آیا از درستی و نادرستی جملاتی قصاری که در شبکههای اجتماعی لایک میکنیم و یا با دیگران به اشتراک میگذاریم، آگاهی داریم؟
صفحات و کانالهای بیشماری وجود دارند که موضوع کارشان، یا حداقل بخشی از کارشان، به اشتراک گذاشتن کوتاهنوشت یا تک جملاتی از فلاسفه، فضلا، علما، شعرا و یا هنرمندانی از سراسر دنیا در طول تاریخ است. افراد زیادی هم خواننده این جملات بوده و با لایک کردن و به اشتراک گذاشتن آن به انتشار بیشتر این جملات کمک میکنند.اینکه محتوای اصلی این جملات شامل چه نکاتی است؛ گاهی در سایهی چنین روندی (انتشار گسترده) قرار میگیرد.
در واقع بسیاری از افرادی که این جملات را پسند یا همرسانی میکنند؛ چندان با درستی یا نادرستی و معنای دقیق گزارههای آن کاری ندارند. صرفا از آن جهت که با تکرارِ زیاد، معروف و تبدیل به یک کلیشهی ذهنی شدهاند؛ با تصور درستی این گزارهها، گزینه پسند را فعال میکنند. گاهی حتی به ضد و نقیض بودن لایکهایی که کردهاند توجهی ندارند. ایدهای که امروز لایکش کردهاند کاملا در جهت عکسِ ایده و جملههایی است که هفته پیش در جایی دیگر پسند کرده بودند.
اما این تمام ماجرا نیست. صرف دیدن و پسندیدن جملاتی از اهل سخن، بنظر میآید این روند گزینش، پسند و تکثیر این جملات در نهایت به فرایندی منفعلساز برای مخاطبان، بدل شدهاند. این ایدههای گسترده و حتی ضد و نقیض، اما کمعمق، گاهی تبدیل به نقشه راهنمای زیست روزمره بسیاری از افراد شده و همین خطرناک است. رفتن به چاه نزیستن با طناب پوسیدهی اطلاعات کمعمق، و ضد و نقیض و گاهی حتی نادرست.در این نوشتار سعی میکنم این روند را تا حدودی روشن کنم.
در ابتدا میشود در نحوه گزینش این جملات تامل کرد. انتخاب این کوتاه جملات از میان دهها، صدها و میلیونها جمله از آن مولف و یا حتی انتخاب یک مولف خاص، صرفا سلیقه و انتخاب یک فرد خاص (گرداننده یا گردانندگان آن صفحه یا کانال) با یک زمینه فکری خاص و برای اهدافی خاص است. انتخابی که گاهی برای تایید اهداف ویژه آن رسانه و یا تامین و تایید نظرشان در باب موضوعی ویژه است و یا در حالتی دیگر صرفا به جهت شهرت و جذابیت آن جمله در تامین نظر و جذب مخاطب بیشتر صورت گرفته است. در گام بعدی باید به این فکر کرد که فهم معنای اصلی این جمله فقط در کنار و یا در میان همان میلیونها جمله دیگر آن مولف تا حدودی ممکن میشود.
بریدن و گزینش یک قسمت کوتاه از یک کتاب یا فیلم و استفاده ابزاری از آن، میتواند نوعی بازی زبانی یا حتی فریب مخاطب باشد. چنانچه گاهی این انتخابها به گونهای است که منظور اصلی مولف، با انتشار این تکجملات مقلوب میشود و تنها مخاطبینی متوجه چنین ترفندی میشوند که پیشتر در جریان تمام متن بودهاند و میدانند که مثلا این جمله مربوط به شخصیت منفی آن متن است و یا حتی این مثله و گزینشکردنها، میتواند برای نوعی همنوایی با روند حاکم بر جامعه و مهر تایید زدن بر بسیاری پیشفرضها در اذهان (بخوانید کلیشهها) و به امتناع درآوردن امکان تفکر و عمل خلاقانه باشد. اهدافی که گاه اندیشیده شده و گاه ناآگاهانه و پیشبینی نشده است.
ما تک جملاتی از مارکس، نیچه، فوکو، دلوز، فروید، اشو، فرانکل، کریستوا، دوبووار، حافظ، شمس و … میخوانیم و در وهله اول خوشمان میآید و لایک میکنیم، بیآنکه بدانیم این افراد در چه زمینه فکری و در چه شرایطی و با چه پیشزمینههایی و برای چه مخاطبی در چه عصری، چنین جملهای را گفتهاند. بیآنکه به عصر و زمانهای زیست کانت و دکارت توجه کنیم؛ جملاتی از آنها -مثلا درباره زنان- را دست میگیریم و حمایت یا ردشان میکنیم.
از اینکه برخی از این جملات مصداقی است بر آنچه در واقعیت رخ میدهد؛ خوشحال میشویم، غافل از آنکه همان جملات، از قضا، خود سازنده واقعیت شدهاند و نه تاییدکنندهشان _ به بسیاری از جملات کلیشهای در مورد تفاوت بیولوژیکی و روانی بین دوجنس که اکنون درستی بسیاری از آنها زیر سوال رفته است (زنان اینگونهاند و مردان آنگونه)؛ فکر کنیم -. با خواندن کوتاهنوشتهایی از نظریهپردازانی که در یک جامعهای کاملا متفاوت (فرضا غرب) و در یک شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و حتی سیاسی متفاوت زیسته و نظریهپردازی کردهاند، فکر میکنیم به حقیقت دست یافتهایم و میتوانیم چرایی کنش خود یا دیگری را دریابیم؛ بیآنکه بدانیم چنین ایدهای از اساس با فرهنگ و جامعهی ما سنخیتی ندارد (به بسیاری از ایدههای راههای رسیدن به موفقیت در… فکر کنیم). حتی با همه همین ندانستنها و صرفا توجه به شهرت و جذابیت همین تکجملات، برچسب خاصی هم به صاحبان این سخن میدهیم که فلانی زنستیز است و آن دیگری ناسیونالیست یا فمنیست است و چه و چه.
بنابراین این فرایند گزینشگری و تکثیر جملات قصار، نه تنها روشنگر و آگاهیبخش (که ظاهرا رسالت کانالها و صفحات مذکور است) نیستند؛ که اتفاقا به مهر تایید زننده بر افکار پیشین مخاطبان با نقابی روشنفکرانه میمانند. نوعی به انفعال درآوردن مخاطب و گرفتن تفکر خلاقانه و نقادانه از او در تحلیل و مواجهه با واقعیت زندگی. کلیشههایی که پیش از این وجود داشته و اکنون به مدد همین جملات زیبا، مهر تاییدی از عالمان معروف هم میگیرند.
گویی دیگر مساله اینجا قابل توضیح کردن واقعیت به مدد ایدههای پیشین نیست. بلکه ساختهشدن واقعیت توسط آنهاست. ما در سایه همین تکرار کوتاهنوشتها و جملات، درحال شبیهسازی تجربههایمان به آنها و جا دادن خودمان به عنوان قطعهای از این پازل آماده هستیم و نه ساختن قطعه خودمان براساس زیست و تجربه بدیع خودمان. بدین طریق، در کنار شبیهسازی صورتهایمان، اکنون تجربههایمان نیز همسانسازی میشوند.
در این روند، اساسا به نحوی ساخت هر ایده و نظری توجه نمیشود. به این پرسشها توجهی نمیشود که آیا این جملات و حتی ایدههای اصلیِ حمایتگر این جملات، الگوی همیشه صادقیاند و درستی آنها برای همیشه و همه جا تایید شده است؟ یا نه آنها فقط صرفا حاصل اندیشه یک فرد خاص، در یک شرایط تاریخی، اجتماعی، فیزیکی، جغرافیایی، جنسیتی و حتی فیزیولوژیکی و روانی خاص هستند؟ آیا نمیشود به این فکر کرد که بر فرض مثال، اگر آقای مارکس، مردی بود که در خاورمیانه میزیست، آیا باز هم کتاب سرمایه و دهها اثر دیگرش -حامل همه جملات قصارش- را به همین نحو مینوشت؟ یا اگر هانا آرنت به جای اروپا و دوره تاریخی همزمان با جنگ جهانی، زنی ساکن در آسیای میانه بود باز هم ایدههایش چنین گزارههایی را داشت؟ یا خیلی از فمینستهای مشهور، اگر فقط مرد بودند؛ آیا نظریههای فمینیستی آنها این چنین بود؟ اصلا در همین زمان حال خودمان و در جامعه خودمان، اگر آقای ایکس، خانم ایکس بود و به جای تهران، در کردستان زیست کرده بود؛ همین نظرات را در مورد فلان موضوع خاص داشت؟ مبرهن است که نه.
پس تمامی این جملات صرفا یک الگوی کشفشده توسط یک فردِ خاص، در یک شرایط خاص هستند. این الگوها حتی در بهترین شرایطِ رعایت اصول علمی و کار تجربی (اصول علمی که اکنون حتی در درستی همین اصول هم مناقشه است که چنین اصولی برای موجود انسانی چندان سازگار نیست)، همچنان از فیلتر ذهن و تجربه زیسته صادرکننده آن رد میشوند و احتمالا با تغییر مولف، همان الگوی کشفشده از همان دادهها و اطلاعات، شکل دیگری میتوانست به خود بگیرد (حالا با درصد خطایی کم یا زیاد). این الگوها حتی اگر دارای تکرار بالا باشند؛ باز همچنان موارد استثناییای وجود دارند که نقض کننده این الگو و ایده هستند. موارد استثناییای که گاهی آنچنان تکین هستند که تاریخساز میشوند و اتفاقا همین به الگو درنیامدن همه موارد، و وجود تفاوت در عین وجود شباهتها، وجه مشخصهی هویت انسانی است؛ بنابراین هر ایدهای صرفا یک امر ابطالپذیر، سیال و غیرثابت است و نمیشود درستی یا نادرستی آن را برای همیشه و همهکس اثبات کرد. به تعبیری، آنها همانند چراغهایی هستند که میتوانند تا اندازهای مسیر انتخابی ما را روشن کنند؛ اما نمیتوانند تضمین کنند که مقصد نهایی، همانی خواهد شد که گفتهاند. اگرچه هر ایده و نظریهای حاصل سالها تحصیل دانش و تفکر بر دادههایی دریافتی از محیط است، اما نمیتوان صرفا با اتکا به چنین فرضی، درستی همیشگی آن را ضمانت کرد.
ما اکنون در زمانهای قرار داریم که حتی الگوها (نظریهها) در علوم طبیعی همچون فیزیک یا شیمی، از قطعیت خارج شده و توافق نظری گسترده در عدم قطعیت و ثابت بودن نظریههای چنین علومی انجام گرفته است. حال چهطور میشود با اتکا به این جملات قصار و ایدههای افراد خاص، در مورد انسانها و روابطشان؛ آنها را تبدیل به دستور زندگی خود کرد؟ چهطور میشود ایده یک فرد را به بیشمار انسان – انسان به عنوان موجودی غیرقابل پیشبینی- تعمیم داد؟
و پرسش دوم اتفاقا از همینجا شروع میشود. چگونه این کوتاهجملات به دستورالعمل زندگی و کلیشههای ذهن بدل میشوند و باعث تغییر نگاه یا سردرگمی فرد نسبت به جهان و زیست او میشوند. در جواب باید به این فکر کرد که در روز، هفته، ماه و سال چند بار هر کدام از ما این جملات را میبینیم و میخوانیم؟ در واقع «تکرار» این جملات به چه میزان است؟ چقدر امکان دارد که به درستی یا نادرستیشان فکر کنیم ونقدشان کنیم و برخوردی «منفعلانه» با آنها نداشته باشیم؟ در نهایت چند مورد از آنها ورد زبانمان میشود و بهطور مداوم از آنها استفاده میکنیم؟ مثلا به گفتمانهای پررونق روانشناسی در سالهای اخیر توجه کنید. با وجود دورگزینی عامدانهمان از این رویکرد، چه میزان از جملاتشان ملکه ذهنمان شده است؟
به تعبیر مطالعات فرهنگی، این تولید انبوه از گزینایدهها و توزیع آن برای جمعیتِ انبوه مخاطب شبکههای اجتماعی، در نهایت به تولید فرهنگ تودهای منجر میشود که در آن الگوهای مصرف، همانند هم میشوند. فرهنگی که فاقد چالشها و جذابیتهای فکری است و سهولت و آرامشی را که در تخیل و گریز از واقعیت وجود دارد؛ را ترجیح میدهد.
مگر نه این است که این تبدیلشدن ذهن به کشوهایی که به تکرار هر روزه، پر میشود از این ایدههای بیپشتوانه، کوتاه و گسترده و یا به عبارتی فستفودهای ذهنی؛ در نهایت با سادهسازی واقعیت، مانع از تفکر و تجربه فردی میشود. فرد با اتکا به این دانش وسیع و کمعمق که امکان اشتباه کردن بر اثر تجربه شخصی و رشد کردن را از خود میگیرد. روند به سرعت در حال گسترشی که، فرمان زندگی را به دست گرفته؛ بیآنکه بدانیم، هدایت اصلیمان از کجا شروع شده است. فرایندی که منجر به تربیت ذهنهای غیرسیاسی و غیرتاریخی شده و توان پیوند زدن جزئیات را با کلیت از اذهان گرفته و فراموش میشود که طبق این الگوی تولید و تکرار انبوه، مواجهه با وضعیتهای مختلف، با اتکای این ایدههای تکراری، برای افراد از پیش آماده و در اختیار او قرار گرفته است. به عبارتی فردیتِ فرد از بین رفته و تصمیمها از پیش برای او گرفته میشود.
البته که مواجه شدن با افکار و اندیشههای مختلف و کمک گرفتن از آنها برای تحلیل واقعیتهای روزمره از ملزومات یک زندگی اندیشهورزانه است و هدف از به میان کشیدن چنین بحثی هم لزوما به معنای مخالفت با تکثیر اندیشههای مختلف نیست؛ بلکه مقصود مورد غفلت واقعشدنِ نوع مواجهه با هر متن، ایده یا تفکری در این روند گزینش و تکثیر (عامدانه/غیرعامدانه) جملات است. هر فکر یا اندیشهای، لزوما در یک یا دو جمله خلاصه نمیشود. اگر انتخاب و پسند و پایبندی به این جملات حاصل تامل و غور کردن در مبانی و ریشههای فکری آن جمله باشد، بسیار هم پسندیده است.
نشاندهنده روشن شدن تکلیف یک فرد با هستی و جهان پیرامون خودش با کمک گرفتن از چنین اندیشههایی است. اما اگر صرفا از روی عادت بالا و پایین کردن صفحات پرمخاطب، یا ارادت به یک فرد یا جریان خاص باشد؛ در نهایت ما را تبدیل به ماشین لایککن و زندگیکن، میکند.
پ ن: فهمیدن معنای کوتاهنوشتها یا تکجملات با قرار دادن آنها در زمینه اصلیشان، لزوما به معنای خواندن آثار همه این صاحب سخنان نیست (امری که عملا نیز غیرممکن است)؛ بلکه داشتن نگاه انتقادی در مواجهه با هر سخنی – کوتاه یا مشهور- و آگاه بودن به زمانه و زمینه سخن است.