پژمان جمشیدی کتاب پر احساس پیراهنهای همیشه نوشته حمید رضا صدر را به حالت صوتی در آورده است.
سکوهای استادیوم؛ برای یک عشق فوتبال آخرین نقطه رهایی در این دنیاست. جایی که همه دنیایت میشود همان مستطیل سبز. باید هوای آنجا را استنشاق کرده باشی تا متوجه بشوی رسیدن به این نقطه رهایی یعنی چه؟ حمید رضا صدر در «پیراهن های همیشه» با جادوی کلمات مخاطبش را هل می دهد وسط میدان. مخاطب همنفس می شود با بازیکنی که شرح زندگی اش در حال روایت است.
کنار او رسیدن از فرش به عرش را لحظه به لحظه درک می کند. صدر در وصف بازیکن های مورد علاقه اش کلمات را به گونه ای به تسخیر خود درآورده که مخاطب چون جسمی سحر شده با او می خندد، گریه می کند و اوج می گیرد.
خوانش کتابی با این مختصات و روایت آن به شیوه کتاب صوتی یعنی پریدن وسط مهلکه. کلمات دارند کار خودشان را میکنند و تخیل مخاطب را به نقطه جوش می رسانند. او با لحن خودش کلمات را یکی یکی در می نوردد و تخیل می کند. حالا خوانشگر باید به گونه ای این کتاب را روایت کند که خدشه ای به روح کلمات وارد نشود. او باید بداند نقطه اوج کجاست و نقطه فرود کجا. چون در صورت کوچکترین لغزشی مخاطب از نقطه رهایی خارج می شود.
خوانش چنین کتابی ، کننده اش را می خواهد. کسی که پوست و خونش ممزوج شده با روح فوتبال. کسی که بداند استادیوم برای کسی که روی سکوهایش نشسته، نقطه رهایی است. جایی است که همه آرزوهایش را در ساق های ستاره هایی می بیند که وسط آن مستطیل سبز قرار است رویاهایش را به حقیقت برسانند.
پژمان جمشیدی تجربه همه سال ها توپ زدنش در فوتبال حرفه ای را برای خوانش این کتاب به خدمت گرفته تا بتواند چنان روحی به کالبد کلمات بدمد که مخاطب روی امواج صدای او پر بکشد برود وسط استادیوم. جایی کنار هوادران تیفوسی روسنری در ورزشگاه «سن سیرو» یا حتی کنار قبر «منه گاریانشا»در یک محله فقیر نشین برزیل.
«پیراهن های همیشه» گویی روح خود پژمان را هم پر داده به سال های جوانی، جایی که انگار دلش لک زده برای فریادهای هواداران تیفوسی جایگاه شماره ۳۶. جایی که می داند چطور با یک شعار بازیکن به عرش می رسد یا با مغز به کف فرش.
او این فضا را با همه وجودش درک کرده ، برای همین هم است وقتی لحظه خداحافظی پائولو مالدینی کبیر را روایت می کند، به صدایش اوج می دهد و لرزه ای به آن می اندازد تا مخاطب تصویر فروریختن پائولو را زمانی که تیفوسی های میلان او را هو می کنند جلوی چشمش ببیند. آنجایی که به جای پیراهن شماره سه او پیراهن شماره شش فرانکو باره سی روی سکوها به اهتزار در می آید. جمشیدی با این اوج و آن لرزه؛ اتمسفر حاکم بر سن سیرو را برای مخاطبی که کلمات یکی یکی به پرده گوشش کوبیده می شود عینی و مجسم می کند.
«پیراهن های همیشه» برای پژمان به مثابه یک بازی فوتبال است؛ او وقتی برای ضبط وارد استودیو شده، خودش را در تونل آزادی تصور کرده، جایی که اتوبوس حامل تیم درآستانه سایه و روشن ورزشگاه توقف می کند و بازیکن ها یک به یک پیاده می شوند و به سمت رختکن می روند.
لحظه قرار گرفتنش پشت میکروفن استودیو برایش همان لحظه ای بوده که پشت کاپیتانش با بوسه ای بر چمن آزادی پا به زمین گذاشته. لحظه شروع خوانش ، سوت شروع بازی بوده و وقتی کلمات را از متن بر زبان جاری می ساخته انگار که در حال یک دو با همبازیش است، گویی مثل روزهایی که روی دست مهدی مهدوی کیا بازی می کرد اینجا روی دست حمید رضا صدر بازی می کند و همانطوریکه قدران پاس های تو در مهدی بود اینجا هم نهایت استفاده را از پاس تو در صدر برده.
«پیراهن های همیشه» دریبل چشم نوازی است از پژمان جمشیدی ،به زیبایی تمام دریبل ها و فرارهایی که با آن طرفدران پرسپولیس را به اوج هیجان رساند.