ارسطو و سپس سقوط بالن در سوریه… ما در «پایتخت ۶» قرار گذاشتیم که ساختار قصه را از حوادث بیرونی به التهابات درونی خانواده و کنش و واکنشهای آدمها منتقل کنیم که این بسیار به لحاظ فیلمنامهنویسی کاری سختتر و پیچیدهتر است. همه تعلیقها و کشمکشها نه بر حوادث خارجی که بر هیجانات درونی متکی شد. گفتوگوها و دیالوگها مهمتر و عمیقتر شدند و نگه داشتن مخاطب در یک لوکیشن ثابت با محوریت گفتوگوها بدون هیچ حادثه یا جابهجایی، نگارش فیلمنامه را بسیار تخصصی و سخت میکرد و حالا بدون تمهیدات تجربهشده و تکراری باید مخاطب میلیونی را هم پای تلویزیون نگه داشت.
با استناد به صحبتهای شما که بحث خانواده در این قسمت بیشتر مطرح بود چرا خشونت کلامی در لابهلای گفتوگوها زیاد بود؟
ما برای اینکه خلق و خو و رفتارهای نسل جوانمان را به نقد بکشیم ابتدا باید چالشی ایجاد میکردیم. واقعیات دور و برمان در زندگی روزمره فضای مجازی، خانواده و… همگی نشان میدهد که روز به روز فاصله نسلها بیشتر میشود و دیگر کمتر به درک مشترکی از مقولات حتی در خانواده میرسیم. فرزندانمان حرف ما را نمیفهمند و ما حرف فرزندانمان را. اینکه چرا و به چه دلیل پاسخش اینجا نیست و باید در جاهای دیگر جستوجو کرد. مردم عصبیتر و پرخاشگرتر شدهاند. جوانها گویی لحن و ادبیات غیررسمی خودشان را پیدا کردهاند. خشونت در رفتار و کلام آدمها موج میزند. نمونههای مشابه بهتاش، بهروز، سارا و نیکا و رفتار و گفتار آنها را در اطرافمان به وفور میبینیم اما همین جوانهای پرخاشگر، تندخو و بدرفتار وقتی پای منافع خانواده و ناموس وسط میآید تبدیل به جوانهایی غیرتمند و متعصب و خانوادهدوست میشوند. اگر چند قسمت پایانی پایتخت ساخته شود این چالشی را که ایجاد کردهایم به سرانجام میرسانیم و مثل «پایتخت ۵» که تا سه قسمت آخر ما را متهم به بیاخلاقی و مبلغ صنعت توریسم ترکیه و خالکوبی بهتاش و سیگار کشیدنش در سوریه و… بدآموزیهای دیگری میکردند، سربلند خواهیم شد.
این نقد به سریال وارد است که شوخیها در بعضی صحنهها به ورطه تکرار و ابتذال میرسید. حتی بیم این میرفت که مخاطب پس بزند.
ما تلاش کردیم که شوخیهای کلامی و رفتاری کاراکترها هرگز سمت لودگی یا بیادبی یا حرفهای توهینآمیز و غیراخلاقی نرود. پایتخت اساسا برای جذب مخاطب احتیاجی به این گونه روشها و موقعیتها ندارد. نه محسن تنابنده اعتقادی به این فرم نمایش کمدی دارد نه بنده. دیگر آثارم نیز حرفم را تصدیق میکند.
درباره مساله و معضل سانسور در این مجموعه بارها صحبت شده ولی توضیحات کافی نبوده است. برایمان بگویید داستان ممیزی این مجموعه از چه قرار بود؟
اولا که دوستان و ناظران پخش و همچنین مدیران سازمان همگی از علاقهمندان و طرفداران ساخت و پخش پایتخت هستند و از ابتدا و در مرحله نگارش قدم به قدم با ما همراه بودند. آقای مهدی فرجی را به عنوان ناظر به کار گماشتند که مورد احترام و تاثیر تیم پایتخت هم بودند. طبیعی است اگر جاهایی از مدار انصاف و صراط مستقیم خارج میشدیم یادآوری میکردند. مواردی بوده که زمان ساخت موضوعی عادی و طبیعی بوده اما زمان پخش همان مساله عادی ممکن بود مسالهساز شود و ما با تعامل جرح و تعدیلش میکردیم. مثلا در زمان ساخت و تولید، نویسندگان به موضوع مهاجرت و یک بحث تلویزیونی پرداخته بودند اما چند ماه بعد، همان موضوع معمولی و کماهمیت، به ناگهان در فضای مجازی موج عجیبی به راه انداخت و آنچنان حساس شد که فضای مجازی را پر کرد. خب طبیعی است که در زمان فیلمبرداری این صحنه، منظور و هدف ما چیز دیگری بود، ما چه میدانستیم چند ماه بعد همین بحث مهاجرت و پیامدهای بعدی آن، حساسیت ایجاد میکند. بنابراین برای اینکه سوءتفاهم ایجاد نشود و ضدانقلاب سوءاستفاده نکند، آن بخشها را در تدوین حذف کردیم… مواردی از این دست که به اعتقاد بنده این مساله بیشتر از آنکه سانسور باشد، تامین سلامت سریال روی آنتن و مراقبت از پایتخت است که بهانه دست بدخواهان و فرصتطلبان ندهد. این حرفها را من در نقد یک در تلویزیون هم زدم اما بخشی از حرفهایم پخش نشد و خودش ایجاد شبهه و سوءتفاهم کرد. من در همین برنامه توضیح دادم که این تعامل و همکاری و همراهی فیمابین ادامه داشت تا در قسمت هشتم پایتخت، روی آنتن، بخشهایی از کار درآمد که ما را شوکه کرد و باعث ناراحتی دوستانمان شد. من توضیح دادم که سانسور به چیزی اطلاق میشود که با حذف یا تغییر یا اضافه کردن جمله، دیالوگ، مونولوگ یا صحنهای که ماهیت و محتوای آن صحنه دچار دستخوش و تغییر شود که این اتفاق هرگز در پایتخت نیفتاد، مگر در قسمت هشتم و دیگر موارد با تعامل و همفکری سازمان، پخش آقای فرجی و ما بوده است.
بعضی منتقدان معتقد بودند سریال در این قسمت خود حاوی نکات و اندیشههای ایدئولوژیک است. البته در قسمت قبل هم بحث داعش مطرح بود. میخواهم بدانم سفارشی برای گنجاندن بعضی صحنهها وجود داشت؟
بارها هم محسن تنابنده و هم من، گفتهایم پایتخت هرگز سفارشپذیر نیست. در پایتخت ۵، از همان ابتدا ایده و طرح سقوط خانواده نقی در یک سرزمین دیگر، در طرح تنابنده وجود داشت. بررسیهای زیادی کردیم. ابتدا افغانستان مطرح شد، ولی جنگ در آنجا فروکش کرده بود، سپس پناهندگان سوریه و ترکیه و سقوط در یک کشور اروپایی مطرح شد و در نهایت با داغ شدن بحث داعش در سوریه، تنابنده و مرحوم خشایار الوند، قصه را به سمت آنتالیا که نزدیکترین مرز آبی با سوریه را داشت کشاندند. این قصه نه سفارش موسسه اوج بود و نه تلویزیون. این ایده نسخه سینمایی پایتخت ما بود که تلویزیون وقتی شنید، دو پایش را در یک کفش کرد که این ایده سینمایی را تبدیل به سریال و پایتخت ۵ کنیم. از آنجایی که ساخت صحنههای جنگی و بخشهای سوریه، لجستیک و امکانات خاص خودش را میخواست و موسسه اوج هم این قصه را منطبق با سیاستهای ارزشی خود میدید، علاقهمند به سرمایهگذاری و حضور شد بنابراین پایتخت ۵، سفارش کسی، جایی یا ارگانی نبود. در همین مسیر همکاری بود که سعادت آن را پیدا کردم که سردار شهید سلیمانی را از نزدیک ملاقات کنم و نظر ایشان را درباره پایتخت بشنوم. در مورد پایتخت ۶ هم بدینگونه است. دوستان هرگز سفارش خاصی به ما ندادهاند و آن بخشهایی که میگویید، در فیلمنامه لحاظ شده بود.
بحث عدم شخصیتپردازی در سریال هم این روزها مطرح است. مشخصا در مورد نقی این بحث بیشتر است. یا کاراکتر بهتاش…
آنچه شما به عنوان نقیصه از آن یاد میکنید، من به عنوان یک واقعیت اجتماعی از آن نام میبرم. نقی در جملهای به بهبود میگوید: از دست بهتاش دلخور نباش، من که نه پنج سال، بلکه پانزده سال بالای سر سارا و نیکا بودهام و از کنارشان تکان نخوردهام، حرف آنها را نمیفهمم. وای به حال تو که پنج سال نبودی و… این چالش، فاصله نسلها و به تبع آن کمحرف زدن افراد خانواده باهم، بهانهای شد تا در پایتخت کمی هم به این معضل بپردازیم و چارهجویی کنیم. بهتاش هم نماینده قشری از نسل جوانان جامعه است که به دلیل محرومیتها، بیپدری کشید، آرزوهای بلند ولی امکانات ضعیف و تنهایی و نامساعد بودن شرایط ازدواج و هزاران مشکل دیگر، پرخاشگر و تندخو است.
همین بهتاش که احساس میکند چهاردیواری خانه برایش تنگ است یا رفتار مستبدانه دایی نقیاش و ریاکاری او را برنمیتابد، زمانی که به قرارداد پانصد هزار یورویی میرسد، جزو آرزوهایش به جز خرید خانه و ماشین، این است که بخشی از پول را به خانوادهاش بدهد چون به آنها مدیون است. بنابراین ذات و جوهره بهتاش اصیل و منزه است؛ رفتارها و گفتارهای تند او، واکنش عصبی او نسبت به محرومیتها و کمبودهای اجتماعی و اقتصادیاش است. نمونه بهتاش را با درجات بدتر و پرخاشگر در دوربرمان و فضای مجازی و… میبینیم.
با تمام این حرفها اما مجموعه بار کمکاری صدا وسیما را به دوش کشید و برای لحظاتی مخاطبان را شاد میکرد.
پایتخت در شرایط سخت چندین بحران و حادثه عجیب و تلخ را در طول تولید پشت سر گذاشت. گروه ۷۰ نفره پایتخت با وجود سختیهای چهار ماه و نیم به دور از خانواده و اقوامشان، تلاش شبانهروز میکردند تا عید مردم را شیرین کنند. سیل ویرانگر، ترور سردار سلیمانی که همهمان را شوکه و داغدار کرد. پایتخت یکی از مدافعان مردمیاش را از دست داد. سقوط هواپیما، شهادت هموطنان در تشییع جنازه شهید سردار سلیمانی و در آخر، هجوم ویروس منحوس کرونا، همه و همه، تیم پایتخت را مصممتر میکرد تا به تعهدشان عمل کنند و با توجه به قرنطینه اجباری خانگی و دستورالعملهای وزارت بهداشت و ستاد مبارزه با کرونا بساط لبخند و سرگرمی مردم را فراهم کنند. تیم پایتخت تا روز ۲۹ اسفند در بدترین شرایط کرونایی و هشدارهای ارگانهای مسوول و بهداشتی و همچنین بخشنامههای خانه سینما و انجمنها و صنوف، کارشان را تعطیل نکردند و در شرایطی که دیگر هیچ لوکیشنی به خاطر قرنطینه اجاره داده نمیشد و هیچ هتل یا خانهای با ما همکاری نمیکرد، کار را در ۱۵ قسمت برای ۱۵ روز عید تمام کردیم و تنها بخشهای پایانی که آن هم به دلیل تعطیلی لیگ و مسابقات از یکسو و عدم امکان جابهجایی از شهرها به تهران و بالعکس باقی ماند که منتظریم تا اولین روزی که این منعها لغو شود و دولت و ستاد مبارزه با کرونا، اعلام عادی بودن شرایط بکند، به تعهدمان به مردم و مدیران سازمان عمل کنیم. در این صورت است که پاسخ بسیاری از این سوالات و ابهامات داده خواهد شد و همانند پایتخت ۵، در فینال به جوابهای بسیاری از سوالات خواهیم رسید.
ناظر صداوسیما بر سریال شما (مهدی فرجی) در یک برنامه تلویزیونی میگوید: «سینمای قبل انقلاب ما خیلی ارزش هنری ندارد». با سابقهای که از شما سراغ داریم آیا این جملات بیانصافی در حق فیلمسازانی همچون مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی یا ناصر تقوایی که آغازگر موج نوی سینما بودند، نیست؟
در آن برنامه تلویزیونی، هیچچیز از پیش تعیینشدهای وجود نداشت. ما نمیدانستیم نقدها چیست و چه سوالاتی قرار است مطرح شود. بنابراین آنچه دیدید، اتفاقی است و دیدگاه شخصی آدمهاست. در آن برنامه من از دوستان پرسیدم که اگر قرار است حرفهایی که میزنم سانسور شود یا کم و زیاد شود، بگویید تا از شرکت در بحث انصراف بدهم یا به آن سوال خاص جواب ندهم. استدلال بنده این بود که اگر حرفهایم ناقص و ابتر پخش شود، ممکن است بدتر به جای آنکه راهگشا باشد، ایجاد سوءتفاهم کند و سوالات تازهتری را پیش بکشاند. در نتیجه بخشهایی از صحبتهایم حذف شده که موجب سوءتفاهم بین مردم و همکاران بنده شده است (مثلا در مورد بحث سانسور).
در این نشست هرکس دیدگاه شخصی خود را مطرح میکرد. طبیعی است که دیگران با بخشهایی از حرفهای من موافق نباشند و بنده هم با بخشهایی از صحبتهای دیگران. اما در مورد سوالی که پرسیدهاید، باید بگویم که من خودم را متعلق به نسل جوان و تازهکار قبل از انقلاب میدانم. جوانی بودم که در رشته گرافیک و نقاشی در دانشکده هنرهای زیبا درس میخواندم و به دلیل نسبت فامیلی با آقای ناصر تقوایی به سینما و تلویزیون هم علاقهمند شده بودم. من هرگز دانشکده و مدرسه سینمایی نرفتهام، دورههای آکادمیک سینما و تلویزیون را ندیدهام، (مثل خود آقای تقوایی). آنچه آموختم و یاد گرفتم، از استادم ناصر تقوایی بوده است.
او مشوق من بود و در سریال دایی جان ناپلئون کمک کرد تا من بتوانم همه عرصههای فیلمسازی – از منشیگری صحنه تا طراحی صحنه و لباس، برنامهریزی و دستیاری، عکاسی صحنه و… – را تجربه کنم. در شش ماه تولید دایی جان ناپلئون، من یک دوره دانشکده چهار ساله را کنار استادم، ناصر تقوایی گذراندم. بعد از آن و قبل از آن هم این سعادت را داشتم که به عنوان یک علاقهمند و کارآموز در فیلم «آرامش در حضور دیگران» و «نفرین» و «صادق کرده» از نزدیک شاهد خلاقیتها و تکنیکهای تقوایی باشم. در فیلم «قصه خیابان دراز» که محسن تقوایی (برادر کوچکتر ناصر) قبل از انقلاب ساخت، دستیاری کردم ولی آن فیلم به خاطر لحن اجتماعی و گزندهاش هرگز اجازه اکران نگرفت…
در همین سالها بود که از نزدیک شاهد بودم «کانون سینماگران پیشرو» شکل گرفت و کارگردانهای جوان و روشنفکر و دگراندیش، دور هم جمع شدند و به نگارش و تولید فیلمهای متفاوت مشغول شدند؛ اسامی بعضی از آنها را به یاد دارم: ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، بهمن فرمانآرا، نعمت حقیقی، هژیر داریوش، فریدون گله، امیر نادری، خسرو هریتاش، اسفندیار منفردزاده و اروژان و چندین تهیهکننده فیلمبردار، آهنگساز و فیلمنامهنویس و… تقوایی جنزدگان را میخواست بسازد، مهرجویی دایره مینا، مسعود کیمیایی سفر سنگ، فریدون گله زیر پوست شهر، امیر نادری تنگسیر و چندین فیلم باارزش. تعدادی از این فیلمها و کارگردانها در جشنوارهها جایزه گرفتند. آرامش در حضور دیگران، در جشنواره ونیز اول شد و… بنابراین طبیعی است که در سینمای قبل از انقلاب مثل سینمای بعد از انقلاب، ما شاهد فیلمهای معترض، اجتماعی و متفاوت در کنار سینمای بدنه و سرگرمکننده باشیم.
اما آنچه اهمیت دارد این مساله است که چه بخواهیم چه نخواهیم، آن سینما، بخشی از فرهنگ این مرز و بوم را شکل داده و نمیتوان آن را از حافظه تاریخ حذف کرد، بلکه میتوان با ارزیابی درست و تحلیل علمی آن را آسیبشناسی کرد و از نقاط قوت و مثبت آن درس گرفت و نقاط منفی آن را از دستور کار فرهنگیمان حذف کرد تا دیگر در سینمای بعد از انقلاب، شاهد کمدیهای سخیف، درامهای سوزناک و حتی کپیبرداری از آن سینما که نقدش میکنیم نباشیم.